۴۰ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

آقاگل حذف است....

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۲۱ مرداد ۹۴
  • ۷ نظر

همه چیز از یک لحظه ناب شروع شد.

لحظه ای که پیشینیان آن را بدایه گفته اند و جمله اندیشمندان بر این باوراند که این لحظه را انفجاری بود مهیب به نام بیگ بنگ! و بیگ بنگ بر گرفته از واژه ایست بومی و محلی از زبان کودکان کوی و برزن  که بی خود از خود فریاد می زنند بنگ بنگ!!!

و این بچگکان را آینه ی تمام نمای زندگی دانسته اند و شاعری هندی در همین باب گفته است هر کودکی که متولد شود نشان آن است که خدای هنوز از انسان نا امید نشده است!

و انسان ها که یک به یک شهروند این دنیا می شوند و می آیند و دمی بدین دنیا می مانند و باز می روند که گفته اند دنیا جهانی است گزرا و اصولا همین دو روزه! ( منباب این دو روز بحث بسیار است و مجال کوتاه...!)

  گروهی از علما این دنیا را یک شوخی مستهجن دانسته اند و گروهی دیگر بر این قول اند که دنیا یک بازی است! و آن را بازی روزگار می نامند. و بازی روزگار را خداییست دادگر که رای به مساوات همی دهد. 

باری، باز گردیم به اصل بحث. همه چیز از یک لحظه شروع شد و به یک لحظه ختم خواهد شد که جملگی از اوست و به سوی او بازخواهد گشت!

و یک به یک این آدمیان از این کره خاکی رخت بر بسته و حذف همی خواهند شد! و بسوی او خواهند شتافت...

و دیری نپاید که روزکی از راه برسد و ندایی در سراسر عالم پیچیدن گیرد که ای عالمیان "آقاگل حذف است!!! "

بماند که گوش نامحرم نباشد جای خالی سروش....!

.

س.ن: پس از چند روزی پر دردسر روزکی چند به استراحت گذرانیدیم.

گزارشی خدمت حضرت استادی فرستادیم که امید است مورد قبول ایشان واقع گردد.

خدا خودش به خیر کناد....

درد زایمان

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۹ مرداد ۹۴
  • ۹ نظر

وقتی پنج بار مطلبی رو به اندازه هفت هشت خط اامه بدی و دست آخر با یک کنترل سی و دلیت حذفش کنی یعنی موقعش نیست که بنویسی. یعنی هنوز موقع زایمانش نرسیده.

یعنی باید درد آبستن بودن رو تحمل کنی و صبر کنی که موقع زایمانش برسه....

همین.

"این روزهای لعنتی"



شهیدان...

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۱۸ مرداد ۹۴
  • ۶ نظر

عکس شهدا را می بینیم

                            

                                    و عکس شهدا عمل می کنیم...


                                                                                         خوبان همه رفتند....


تشییع شهدای غواص سمیرم


می ترسم....

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۷ مرداد ۹۴
  • ۱۲ نظر

من می ترسم....

یک روز آدم مهمی بشوم

آن وقت ذوستانم ناراحت بشوند

هی بگردند

دنبال کتاب ها و عکس های امضاء شده ای که

سال ها پیش

پاره کرده اند...

"اکبر اکسیر"

به مناسبت روز خبرنگار....

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۷ مرداد ۹۴
  • ۷ نظر


همه چیز از همینجا آغاز شد:

گروه حوادث: روز دوشنبه 15/12/90 در ساعت 15:43 دقیقه صدای مهیب انفجار دانشجویان ساکن در بلوک حسین پور را شوکه کرد.

یکی از دانشجویان که شاهد قضایا بوده است به خبرنگار ما گفت: «در سالن مطالعه مشغول بودم که ناگهان صدای مهیبی به گوش رسید که مرا برای چند لحظه چنان شکه کرد که دیگر قادر به انجام کاری نبودم. به دنبال منبع صدا به طبقه بالا رفتم. به دلیل بی احتیاطی یکی از دانشجویان محترم یک قوطی کنسرو لوبیا بیش از حد حرارت دیده بود که باعث انفجار آن گردید بود. قوطی مذکور سوراخی استوانه ای به قطر قوطی و ارتفاع 2 سانتی متر در سقف ایجاد کرد. این حادثه تلفات جانی در بر نداشته است و تا کنون شخص یا اشخاصی مسئولیت این انفجار را بر عهده نگرفته است.

.

سارقان حرفه ای یک دستگاه نفربر را به سرقت بردند


به گزارش خبرگزاری هم اتاقی در روز دوازده اسفندماه هزار و سیصد و نود در حالی که دانشجویان مجتمع خوابگاهی برای حضور در انتخابات باشکوه مجلس شورای اسلامی در سالن اندیشه حضور به هم رسانیده بودند، در روز روشن و در حضور مامور قانون(آشخور نیروی انتظامی) یکدستگاه نفربر سفید رنگ متعلق به یکی از دانشجویان مومن و متعهد دانشگاه کاشان به سرقت رفت. به گفته مالباخته، هر کس دمپایی های مرا برده دزد است. با توجه به اظهارات مالباخته خبرگزاری وزین هم اتاقی از دزد محترم خواهشمند است دمپایی های این دانشجوی گرامی را به وی بازگردانده و خانواده ای را از نگرانی نجات دهد. قبلا از همکاری آقای دزد گرامی کمال تشکر را داریم.

.

 اولین داستانی که خودم نوشتم و در نشریه وزین هم اتاقی به چاپ رسید..


آورده اند که شیخنا حفظه الله انه با جمعی از مریدان از راهی می گذشت. در آن بین کسی زباله ای بر کف زمین انداخته بودندی و یابو آب داده بودندی!!!
شیخنا که خداوند وی را خیر و برکت زیاد دهاد خم شد و زباله را از روی زمین برداشتندی و در زباله دان کنار راه همی انداخت.
مریدان چون این صحنه را بدیدند به فکر فرو رفتندی و شروع به پچ پچ کردندی که "شیخ چرا خود را اینگونه خار نمودی و خم شدندی و آشغالی ناچیز را از زمین برداشتندی؟
که همانا این کار مردمان فرومایه است و...!!! "
شیخ که متوجه این پچ پچ ها شدندی بانگ برآورد که " ای نابخردان از جلوی چشمانم خفه شوید.!!!
نکته اینجاست که درست است که با این کار ناچیز من شهر از زباله پاک نشدندی، اما خب یکی از زباله های شهر کم شدندی!!! "
مریدان چون این جواب را شنیدندی از دل ناله ها و فغان ها برآوردند.
شیخنا دوباره بر سر مریدان فریاد بر آورد:" زهر مار! دیوانگان!!
هرچه ما میگویم که شما نباید جامه بدرید!!!!
به جای جامه دری بروید و شهرتان را تمیز کنید و تا این مهم را انجام نداده اید به نزد ما نیایید که با همین عصا به حسابتان رسیدگی خواهم کرد."
و از پی این فریاد شیخ جمله مریدان تا پاسی از شب زباله جمع می نمودندی

.

اولین ها و شروع هر چیزی گوارا تر است....

حیف و صد هیف که گذشت....

هنوز هم اتاقی و مدیر مسئول (امید اکبری) عزیزش را سخت عاشقم....


پیشنهاد فرهنگی آهنگی

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱۶ مرداد ۹۴
  • ۸ نظر

طبق معمول روزهای جمعه و یک پیشنهاد فرهنگی آهنگی.

البته درگیر بودم که چه آهنگی رو انتخاب کنم از شما چه پنهون این هفته من دلبسته به آهنگ سنتی! یک آهنگ خارجی و یک آهنگ بی کلام گوش می دادم!!

خلاصه که کمی کاوش نمودیم در عقلک بخت برگشته مان و رسیدیم به اجرای آهنگ سمیرمی احمد شاملو عزیز...


با ُسمضَربه رقصان اسبش می گذرد
از کوچه سر پوشیده
سواری،
بر َتسمه َبند ِ
قرابینش
برق ِ هر سکه
ستاره ئی
بالای خرمنی
در شب بی نسیم
در شب ایلاتی عشقی.
چار سوار از َ تـنگ در اومد

چار تفنگ بر دوش ِ شون.
دختر از مهتابی نظاره می کند
و از عبور ِ سوار خاطره ئی
همچون داغ خاموش ِ زخمی
چارتا مادیون پشت ِ مسجد
چار جنازه پشت ِ شون
با ُسمضَربه رقصان اسبش می گذرد
از کوچه سر پوشیده
سواری،
بر َتسمه َبند ِ
قرابینش
برق ِ هر سکه
ستاره ئی
بالای خرمنی
در شب بی نسیم
در شب ایلاتی عشقی.
چار سوار از َ تـنگ در اومد

چار تفنگ بر دوش ِ شون.
دختر از مهتابی نظاره می کند
و از عبور ِ سوار خاطره ئی
همچون داغ خاموش ِ زخمی
چارتا مادیون پشت ِ مسجد
چار جنازه پشت ِ شون


لینک دانلود


.

س.ن: این شعر اشاره ای است به سال های جنگ جهانی دوم که در بین عوام معروف است به سال غارتی!

امیدوارم از آهنگ لذت ببرید...


خاطرات کودکی

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱۶ مرداد ۹۴
  • ۹ نظر
وقتی اومدی نفهمیدم کی اومد.....
وقتی همه جا رو به هم ریختی و رفتی
فهمیدم کی اومده...


دهه هفتاد بود و تلوزیون سیاه سفید خانه پدر بزرگ و عشق دیدن کلاه قرمزی...!
و بعد فرار از مدرسه با بهانه دل درد برای رسیدن به آرزوی دیرین....
روزهایی که سخت عاشقش بودم....
بیت:
طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون می کند با ما نهانی می کند

به قول دوستی:
 ای خدا....!
 پیر شدیم وکسی بهمون نگفت بابا...

.
س.ن: البته من عاشق شخصیت پسر خاله بودم. نمی دونم چرا؟ ( توی کارتون فوتبالیست ها هم من عاشق کاکرو بودم باز!!)

تشکر از شبکه آی فیلم بخاطر بازپخش دوران طفولیت ما!

سعدی خوانی شبانه

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۱۵ مرداد ۹۴
  • ۸ نظر

حلم شتر چنان که معلومست اگر طفلی مهارش گیرد و صد فرسنگ برد گردن از متابعتش نپیچد اما اگر درهای هولناک پیش آید که موجب هلاک باشد و طفل آنجا به نادانی خواهد شدن زمام از کفش در گسلاند و بیش مطاوعت نکند که هنگام درشتی ملاطفت مذموم است و گویند دشمن به ملاطفت دوست نگردد بلکه طمع زیادت کند.


سخن به لطف و کرم با درشت خوی مگوی

که زنگ خورده نگردد به نرم سوهان پاک