دو کلمه حرف حساب

.

آموزش ریاضی با چرتکه مگه مال زیر شش هفت سال نیست؟

البته همین الان هم داریم تبخیر می‌شیم.

چند دقیقه دیگه هم باز وضع همینه:))

.

خسته نباشین.

الان وسط مراسم جهازچینی اومدین وبلاگ؟ برید چایی و شیرینی بخورید. مبارک باشه. (:

.

.

خبر؟ 

دیشب تازه ساعت یک بود که رسیدیم خونه. صبح هم تا نزدیکی‌های ظهر سرگرم تمیز کردن خونه بودیم. عصر هم استراحت کردم فقط. همین. 

یک هفته‌ای بود که کمتر نت داشتم. 

خبر هم؟ جمعۀ هفتۀ پیش رفته بودیم سمیرم. دیشب برگشتیم و ساعت یک نصف شب بود که دیگه رسیدیم خونه. همین :)

.

نه انصافاً. وبلاگ خونی و وبلاگ نویسی یکی از تفریح‌های روزانه یا لااقل دو سه روز یه باریه که دوست دارم و انجامش میدم. ازش لذت می‌برم و انرژی می‌گیرم. حالا اینکه چرا کمتر هستم رو نمی‌دونم. شاید یه وقتایی دل و دماغ کامنت دادن ندارم. برا همین کمرنگ به نظر میام.

خب پس خوش بگذره عروسی :)

من هروقت فرصتش باشه ترجیح میدم شب بیدار باشم. شب بهتره. قشنگ تره.

خوب که.. سؤال سختیه. بگذریم ازش. 

از هرجایی که دوست داشتین. :)

.

خرماپزونه الان دیگه. نیست مگه؟ اینجا هم تش می‌باره از آسمون.

خب خوبه که. استاد که خوب باشخ خستگی رو از تن آدم در میاره. به قول قدیمیا حرف معلم ار بود زمزمۀ محبتی جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را. :)

.

امروز که شنبه است، صبحش از خونه زدم بیرون. ظهر رفتم کتابخونه و بین کتاب‌های کودک و نوجوانش یک ساعتی دنبال کتاب‌های شاهنامه گشتم. بعد رفتم نشستم توی سالن مطالعه و هرکدوم رو ورق زدم و یادداشت برداری کردم. روزگار هم... همینکه بزرگواری می‌کنه و می‌گذره ازش راضیم.

.

دعوا هم که شیرینی زندگیه. به قول قدیمیا زن و شوهر دعوا کنن. ابلهان باور کنن.

هرکسی بالاخره یه مشکلی باهاش داره. یکی مشکلش نون شبه، یکی مشکلش نداشتن خونه است. همین‌طوری بگیریم بریم بالا. 

منم چند ماهه که زیادی درگیر زندگی‌ام. همین یه کم باعث شده خوب نباشم.

.

به نظرم من و خودم با هم پاشید برید پیش عقل و دل. بعد شاید کنار هم بیشتر تونستین فکر کنین. سوژۀ مناسب هم پیدا شد. :دی

تا باشه خبرهای خوب و خوش رفیق.

البته اگر از همین الان می‌دونی که دنبال چی هستی. اگر نمی‌دونی، اول ببین واقعاً چی می‌خوای و چرا باید درس بخونی. شاید اصلاً راه رسیدن به اون چیزی که هدفته درس خوندن نباشه. اجبار و حرف این و اون رو هم بذار دم کوزه. تهش زندگی خودته. حالا شاید اجبارت کنن، اما وقتی رسیدی به سی سالگی میگن انتخاب خودت بود. :)

.

من هم از شهرمون برگشتم. امروز رفتم کتابخونه. الآن هم یه مقاله رو ویرایش کردم و نشستم چایی می‌خورم.

هر کتابی که ازش لذت ببری یه کتاب خوبه. این اولین شرط توی کتاب خوندنه و من تعریف دیگه‌ای از کتاب خوب ندارم که بگم :))

نه. وبلاگم رو همین‌طوری که هست دوست دارم. با همین قالب. با همین شکل و با همین محتوا :)

.

بیکاری بد دردیه. بدترین درد اما دندون درده. به مراتب از معده درد و بیکاری هم بدتره.

.

حالا کو تا آخر تابستون. بعداً آخر تابستون که شد بیاید بگید تابستون رو چطوری گذروندین. :))

.

راحت باش. هرطوری که دوست داری بنویس.  

.

خوشحالی کنکور و درست و اینا تموم شده و می‌تونی تا هروقت دوست داری بیدار باشیا :))

.

یه بار بیا ببینم این آموت چی داره که این‌قدر بهش عشق می‌ورزی. راستش هیچوقت نتونستم با نشر آموت و کتاب‌هاش ارتباط برقرار کنم. :)