همیشه سهراب و اشعارش را محترم شمرده ام.  اما بیزارم از اینکه گفته است: "بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین!!!"

حداقل با اندیشه های من سازگاری ندارد. درکل آدمی نیستم که یک جا بند شوم و بنشینم به تماشا! حتی اگر لب جوی باشد و از قضا کتاب حافظی نیز محیا باشد و ماه رویی هم ایضا!!!

نه.

نیستم.

نمی توانم خودم را به ندیدن بزنم که انشا الله گربه بود!!!

خسته شده ام از بس گربه و امثالهم دیدم و هیچ نگفتم.

این آبادی برای من لیلی برای مجنون نیست که بدی ها و پلشتی هایش را نبینم و نشنوم.

نه.

این بار هوارم را سر خواهم داد

می خواهم فریاد بلندی بکشم.

تا صدایم به شماهم برسد.

چاره درد مرا باید این داد کند... 

"آقاگل"

16-9-93