مردکی را چشم درد خاست، پیش بیطار رفت که دوا کن!

بیطار از آنچه در چشم چارپایان میکند در دیده او کشید و کور شد!
حکومت به داور بردند. گفت بر او(بیطار) هیچ تاوان نیست اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی.

بیطار= دام پزشک

"گلستان سعدی"

"باب هفتم"


س.ن: داستان ما بندگان بخت برگشته درگاه الهی است که خالق رها کرده، در پی درمان به خلق الله رو افکنده ایم.


زهر است عطای خلق، جایی که دوا باشد


 حاجت زکه می خواهی جایی که خدا باشد...



کانال تلگرام یک آقاگل ملت :)