اول از همه بگم زمستونتون مبارک :)))

ان شالله فصل سرد و پربارشی پیش رو داشته باشیم.

در مورد امشب هم تشریف بردیم خانه مادربزرگ جانمان و مقادیر فراوانی شیربرنج نوش جان نمودیم.

و کلی باهم خاطره تعریف نمودیم و چرت و پرت گفتیم و این بنده نگارنده بسیار سربسر دخترعمه جان کوچکمان گذاشته و بسی خندیدیم:دی (نامبرده کلاس دوم ابتدایی هست)

 + بهش می گم دختر عمه "ز" خاله منه!

- میگه نه نیست هنوز که شوهر نکرده! :/

تصور کنید بعد از این پاسخ بنده را باکیفیتی خندیدم که اشک ها فوران نموده و دل درد بگرفتم! و تصور کنید ملت را که مات و مبهوت ما نگاه می کردند. و بعد که قضیه را برایشان توضیح دادم باز قهقهه :)

در کل شب خوبی بود.

منهای این یک ساعت آخر که به شدت سرمان درد می کند اینقدر که پست یلدایی دیده و خوانده ایم مطمئنن تا یکسال آینده از یلدا متنفر خواهیم بود:/

فال حافظ نیز زدیم :


بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد

هلال عید به دور قدح اشارت کرد


ثواب روزه و حج قبول آن کس برد

که خاک میکده عشق را زیارت کرد


مقام اصلی ما گوشه خرابات است

خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد


بهای باده چون لعل چیست جوهر عقل

بیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد


نماز در خم آن ابروان محرابی

کسی کند که به خون جگر طهارت کرد


فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروز

نظر به دردکشان از سر حقارت کرد


به روی یار نظر کن ز دیده منت دار

که کار دیده نظر از سر بصارت کرد


حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ

اگر چه صنعت بسیار در عبارت کرد