اندر احوالات این نسل نابودگر

حکایت اول:

یکی از دوستان که از اتفاق در نیرو انتظامی خدمت میکنه حکایت می کرد که بچه اش رو به تازگی برده بود مهدکودک، و خب تازه شعر "شب ها که ما میخوابیم آقا پلیسه بیداره" رو یاد گرفته بوده! میگفت یک شب زود خوابیدم با کفش افتاد تو سر و کله من که تو چرا خوابی! مگه نمیگی شب ها که ما میخوابیم آقا پلیسه بیداره؟ تو چرا خوابیدی پس؟ :/


حکایت دوم:

 پسر عموی بنده اسمش محمد هست، یک دختر خانم تقریبا 3-4ساله دارند به اسم فاطمه زهرا. چند وقت پیش مامانش بهش یاد داده بود صلوات بفرسته!"الهم صل علی محمد و ال محمد!"

 اما ایشون این شکلی یاد گرفته بود:

"الهم صل علی بابایی و ال بابایی!"


حکایت آخر:

یکی از تفریحات سالم این بنده نگارنده این است که بسیار سر به سر این گودزیلاهای نازنین می گذارم! چند وقت قبل پسر یکی از آشنایان که خیلی وقت بود ندیده بودمشون تشریف آوردند خانه ما. طبق معمول شیطنت های بنده شروع شده و با سوالات چرت و پرت این بنده خدارو به معنای واقعی کلمه سرکار گذاشته بودیم! ایشون هم طی یک اقدام انقلابی نه گذاشت و نه برداشت با یک صدای بلند فریاد برآورده که "آهان، فهمیدم! تو همونی هستی که همیشه سر به سر ما میزاری! " :/

قابل ذکر کل فامیل از کوچیک و بزرگ تا همین الآن بنده رو با همین توصیف صدا می زنند!

"تو همونی که همه رو سرکار میزاری"

 :////

لوکیشن دفترچه خاطرات 

هشتک نسل آدمخوار

هشتک بترسید.