و جوانک در بازگشت از آلونک غذاخوری مکتب خانه در راه دو جوجه چغوک بدید، که پای یکی لنگ مانده و دیگری پرواز نمی دانست و گربه ای فربه انتظارشان را می کشید از برای چاشت نیم روز. جوانک مهندس دلش به رحم بیامد دستی برگرفت، گنجشککان بخت برگشته را در انبانی که به همراه داشت گذاشت و گربه را پخی نمود از جهت آزار!!!!

چون به اتاق شد دو چغوک را در میان اتاق بنهاد و خود به خواب رفت. باری، هنوز دیدگان جوان گرم نشده بود که صدای مستانه جوجه های گرام گوش جوانک که هیچ، گوش فلک را کر همی کرد. گویا درگیری بر سر غذاهای نیم خورده شب بود و آب تنی این دو در میان پیاله آبی میان اتاقک.

جوان را لذت فراوان دست داد و لذت بسیار همی برد از همنشینی با چغوگکان و در تدبیر خدای همی ماند که بارخدایا، در این میان چه سری است؟ در روزی که تنها بودم مرا با دو گنجشک خرد همنشین کردی به چه علت؟

و آیا براستی کار من دخالت در دست چرخه طبیعت نبودی؟

آیا گربه فلک زده شکمش را سیر توانست کرد؟