- آقاگل
- سه شنبه ۱۵ خرداد ۹۷
- ۱۹ نظر
یک- داشتم به این فکر میکردم احتمالاً خواب ماندن با خواب بودن تفاوت بسیاری داشته باشد. کسی که خواب مانده باشد را میشود صدا زد و احتمالاً از خواب بیدار خواهد شد. ولی کسی که خواب باشد؟ نمیدانم. من امروز سحر خواب نماندم. بلکه خواب بودم.
دو- این شاهبیت مولوی را باید هر هشت ساعت یکبار خواند:
«تو مگو همه به جنگاند و ز صلح من چه آید/ تو یکی نهای هزاری تو چراغ خود برافروز.»
سه-بدون هیچ توضیح اضافهای این کلیپ را ببینید. (یه شبی زار و پریشان در میخانه زدم-تنبور نوازی-گروه یارسان اهل حق)
چهار-دوستانی که با سخنسرا همراه هستند و دوستانی که قصد همراهی دارند فقط تا پنجشنبه شب فرصت دارید پستتان را بنویسید. تا این لحظه سه نفر از دوستان مطلبشان را نوشتهاند که میتوانید در زیر همان پست ببینید. خلاصه کلام دست بجنبانید. :)
پنج-حرفی، سخنی، نکتهای، انتقادی، پیشنهادی، فحشی(به قول سعدی:«فحش از دهن تو طیبات است»)، دعایی، بیت شعری، هرچه بود میشنویم.
س.ن: از یک خرداد نود و شش تا سی و یک اردیبهشت نود و هفت. امروز روز اهدای عضو، اهدای زندگی است. یک سال از نوشتن این پست میگذرد. برخی پستها را باید بازنشر کرد. نمیدانم این مطلب را قبلاً خواندهاید یا نه. ولی میخواهم خواهش کنم یکبار دیگر با محتوای این پست مهربان باشید. و مهربانیتان را با دیگران به اشتراک بگذارید. متشکرم.
من، یک درخواست از هر کسی که این وبلاگ را میخواند دارم، میخواهد بلاگر باشد یا نه. چه این بنده حقیر را از سر اشتیاق بخواند یا به طور اتفاقی گذرش به اینجا افتاده باشد:
البته انشالله که هیچ اتفاق تلخی را در زندگی تجربه نکنید و حتی خون از دماغتان جاری نشود. ولی لحظهای به این فکر کنید:
«چند درصد از کسانی که روزانه بارها و بارها از خیابان عبور میکردند اطلاع داشتند که این بار، بارِ آخرشان است؟ چند درصدشان میدانستند که دیگر قرار نیست هر روز صبح از این مسیر بگذرند؟ چند درصدشان قبل از وقوع حادثه به مرگ فکر کرده بودند؟»
درخواستم این است:
همین الآن که این متن را میخوانید یک یا دو یا هر سه گزینه پایین را انتخاب کنید و انجام دهید:
1- اگر این مطلب را میخوانید وارد سایت اهدای عضو شوید. و در آن ثبت نام کنید.(کمتر از دو دقیقه وقتتان را میگیرد.)
2- اگر میتوانید حداقل 5نفر دیگر را از بین دوستان و آشنایان برای ثبت نام در این سایت راضی کنید.
3- اگر دوست داشتید در وبلاگ یا کانالهای تلگرامیتان به معرفی این چالش و سایت اهدای عضو بپردازید.
و اینکه، هرکس این پست را میخواند دعوت، هر چند نفری را هم که میشناسد دعوت.
بخوانید:
+هلما(سکوت من صدای تو) + بیداری رویاها + حریری به رنگ آبان +هلما +miss bell +حامد سپهر + مصطفی فتاحی اردکانی + آسوکاا
س.ن:
+ یک مورد دیگر، در نزدیکی ماه مبارک رمضان هستیم. در کنار دیگر عباداتتان اگر امکانش را دارید امسال نذر کنید تا به نزدیکترین واحد اهدای خون شهرتان بروید و یک واحد خون اهدا کنید. (البته که این متن متعلق به سال گذشته است. ولی اگر موقعیتش را دارید اهدای خون را در هر حالی فراموش نکنید.)
+مورد دوم نیز در ارتباط با همین ماه مبارک است. اگر مایل به شرکت در ختم گروهی قرآن هستید اینجا (وبلاگ بانوچه) را بخوانید. (این لینک هم بهروز شد.)
امشب نشسته بودم و دو سالی را مرور میکردم که به بهانۀ ماه رمضان پستهای مناسبتی مینوشتم. به دلایلی رمضان را بسیار دوست دارم. مادر میگوید همان سال که ماه رمضان در تعطیلات عید بود به دنیا آمدی. و اول قرار بود نامت رمضان باشد و نه سعید. لااقل فکر میکنم خیلی شانس آوردهام که پدربزرگ(که انشالله روحش قرین آرامش باشد) قرآنش را باز کرده و به سورۀ هود و آیۀ 105 رسیده و نامم را سعید انتخاب کرده است. بگذریم؛ از بحث دور نیفتم. از دوستداشتنی بودن رمضان و مقدس بودنش میگفتم. به همین بهانه هم بوده که در این دو سال دسته پستهای مناجات رمضانیه و سی سحر سی دقیقه با کتاب را مینوشتم. و امشب که اولین سحر از این ماه مبارک است، دارم فکر میکنم امسال چه کار میتوان کرد؟ پیشنهاد شما چیست؟ چه کنیم؟
1- تذکرهالاولیاء بخوانیم؟
2- کتاب دیگری را بخوانیم؟ (گلستان، بوستان، مثنوی یا هر کتاب دیگری)
3- در این برهۀ حساس کنونی کی حوصله کتابخواندن را دارد؟ پس بیخیال کتاب خواندن شویم و بچسبیم به کار دیگری که خیر دنیا و آخرت در آن باشد؟
4- در این برهۀ حساس کنونی! اصلاً بهتر است من بیخیال این پستها شوم و به جایش از سیاست و دلار بنویسم؟
5- کلاً هیچ نگویم و ببندم بروم پی کار و بارم؟
6- یا اینکه پیشنهاد بهتری دارید؟
اینکه چی شد بحث رفت سمت کتاب و کتابخوانی یادم نیست. خب این ذات حرفه؛ به قول قدیمیا حرف، حرف میاره؛ و ما اینقدر حرف زده بودیم که کلمات از دستمون در رفته بود. بحث به کتاب و کتابخوانی که رسید، گفت:«تو مثل یکی از شخصیتهای کتاب سارتر میمونی.» گفتم: «چی؟ بگو.» گفت:«مثل شخصیت اون جوونی که هرروز سر ساعت مشخصی میاومد کتابخونه. فکر کنم داخل کتاب تهوع بود.» گفتم:«میدونی که من کم رمان میخونم. پس ادامه بده.» گفت: «نکته همینجاست. اون جوون اعتقاد داشت دوست داره همه چیز رو بدونه. برای همین، روز اولی که به کتابخونه رفت، شروع کرد به خوندن و خوندن و خوندن! و هفت سال به طور مستمر خوند و خوند و خوند. راوی اینجا میگه دقت کردم و دیدم این جوون داره در مورد همه چیز کتاب میخونه. از فلسفه تا نظریه کوانتوم تا معماری تا شعر و رمان. بعد از یک مدت بالاخره متوجه شدم که کتابهای کتابخونه رو داره بر اساس حروف الفبا میخونه. و بعد از هفت سال تازه رسیده به حرف اِل. و احتمالاً باید هفت سال دیگه هم میخوند تا میرسید به حرف ضد. اما، بهنظرت آخرش که چی؟ آخرش، چی داره به خودش بگه؟ روزی که آخرین کتاب کتابخونه رو بخونه، قراره چه اتفاقی رخ بده؟»
گفتم: «نمیدونم. پایان باز که نداره. بگو ببینم چی شد.» گفت:«هیچی! احتمالاً آخرش هیچ اتفاقی نمیافته. احتمالاً یه روز سر همون ساعت میاد کتابخونه، آخرین کتابِ آخرین قفسه رو باز میکنه. میخونه و میرسه به صفحه آخر. میرسه به صفحه آخر و کتاب رو میگذاره توی قفسۀ آخر. بعدم رو به خودش میکنه و میگه: خب که چی؟»
س.ن:بعد از دوروز رفتوآمد ذهنی و پس از کلی درگیری برای یافتن پاسخی مناسب، نهایت رسیدم به این پست. ممنون محمدحسین. :)
انتخاب یک سرویس اینترنت باصرفه و مطمئن همواره از دغدغههای آدمهای امروزیست. به شخصه چندسالی بود که از اینترنت مخابرات استفاده میکردم. اوایل که در شهر کوچک ما امکانات زیادی نبود و شرکتهای زیادی فعال نبودند باصرفه و مناسب بود. اگرچه سرعت بالایی نداشت. بعد از گذشت چند سال البته سرعت هم افزایش پیدا کرد. باز بد نبود. به نسبت راضی بودم. ولی اخیراً به این نتیجه رسیدم که اینترنت مخابرات دمدستیترین شرکت سرویسدهنده است. و میشود انتخابهای بهتری نیز داشت. به همین خاطر جدیداً به فکر تغییر سرویسدهنده افتادهام.
و خب برای تحقیقات بیشتر، جایی مناسبتتر از همین وبلاگستان نیافتم. زیراکه اینجا همه با فضای مجازی در ارتباطیم و تجربهها و دانستههای زیادی در این رابطه داریم. پس لطف کنید اگر این پست را میخوانید بیایید هر اطلاعاتی در مورد سرویسدهندهها، شرکتهای ارائه دهنده اینترنت پرسرعت، نحوه آگاهی از جزئیات طرحهای اینترنت، شرکتی که از آن خدمات میگیرید و هرگونه اطلاعات مرتبط و سودمندی که در این زمینه دارید را پایین همین پست به اشتراک بگذارید.
از صبح هروقت به سروقت لپتاپ و کارهای ریزودرشت باقیمانده این چند روز میروم کف جفتپا را میچسبانم به بخاری یازده هزار ایرانشرق خانه مادربزرگ، سپس سیمهای هندزفری را در گوشم میچپانم، تصنیف «بهار دلکش رسید و دل بهجا نباشد...» را پلی میکنم. استاد لطفی عزیز(خدایش رحمت کناد) که در عنفوان جوانی بوده تاری مینوازد و استاد شجریان جان میخواند «در این بهار ای صنم بیا و آشتی کن...» و ادامه میدهد: «که جنگ و کین با من حزین روا نباشد...» اینکه چه حسی نسبت به این تصنیف دارم و اینها بماند. چیزی که دارم از آن صحبت میکنم آن حس ناب و دوستداشتنیای است که با گوش دادن این تصنیف انگار در تک تک مویرگهایم تزریق میشود. به قول آن عزیز زندگی اگر سه چیز نداشت قطعاً بیارزش بود. کتاب، موسیقی و فوتبال...
بهار دلکش، تار استاد لطفی، با صدای استاد شجریان، نوع زیرخاکی!
دریافت( حجم دو مگابایت)
(دریافت نسخه کامل برنامه از آپارات با حجم شصت و هشت مگابایت)