تا مدت ها گمان می کردم دنیای اطرافم یک دنیای ماشینی سیاه سفید است، دنیایی که چارلی چاپلین در عصر جدید به تصویرش می کشد. دنیایی با آدم های صامت و دستگاه های پر سر و صدا! 

باری، از شما چه پنهان بعدها فهمیم مشکل از خودم بود، مشکل از گوش هایی بود که درونشان پنبه گذاشته بودم و چشم هایی که عینکی سیاه ضمیمه نگاهشان شده بود.

بعد از آن یک به یک آدم های رنگی دنیای بیرون را کشف کردم، و دیدم دنیا چقدر جای خوبی است با بودن های گاه و بیگاهشان. آدم هایی که هرکدامشان رنگی خاص داشتند و جایی خاص. کم کم دنیای بیرونی آقاگل پر شد از آدم هایی که دیگر ماشینی نبودند دیگر سیاه سفید نبودند. رنگی بودند. یک طیف رنگی کامل! طیفی که وقتی همه شان کنار هم قرار می گرفند سیاهی خود رخت بر میبست و جز نور و روشنایی نبود.

و اما دنیای مجازی، 

دنیایی تنها با یک فرق عمده با دنیای واقعی.

آدم هایش

آدم های مجازی!

 آدم هایی که تنها از پشت صدها پست وبلاگ هایتان میشناسمتان.

 اینگونه هر کدامتان برای من هزار نفرید در دنیای بیرون. و در چهره هر کسی که خیره می شوم جزئی از این دنیای وبلاگی را در او می بینم، فلمثل در پارک که قدم میزنم مترسک جانمان را میبینم که با She نشسته اند و حرف می زنند. و آنطرف ترش دخترکی را می بینم که دارد به کودکی که در حین بازی پایش کمی خراش برداشته کمک می کند. و گمان میکنم شاید او همان بیست و دو فوریه باشد.

مرد جوانی را می بینم که دارد شعاع انحنای تیر چراغ برقی  را بررسی می کند تا ببیند احتمال سقوط لانه گنجشکی که آن بالا هست چقدر می تواند باشد! و در جا به یاد آلبرت خودمان می افتم. دو خانم را می بینم که در انتظار تاکسی ایستاده اند و باهم گفتگو می کنند و به این می اندیشم که شاید این دو خانومی و khanomi دنیای وبلاگی باشند.

و مردی را می بینم که کیف قهوه ای به دست دارد با کفش هایی که به تازگی واکس خورده اند. به ظاهرش میخورد دکتر سین خودمان باشد.

خانمی را در کسوت یک خبرنگار در گوشه پیاده رو می بینم و درجا شک میکنم، نکند او سوژه نگار باشد؟ هم او که حتی وقتی کسی نبود او بود و الحق وجود این وبلاگ را مدیون او هستم.

و تک تک آدم ها را خوب که نگاه کنی شاید بتوانند یکی از همین آدم ها و دوستان مجازی ات باشند. دوستانی که اگرچه تعدادشان زیاد نیست ولی هر کدامشان دنیایی اند برای خودشان.

یا بهتر است بگویم هر کدامتان دنیایی هستید از مهر و محبت و عشق و زیبایی.

 و هر کدامتان طیف رنگی هستید از این دنیای رنگارنگ...

دنیای رنگارنگ مجازی.

از کلمات فاکتور میگیرم، انتهای کلام و با زبانی ساده: "دوستتان دارم." و امیدوارم هرگز هرگز لبخند از لبانتان محو نشود.

دنیا خیلی جای خوبی است! به خاطر داشتن دوستانی "بهتر از برگ درخت"


"الفقیرالحقیر

آقاگل کبیر"

مصادف با هفده اسفند سال هزار و سی صد و نود و چهار.

جوانی در آستانه بیست و پنج سالگی...


تو از زمان تولد درون من بودی!

وگرنه عشق که اینقدر اتفاقی نیست . . .


س.ن: اینکه فقط شش تا از اسامی ویلاگهایی که هر روز میخونمشون رو در متن آوردم به این معنا نیست که بقیه رو دوست ندارم. به شخصه همه 90وبلاگی که دنبال می کنم را عاشقم. از آقا معلم "مهرجان" مان بگیرید تا، پسرخاله عزیزمان که به تازگی به دنیای وب نویسی وارد شده اند، تا نابغه وبلاگیمان و آسمان آبی وبلاگش که باید اعتراف کنم به نوع فکر کردن طنز آمیزش در مورد مسائل زندگی حسودیم می شود. تا وبی که روز به روز بزرگتر شدن نویسنده اش را با پست هایش حس میکنم، تا روزنوشت های جناب سر به هوا که البته حواسم هست که هر دو روز دارد می نویسد! تا اسپریچو با عکس ساده پروفایل بیانش که هر بار که تصویرش را می بینم ناگاه لبخند می زنم، و تا طلبه او منفی و نقدهای به روز و منصفانه اش و تا همه 90 وبلاگی را که دنبال میکنم و باور کنید دلم نمیخواهد خدایی ناکرده مویی از سرتان کم شود. همه تان را دوست دارم :)


س.ن: هدر مجدد تعویض شد، خیلی خوشگل و دلچسبه ^__^

هدیه ای بود از دوستی در همین دنیای وبلاگستان.

تشکر دوست جانم.

ان شالله پوستر عروسیت رو طراحی کنی و بفرستی برامون:دی