س.ن: سال آخر دوره کارشناسی قرار بر این بود که یک جشن فارق التحصیلی برگزار کنیم. که در همان ابتدا بر اثر اتفاقاتی که رخ داد جشن منتفی شد ( و البته که در انتها با درایت دوستان برگزار شد.) اما قضیه منتفی شدنش! در همین یکی از روزهای گرم کاشان در یک جمع خودمانی در یک کلاس با چند تن از دوستان نشستیم و چون برخاستیم شعر زیر متولد شد!!!!!

بعد از گذشت 2 سال همچنان این شعر را سخت عاشقم :)

با اجازه از حافظ عزیز:


ناگهان چهره بر افراخته ای یعنی چه؟

به جهان معرکه ای ساخته ای یعنی چه؟

از پی دعوتتان محض دو سه ساعت جشن 

اینچنین باد به خود انداخته ای یعنی چه؟

تو نماینده ی این دخترکان بودی و حیف

قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه؟

سخنت سر میان گفت ولی حال چه سود

 تو به تیغ دهنت باخته ای یعنی چه؟

چون به هفت ترم میان تو و ما هیچ نشد

 تو به هشت تیغ به ما آخته ای یعنی چه؟

حالیا جشن چه باشد چو نباشد خوش باش

 که چنین جمعیتی مچچل خود ساخته ای یعنی چه؟