پدر بزرگ هر وقت میخواست کاری رو انجام بده که نیاز به توان بدنی بالا داشت میگفت "جوونی کجایی که یادت بخیر!" و شروع می کرد از خاطراتش که با پدرش(که بشه جد این بنده نگارنده!) با خر میرفتند روستاهای اطراف نجاری! و چوب بری! و با همون خر سه روزه از شهرمون میرفتند تا اصفهان و بر می گشتند!

این دیالوگ سال های سال بعنوان یک میراث ماندگار بین نسل های مختلف جابجا شده تا حال که رسیده است به دست پدر گرامی.

امروز که داشتیم باغچه پشت خانه مان را بیل می زدیم و آماده اش می کردیم برای کشت بهارانه! پدر که بیل به دست ایستاده بود و خیره به بنده و برادران گرام فرمود "جوونی کجایی که یادت بخیر!"

پدر همیشه میگه ما نسل سوخته ایم!

 به سختی به فکر فرو رفتم که این بنده نگارنده بعنوان یک نسل پدرسوخته! در آینده وقتی کاکل زری جانمان بیلچه به دست گرفت تا کمک من پدر کنه باید چی بگم؟

فکر کنم باید بگم "جوونی کجایی که همون موقع هم هیچ بستنی قیفی نبودیم!"


س.ن: فضای سبز شهرداری رو باید خودمون بیل بزنیم، درخت بکاریم، گل کاری کنیم و آبیاری هم ایضا!