- آقاگل
- دوشنبه ۱۶ شهریور ۹۴
یکی بود یکی نبود.
آوردهاند که در ولایت غربت پسرکی بود صَفَر نام که به تازگی عزم تحصیلات عالیه نموده بود و در رشته آبیاری گیاهان دریایی دانشگاه مرفهین بی درد شهر چپل آباد پذیرفته شده بود، که گفتهاند ز گهواره تا گور دانش بجوی!
خلاصه اِی خواهرِ گرام و برادرِ عزیز برایتان بگویم از این پسرک که در همان ترم اول دانشگاه وقتی که داشت از آبخوری دانشکده آب مینوشید چشمش به دخترکی افتاد که انگشتش توی بینیاش بود و روی صندلی نشسته بود و جزوه استاد همیخواند، و یک دل نه صد دل عاشق این دخترک شد و رعشه بر بدنش افتاد و قلبش به تپش افتاد و دست و پایش شل شد. و همانجا ولو شد بر کف زمین.( این بنده نگارنده نیز در عنفوان جوانی، یکی دو بار به این حالت دچار شدم. در همین باب شاعر شیرین سخن گوید: «وقتی که اِعوِجاج به من دست میدهد / احساس ازدواج به من دست میدهد.»)
باری، صفر که از خود بیخود شده بود و در عرض یک هفته پنج کیلو لاغر شده بود. از پی دلتنگی و افسردگی عزم وطن کرد و سخن پیش مادرصفر برد و نشست و شروع کرد به خواندن شعرهای سوزناک که:
الا ای دختر انگشت به بینی
الهی مادرت داغت نبینی
و
به خوابگاه بنگرم تنها تو بینم
به سلفها بنگرم تنها تو بینم
به هرجا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از انگشت رعنا تو بینم
خلاصه اینقدر شعرهای سوزناک خواند و خواند تا مادر غم پسر بدانست، پس در کنار او زانو زد و نبض پسرک در دست گرفت دفترچه راهنمای انتخاب رشته را بیآورد و یک به یک اسامی رشتهها را بگفت. پسرک چون این بدید رو به جانب مادر کرد که مادر جان من نیز این داستان خواندهام، سودی ندهد. زیرا من او را تنها یک نظر دیدهام و نه رشتهاش دانم و نه دانشکدهاش را.
و چنین شد که پسرک به دانشگاه باز آمد و به پای آن آبخوری که ذکرش برفت آنقدر کشیک بداد و بداد و بداد تا ترم به پایان رسید و چنان که افتد و دانی دخترک پیدایش نشد و موی پسر به پای عشق آبخوری سپید شد. و مشروط همیگشت و اخراج نیزهم.....
ما از این داستان نتیجه میگیریم دانشجوی ترم صِفری نباید عاشق شود. زیرا از قوانین دانشگاه اطلاعی ندارد! چه بسا دخترک دانشجوی میهمان بوده باشد.
شاعر نیز در همین باب گوید:
قبلترها یک چیزهایی فرموده بودند که گویا در خاطر این بنده نگارنده نمانده است. خلاصهاش این است که عاشقی خیلی خطرناکه بخصوص که ترم بوقی هم باشید.
قصه ما به سر رسید صفری به مدرک نرسید!
س.ن: وام گرفته از کتاب غلاغه به خونش نرسید- ابوالفضل زرویی نصرآباد