- آقاگل
- جمعه ۲۳ شهریور ۹۷
الهی! در سر گریستنی دارم دراز، ندانم که از حسرت گریم یا از ناز، گریستن یتیم از حسرت است و گریستن شمع بهرهی ناز، از ناز گریستن چون بود؟ این قصه ای است دراز.
الهی! آمدم با دو دست تهی، بسوختم بر امید روز بهی، چه بود اگر از فضل خود بر این خستهدل مرهم نهی؟
خدا! به حق دل عاشقان سرگردان
مرا به آنچه که بودم دوباره برگردان
به کدخدایی ِ آبادی ِ به دور از عشق
نه این رعیّت ِخانه خراب و سرگردان...
س.ن: الهی، مهمانیات چه زود تمام شد...
ببخش که مهمان خوبی نبودم.
خواهند اگر ببخشند از مجرمی گناهی
اول وِ را نوازند با سوز و اشک و آهی
دریای عفو جوشد از اشگ دردمندی
اوراق جرم سوزد از آه صبحگاهی
اینجا گناه بخشند کوهی به کاه بخشند
بیچاره من که با خود ناورده پّر کاهی
ای وای اگر برای افشای هر گناهم
گردند روز محشر هر عضو من گواهی
هر چند روسیاهم با آن همه گناهم
مشتاق یک نگاهم مولای من نگاهی
یارب چگونه سوزد آن کو در آستانت
رخسار خویش سوده بر خاک گاه گاهی
بار گناه سنگین ره منتهی به بن بست
در پیش رو ندارم جز باب توبه راهی
از من گنه بود زشت از توست عفو، زیبا
ای عفو از تو زیبا العفو یا الهی
تن خسته پا شکسته درها تمام بسته
جز باب رحمت تو نبود مرا پناهی
عمری گناه کردم دل را سیاه کردم
من اشتباه کردم یارب چه اشتباهی
آلودگی دل را با اشگ توبه شویم
تا در دلم نماند آثاری از گناهی
الهی، گفتی مکن و برآن داشتی، و فرمودی بکن و بگذاشتی؛ الهی، اگر ابلیس آدم را بدآموزی کرد، گندم او را که روزی کرد؛ الهی، چون پاکان را استغفار باید کرد ناپاکان را چه کار شاید کرد؛ الهی، چون آتش دوری داشتی، با آتش دوزخ چه کار داشتی. الهی، چون سگ را بار است و سنگ را دیدارست، عبدالله را با نومیدی چه کار است.
در بارگهت سگان ره را بار است
سگ را بارست و سنگ را دیدار است
من سنگدل و سگ صفت از رحمت تو
نومید نیَّم که سنگ و سگ را بار است
الهی؛ باک نداریم به هر صفت که ما را بداری؛ امّا ما را به آوردن طاعت خود توفیق ده و هرگونه خواهی دار. و روزی من از راه حلال بده و هرچه خواهی ده. و مرا به هر صفتی که خواهی بمیران ولیکن مسلمان بمیران.
الهی! نه ظالمی که گویم زنهار و نه مرا بر تو حقّی که گویم بیار. کار تو داری و مارا امیدوار؛ این انداختۀ خود را بردار....
گر فضل کنی ندارم از عالم باک
ور عدل کنی شوم به یک بار هلاک
روزی صدبار گویم ای خالق پاک
مشتی خاکم چه آید از مشتی خاک
الهی! بنده را از سه آفت نگاهدار، از وساوس شیطانی و از هوای نفسانی و از غرور نادانی.
الهی! تو به رحمت خویشی، و ما بر حاجت خویشیم. و تو توانگری و ما درویشیم.
بی حکم تو چرخ یک زمانی نبود
بی امر تو خلق را زبانی نبود
گر بگذری از کرده و ناکردۀ من
من سود کنم تو را زیانی نبود...
الهی! به بهشت و حور چه نازم و مرا دیدهدانی ده که از هر نظری بهشتی سازم.
الهی! به حُرمت آن نام که تو خوانی و به حُرمت آن صفت که تو چنانی دریاب که میتوانی.
الهی، نه در بندم نه آزادم، و از خود رنجور و از تو دلشادم، و از زندگانی خود در عذابم. گوئی که بر آتش کبابم، و نه خورد پیدا و نه خوابم. و در میان دریا تشنۀ آبم، از آنکه از خود در حجابم. منتظرم تا کی رسد جوابم...
خدایا!
گلویم دارد از بغض میترکد
نه این طرفها آپاراتی هست
نه گلوی زاپاس دارم!
به دادم برس...
در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السلام علیکم... شروع شد
الهی! از نزدیک نشانت میدهند و برتر از آنی، وز دورت میپندارند و نزدیکتر از جانی، موجود نفسهای جوانمردانی، حاضرِ دلهای ذاکرانی.
ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو...