دختری منتظر پدرش بود، شب را به این امید خوابیده بود....

پسری چشم انتظار بابایش بود، چشم هایش خیس بود، به امید دیدن پدر....

زنی منتظر شوهرش بود، خانه را  مرتب کرده بود برای ورود شوهرش...

مادری منتظر جگرگوشه اش بود، تنها فرزندش پس از سال ها راز و نیاز...

اما

اما هیچ یک به مقصد نرسیدند.

اما همه چشم ها به در خشک شدند.

به خاطر چشمی که خواب آن را ربوده بود.

و فردا روزنامه های شهر نوشتند:

 " خواب آلودگی راننده کامیون حامل هندوانه حادثه آفرین شد" 

 و شاهدی می‌گفت صدای هایده می‌آمده از داخل کامیون ...

من همان اشک سرد آسمانم / نقش دردی به دیوار زمانم " ... 

لینک خبر


تشکر از :