آقا تقى ماست‌بندى دارد 
اوهمیشه قبضِ آب مغازه راسروقت میدهد! 
تا آبى که درشیرها میریزد! 
وماست میزند حلال باشد! 
اومیگوید:آدم باید یک لقمه نان حلال به زن و بچه‌اش بدهد! 
تافردا که سرش راگذاشت زمین 
وعمرش تمام شد، پشت سرش بدوبیراه نباشد! 

همسایهٔ ما،کارمند یک شرکت است اومیگوید:تا مطمئن نشوم که ارباب رجوع 
از ته دل راضی شده، ازاو رشوه نمیگیرم! 
آدم باید دنبال نان حلال باشد! 
میگوید:من ارباب رجوع را مجبور میکنم! 
قسم بخورد که راضیست وبعد رشوه میگیرم! 

یکى از دوستانم یک غذاخورى دارد 
همیشه حواسش است! 
که غذاى خوبى به مردم بدهد! 
او میگوید:در غذاخورى ما ازگوشت 
حیوانات پیر استفاده نمیشود! 
و هرچه ذبح میکنیم کره الاغ است! 
گوشتش تُرد و تازه است 
و کبابش خوب درمی‌آید! 
او حتماً چک میکند که کره الاغها سالم باشند! 
وگرنه آنها را ذبح نمیکند! 
میگوید:ارزش یک لقمه نان حلال 
از همه پولهاى دنیابیشتر است! 
آدم باید حلال و حروم نکند! 
میگوید: تا پول آدم حلال نباشد!برکت نمیکند! 
پول حرام بی برکت است! 

 و این حکایت برخی 
لقمـه های حلال امروزیست!