۱۶۱ مطلب با موضوع «مذهب نگاری» ثبت شده است

همراه با مناجات سحرگاهی-سحرگاه بیست و یکم

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۶ خرداد ۹۷
  • ۱ نظر

الهی؛ ای کارنده‌ی غم پشیمانی، در دل‌های آشنایان؛ ای افکننده‌ی سوز در دل‌های تائبان؛ و ای پذیرنده‌ی گناهکاران و معترضان؛ کس باز نیآمد تا باز نیآوردی و کس راه نیافت تا دست نگرفتی؛ دست گیر  که جز تو دستگیر نیست و دریاب که جز تو پناهی نیست؛ ما را جز تو جوابی نیست؛ و درد ما را جز تو دوایی نیست؛ و از این غم ما را جز از تو راحتی نیست...

#اغث_یا_غیاث_المستغیثین

همراه با مناجات سحرگاهی-سحرگاه بیستم

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۵ خرداد ۹۷
  • ۱ نظر

الهی! من کیم که به درگاه تو زارم و یا قصّۀ درد خود به تو بردارم و در عشق تو من کیم که در منزل من از وصل رُخت گُلی دمد بر گِل من.

الهی! وقت را به درد می‌نازیم و زیادتی می‌سازیم و به امید آنکه چون در این درد بگذارم، درد و راحت هردو براندازم.

الهی! هرچند که ما گنهکاریم، تو غفاری و هرچند ما زشتکاریم ، تو ستّاری.

الهی!کدام زبان به ستایش تو رسد، و کدام خرد صفت تو برتابد و کدام شکر با نیکوکری تو برابر آید و کدام بنده به گزار عبادت تو رسد

همراه با مناجات سحرگاهی-سحرگاه نوزدهم

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۴ خرداد ۹۷
  • ۹ نظر

من بندگی نکردم، تا بنده‌ام بخوانی

تو کی بدین کرامت، از خود مرا برانی

بار گنه به دوشم، لاتقنطوا به گوشم
عفوت نمی‌گذارد، در دوزخم کشانی

این نامۀ سیاهم، این اشک صبحگاهم
من حال خویش گفتم، تو کار خویش دانی

تو برتری که سوزی، در آتش جحیمم
من کمترم که گویم، از آتشم رهانی

مولای من ، من از تو، غیر از تو را نخواهم
تو نیز رحمتی کن، کز من مرا ستانی

پا در دو سوی گورم، دردا که از تو دورم
شاید تو از کرامت، خود را به من رسانی

عفو از کرامت توست، قهر از عدالت توست
هم عفو از تو آید، هم قهر می‌توانی

از بس کریم هستی، با من قرار بستی
من اشک خود فشانم، تو خشم خود نشانی

در عین رو سیاهی، خواهم از تو الهی
هم من تو را بخوانم، هم تو مرا بخوانی

میثم به درگه حق، باشد دو ارمغان‌ات
شعری که می‌سرایی، اشکی که می‌فشانی

«غلامرضا سازگار»

+ببینید

همراه با مناجات سحرگاهی-سحرگاه هجدهم

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۱۳ خرداد ۹۷
  • ۱۶ نظر
برآر خورشید شهود، یک بار از افق عیان و از ابر جوُد قطره‌ای چند بر ما بباران...

همراه با مناجات سحرگاهی-سحرگاه هفدهم

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۲ خرداد ۹۷
  • ۹ نظر

الهی! ای گشاینده‌ی زبانِ مناجات گویان! و اُنس افزای خلوت‌های ذاکران و حاضر نفس‌های رازداران، جز از یادکَرد تو ما را همراه نیست، و جز از یاداشت تو ما را زاد نیست، و جز از تو به تو دلیل و رهنُمای نیست.

خدایا! نظر کن در حاجت کسی، کَش جز از یک حاجت نیست.


کردگارا ، ای خداوند مجید

ای مرا نزدیک از حبل ورید

ای دعای دردمندان را مجیب

یا لطیف و یا خبیر و یا رقیب

گر دعای ما بسی آلوده است

ور به هنگام حوائج بوده است

خود تو دانی عجز عبد مستکین

کن اجابت یا غیاث المذنبین

خائفم از کثرت عصیان خویش

خود ببخشا جرمم از غفران خویش

گر برانی از در خود ای کریم

کعبۀ خود سازدم دیو رجیم...

س.ن: اشعاری که امشب(و احتمالاً شب‌های آینده) از آن‌ها استفاده می‌کنم، مناجات‌خوانی‌های حاج‌فیروز زیرک‌کار است. از مداحان به نام و خوش‌صدای تبریزی. دوستی این اشعار را برایم فرستاد و حقیقتاً آنقدر دلنشین بود که دلم نیامد به اشتراک نگذارمشان.

همراه با مناجات سحرگاهی-سحرگاه شانزدهم

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱۱ خرداد ۹۷
  • ۵ نظر

الهی! آب عنایت تو به سنگ رسید، سنگ بار گرفت، سنگ درخت رویانید درخت میوه و بار گرفت، درختی که بارش همه شادی، طعمش همه انس، بویش همه آزادی، درختی که بیخ آن در زمین وفا، شاخ آن بر هوای رضا، میوه‌ی آن معرفت و صفا، حاصل آن دیدار و لقا.

الهی! از جود تو هر مفلسی را نصیبی است از کرم تو هر دردمندی را طبیبی است از سعت رحمت تو هر کسی را بهره ایست، از بسیاری صواب بر تو هر نیازمندی را قطره ایست بر سر هر مؤمن از تو تاجی است، در دل هر محب از تو سراجی است، هر شیفته‌ای را با تو سروکاری است، هر منتظری را آخر روزی شرابی و دیداری است.

همراه با مناجات سحرگاهی-سحرگاه پانزدهم

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۱۰ خرداد ۹۷
  • ۸ نظر

الهی! در سر گریستنی دارم دراز، ندانم از حسرت گریم یا از ناز...

الهی! جوی تو روان و مرا تشنگی تا کِی؟ این چه تشنگی است؛ و قدح‌ها می‌بینم پیاپی.

زین نادره تر کِه‌را بود هرگز حال

من تشنه و پیش من روان آب زُلال

+عیدتون هم مبارک :)

همراه با مناجات سحرگاهی-سحرگاه چهاردهم

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۹ خرداد ۹۷
  • ۱۰ نظر

ای مهربانِ بردبار! ای لطیف و نیک یار؛ آمدم به درگاه؛ خواهی به ناز دار و خواهی خوار.

الهی! گاهی بخود نگرَم، گویم از من زارتَر کیست؟ گاهی به تو نگرَم، گویم از من بزرگوارتر کیست؟

گاهی که به طینت تو افتد نظرم

گویم که من از هرچه به عالم بَتَرم

چون از صفت خویشتن اندر گذرم

از عرش همی به خویشتن در نگرم