- آقاگل
- دوشنبه ۲۳ مرداد ۹۶
از قول ابوالفضل بیهقی نقل کردهاند که هیچ کتابی نیست که به یک بار خواندن نیارزد. حال آن که این قول از مشهورات بیاساس است. همۀ ما به تجربه دریافتهایم که بسیاری کتابها به یک بار خواندن نمیارزند و بسیاری کتابهاست که ارزش ورق زدن جدی هم ندارد. عدۀ بسیار معدودی از کتابها هستند که به بارها خواندن و آهسته خواندن و تأمل و تعمق میارزند. بسیاری کتابها فقط به درد ورق زدن میخورند. بعضی از کتابها را باید گزیدهخوانی کرد و بخشها یا فصلهایی را که به علاقه یا تخصص یا گمشدۀ تحقیقی ما مربوط میشود خواند.
امروزه با پدیدهای که کارشناسان کتاب و کتابداران «انفجار مطبوعات» اصطلاح کردهاند، مواجهیم. با تولید انبوه کتاب، که نه فقط خواندن بلکه خریدن کتاب را هم دشوار کرده است. شک نیست که در این ترافیک شدید، به آسانی و بدون برنامه و نقشه و تدابیر لازم نمیتوان راهی به دهی برد.
هیچ معیار عینی برای اینکه به ما بگوید چه باید بخوانیم وجود ندارد. مسأله «چه باید خواند» به ذوق و تجربه و تخصص شخص خواننده بستگی دارد. در برابر سیل انتشارات بیشتر مسألۀ «چه نباید خواند» مطرح است؛ هنری میلر نویسندۀ بزرگ معاصر امریکایی در کتابی که از تجربههای کتابخوانی و کتابشناسی خود نوشته است به هنر شگرفی اشاره میکند که همانا «هنر کتاب نخواندن» است. نه این هنر که نباید کتاب خواند، بلکه این هنر که چه کتابهایی را نباید خواند.
خیلیها به جای آن که مجذوب یک کتاب باشند، مرعوب اهمیت کلاسیک یا شهرت آنند، و با آن که به ذائقه خود آن را ناگوار مییابند، گرفتار رودربایستی و ریای علمی-هنری میشوند، و بدون هیچ حظ روحی یا بهرۀ علمی کتاب نامطبوع نامأکول را به زور فرو میدهند. فقط برای آن که آن را خوانده باشند.
یکی دیگر از عوارض رودربایستی در کتابخوانی این است که گاهی خوانندهای چندان که در کتاب نامفهوم و بیبار پیش میرود و حاصلی نمییابد، همچنان دست از کوفتن آهن سرد، یا آب در هاون برنمیدارد و بدون حضور قلب، انجام وظیفه یا بهتر بگوییم رفع تکلیف میکند. گویا فقط میخواهد آمار کتابهای خوانده شدۀ خود را بالا ببرد.
گروهی تصور میکنند هرچه بیشتر کتاب بخوانند، بهتر است، یعنی دانشمندتر میشوند. در پاسخ به این غلط مشهور باید گفت مهم این است که هرچه بهتر کتاب خوانده شود، و کتابهای هرچه بهتر، نه هرچه بیشتر. دانشمندترین آدمها، پرخوانترین آدمها نیستند، و پرخوانترین آنها هم دانشمندترین آدمها نیستند. پرخوانی اگر هم برای دانشمند(تر) شدن لازم باشد، کافی نیست.
کتابخوانان به طور کلی به دو دستۀ عمده تقسیم میشوند: ۱. ژرفارو، ۲. پهنارو. ژرفاروها به کم و گزیده خواندن علاقه دارند و وحدتگرا هستند. پهناروها به بیشتر و گستردهتر خواندن و شیوۀ دایرةالمعارفی علاقه دارند و کثرتگرا هستند. نگارنده بر آن است که بهتر است هر کتابخوانی، با هر تخصصی که دارد، تا ۳۰ سالگی پهنارو باشد، و هرچه به دستش میرسد و برایش دندانگیر است به ویژه ادبیات بخواند، ولی از آن پس برمبنای تجربۀ مطالعاتی که تا آن زمان میاندوزد، ژرفارو شود.
آخرین بند این مقاله دربارۀ ضرورت تندخوانی است. اگر ناگزیر از پرخوانی باشیم، لامحاله ناگزیر از تندخوانی هم هستیم. کتابخوان حرفهای کسی است که به جای خواندن کلمات، سطور را میخواند. شاید بتوان گفت در هر نگاه یا حرکت چشم نیمسطر را. اگر نویسندهای گرفتار دراز گویی باشد آیا باید خواننده بردهوار، رشتهای بر گردن خود بیندازد و به دنبال او رهسپار شود؟ هرگز. چنین کتابهایی را باید جسته جسته یا بریده بریده خواند.
اینها که گفته شد، قانون و قاعدۀ مسلّم و مُحرزی نیست بلکه اظهارنظر سلیقهای و شخصی است وگرنه شیوههای کتابخوانی، و نیز چم و خم هنر کتابنخوانی، به عدد انفس خلایق است.
"سیر بی سلوک"
"بهاءالدین خرمشاهی"