-  پرینتش رو دارم. فلش بیار اتاق بهت بدم.
برای لحظه ای قهقه میزنم و میبینم حضرت استادی رو که مات و مبهوت باز به من خیره شده.
- چی شده آقای داودی؟ چرا می خندی.؟
متوجه خنده بیجای خودم می شوم و به گونه ای که به استاد برنخوره میگم:
- آقای دکتر، خب اگه پرینتش رو دارید دیگه فلش؟ برا چی بیارم؟؟؟
اینبار خودش هم میخنده و میگه:
- آهان! حواسم به نکته سنجی های شما نبود دیگه.
شما فلشتو بیار، کاریت نباشه مهندس جوان!؟!؟!

(گفت و گو با یک استاد الگو)

و البته که رفتیم و گفتیم و شنیدیم و چایی و پذیرایی.

و چقدر شیرین بود گفتگوی دو مهندس شیمی در مورد ادبیات!