برنامه نیم رخ را بچه های دهه شست و هفتاد خوب یادشان هست.

جوانکی ساده دل و مستعد که به تازگی پا به دنیای مجری گری گذاشته بود.

بعد ها دو ساعت تمام برنامه کوله پشتی اش را به تماشا می نشستیم و او هنوز همان جوان خوش رو و خوش خلق و خو بود.

فرزادی که به معنای واقعی کلمه حَسَن اندر حَسَن اندر حَسَن بود!

باری، گذشت و گذشت و گذشت تا روزهایی رسید که آن جوانک خوش پوش خوش روی خوش صدای ساده دل دیگر آن جوانک قبل نبود!

دیگر خلق و خویش حَسَن اندر حَسَن اندر حَسَن نبود!

دیگر به دل نمی نشست! فرزادی که دیگر  حَسَن نبود!

متأسفم.

 متأسفم که آن جوانک برنامه نیم رخ را از این پس باید با این صحنه ها به یاد بیاورم.

و با شنیدن اسمش به جای انکه لبخندی بر لبانم نقش ببندد و خاطرات خوب قدیمی ام زنده شود. حالت تهوعی انسانی به سراغم آید و خجالت بکشم از اینکه روزی او را دوست داشتم!


الحاقیه: مترسک جان نیز در این مورد نوشته اند، که الحق خواندنی است. 


ببینید