- آقاگل
- جمعه ۸ دی ۹۶
- ۱۷ نظر
سلاااام . دلتون تنگ شده بود برامون؟ :) ما دیگه کم کم داریم میایم.... راستی میدونستین تولد رادیو نزدیکه؟ حالا بخاطر همین ما دوتا فراخوان داریم تا با همدیگه جشن بگیریم :)
فراخوان اول (نقاشی):
از اعضای رادیو هر کسی رو مایل بودین نقاشی کنین ، با هر شکلی که مجسم میکنین ، میتونین چندنفرمونو بِکِشین حتی :)) بعد عکس بگیرین و آپلود کنین و لینکشو بدین .
فراخوان دوم(جمله سازی):
با 5 تا کلمه ای که این زیر میبینین یه جمله بسازین! با صدای خودتون ضبط کنین و برای ما بفرستین، آخر صداتونم اسم وبلاگتونو بگین :) قراره تو ویژه برنامه منتشر بشه
کلمات: رادیوترانزیستوری | شمع | صدا | کامنت | بادکنک
+هر کی شرکت کرد یکی رو هم دعوت کنه :)
+ تا 7 آذر وقت دارینا
س.ن: روایت داریم هرکسی شرکت نکنه مثل من سرما میخوره. بازهم میل خودتون.
و آوردهاند که روزی هرزنامهبنویسی از تبارِ هرزنامهبنویسان (که نسلشان به حق مرام مردان روزگار منقرض باد.) صبح شنبه آفتاب هنوز از مشرق زمین سر برنیاورده در تلفراگ، شیخنا را پیام بدادی که: «یا شیخ! چه سری چه دمی عجب پایی! سر و رویت سبزه و قشنگ! نیست بالاتر از سبزه بودن رنگ! ای دلربا چند ثانیهای مرا تحمل کن خوب در حال من تأمل کن.» پس شیخ گفت:«یا مرد! گوی تا بشنوم چیست درد تو؟» پاسخ بداد: «فدا! وب سایت دختری از نسل حوا مال شماس دگه؟ میشه اصل بدین؟!» شیخنا دهانش از تعجب به مثال دهان نهنگانِ قاتلِ دریایِ کارائیب باز بماند. پس گفت: «یا رفیق! اول آنکه گوی تا ببینم، با این حجم از ریش به بنده میخورد پسر باشم یا دختر؟ درثانی شما به دختر مردم در همان برخورد اول میگویی فدا؟ من که پیرمردی باشم فرتوت و عنقریب است که سر به بالین بگذارم و جان به جان آفرین تسلیم همی کنم به خاطر این جمله میخواستم پدرت را در بیاورم! پس سریع گوی که آیدی مرا از کجا یافتهای!» پاسخ داد: «کانال!» شیخ گفت: «و کانال را از کجا یافتی؟» پاسخ داد: «سایتتون!» پس اینبار شیخ سیامک انصاری طور به دوربین خیره همیگشت و لحظاتی سکوت اختیار کرد تا به درستی نفسش جا بیاید. پس گفت: «باری، بگذریم. حال گوی که سوالت چیست؟ و از چه به این در آمدهای؟ آنهم شش صبح؟» پس پاسخ داد: «یا آقاگلا! بیا و نیکی کن و در دجله انداز و وبلاگ مرا که فلان در آن همیفروشم لینک کن!» شیخ گفت: «از چه این کنم که گویی؟» پاسخ داد: «از بهر رضای خلق! شما چنین کن تا من هم در پاسخ کانالت را در وبلاگ لینک همیکنم.»
باری، شیخ هم درست است که همواره خنده روست و مهربان، ولیکن صبر و تحملی دارد، پس وی را گفت: «ممنان که موجبات شادی مارا در صبح شنبه فراهم همینمودی اجرت با خداوند یزدان باشد!»(یزدان همسایه شیخ بود. اجرش را سپرد به خدای همسایه!) و سپس گزینه Delete & Block & Ghanone Kolte را در تلفراگ کلیک همینمود و چای خویش که دیگر یخ کرده بود با حبه قندی بخورد.
نتیجه گیری:
ما از این داستان نتیجه میگیریم قبل از آنکه حرف بزنیم از قوه چشایی(قوه چشمها) و مغزایی خویش کمک بگیریم. و ثانیاً نتیجه میگیریم وبلاگ برتر بیان شدن همچین آش دهان سوزی که نیست هیچ! گاهی موجبات دردسر نیز هست. و ثالثا نتیجه میگیریم اسپم هم میخواهیم بشویم یک اسپم خوب باشیم. و رابعاً نتیجه میگیریم صبح شنبه آن هم ساعت شش صبح اصلاً زمان خوبی برای پیام دادن به یک فرد غریبه نیست. و خامساً نتیجه میگیریم به یک فرد غریبه به یکباره نگویید فدا! شاید اعصاب نداشته باشد و بعد دیگر لا اله الا الله...بگذریم. (ولله مادر ما نیز ما را در خانه آقاگل صدا میکند. پدر که فقط حرفش را میزند و شما باید خود بفهمید منظورش شمائید. برادران هم که نگویم!)
+ ممنون از وبلاگ دختری از نسل حوا که اجازه نشر این مطلب را داد.
درست سه سال پیش در چنین روزی به پیشنهاد دوستی که دست تقدیر راه ما رو از یکدیگر جدا کرده بود (هر کجا هست خدایا به سلامت دارش) این وبلاگ رو ساختم. درست سه سال پیش.
نقدی، نصیحتی، صحبتی، فحشی(زهر از قبل تو نوشدارو فحش از دهن تو طیبات است.)، حرف دلی، حدیثی، دارید بفرمائید. کم پیش میاد از این فرصتا. و اینکه لطفاً دوستی باشید که عیب و ایرادهای دوستش رو میگیره تا یک وقت به دست دشمناش نیافته. پس بدون تعارف حرفاتون رو بگید.
س.ن:
نظرات تأیید نمیشوند. امکان نظر دادن ناشناس نیز فراهم است.
من کدنویس نیستم ولی کدنویسها رو دوست دارم. توی یکی دوسال گذشته بیان کدنویسهای خوبی داشت که الحق آموزشهای خوبی رو به اشتراک میگذاشتند. از جمله عرفان عزیز و از جمله پلاک هفت عزیز و اخیراً هم این دوست خوبمون آقا صابر. از همون اوایل وبلاگ نویسی (که چند روز دیگه رسماً میشه سه سال) گاهی وقتا قالب وبلاگم رو اینقدر دستکاری میکردم تا بعضی چیزا رو به صورت تجربی یاد گرفتم. و حالا تصمیم دارم بعضی از این تجربیات رو به اشتراک بگذارم. (البته با همین پیش زمینه که ذکر شد: من کدنویس نیستم. ولی کدنویسها رو دوست دارم.)
آموزش اول:
اگر از اون باکس(مربع؟ جعبه؟) دنبال کنندگان وبلاگ خسته شدیم و میخوایم که حذفش کنیم و اون رو با این فرم زیبا(عکس اول) جایگزین کنیم باید چکار کنیم؟
خب اصلاً کار سختی نیست. کافیه ابتدا داخل قسمت تنظیمات ساده وبلاگ بشید و گزینه «عدم نمایش جعبه دنبال کنندگان» رو تیک بزنید و تنظیمات رو ذخیره کنید. اگر وارد وبلاگ بشید میبینید که جعبه دنبال کنندگان حذف شده. حالا این قطعه کُد رو نگاه کنید.(دانلود کد) همین طور که مشخصه به صورت پیش فرض آدرس وبلاگ بنده داخل این قطعه کُد درج شده.(عکس دوم) پس در مرحله اول آدرس وبلاگ من رو با آدرس وبلاگ خودتون جایگزین کنید. بعد از اون باید این قطعه کُد رو در قسمت «قالب_ ویرایش ساختار قالب فعلی» قرار بدید. مکان قرار دادن کُد دست خودتونه. بعنوان مثال اگر دوست دارید این کادر در ستون سمت چپ وبلاگ و بعد از توضیحات وبلاگ قرار بگیره اون رو بعد از تگ </box:blog_info> قرار بدید.(عکس سوم) اگر جای دیگهای رو هم براش در نظر دارید که کُد رو در اون قسمت وارد کنید. و در نهایت دکمه ذخیره رو بزنید تا تنظیمات ذخیره بشه. به همین سادگی.
نکته: اگر قصد دارید مثل من چند جای متفاوت رو تست کنید و بهترین مکان رو برای این کادر پیدا کنید حواستون باشه که پس از هر بار ویرایش باید دکمه ذخیره رو فشار بدید. و ضمناً حواستون باشه که موقع تست کردن کُد رو فقط یکبار در قالب قرار داده باشید.
اگر جایی از متن نامفهوم بود یا سوالی داشتید بپرسید. شاید کمی دیر ولی بالاخره جواب میدم.
تا آموزشی دیگر خدا یار و نگهدارتون.
هیچوقت آدم لفظ قلم حرف زنی نبودم. و اگر حرفی هم بوده سعی کردم به سادهترین شکل ممکن اون رو به زبون بیارم. امروز و فردا تولد دوتا از دوستان گرامی وبلاگی است. دو دوستی که خوشحالم از آشناییشون و از اینکه این وبلاگ باعث شد چنین دوستانی داشته باشم. و خب از اون جایی که هنوز دنیای مجازی آنقدر پیشرفت نکرده که بشه در اون به دوستانت در روز تولدشون هدیه مناسبی داد به ناچار این پست رو با نهایت ادب و احترام تقدیم این دو دوست عزیز میکنم که دوست اول رو با اسم خورشید خانم بلاگستان میشناسید و دوست دوم هم کسی نیست جز نویسنده وبلاگ زاویه زیست پری خانم. امیدوارم هر دو در زندگی شاد و خوشحال و موفق و موید و مظفر و منصور باشید.
س.ن: فایل صوتی، قسمتی از داستان انگلیسی شازده کوچولوست که نگارنده بسیار دوستش دارد.
دل را به زلف پرچین، تسخیر میتوان کرد
این شیر را به مویی، زنجیر میتوان کرد
هر چند صد بیابان وحشیتر از غزالیم
ما را به گوشهٔ چشم، تسخیر میتوان کرد
از بحر تشنه چشمان، لب خشک باز گردند
آیینه را ز دیدار، کی سیر میتوان کرد؟
ما را خرابحالی، از رعشهٔ خمارست
از درد باده ما را، تعمیر میتوان کرد
در چشم خرده بینان، هر نقطه صد کتاب است
آن خال را به صد وجه، تفسیر میتوان کرد
گر گوش هوش باشد، در پردهٔ خموشی
صد داستان شکایت، تقریر میتوان کرد
از درد عشق اگر هست، صائب ترا نصیبی
از ناله در دل سنگ، تاثیر میتوان کرد
با دکلمه: محمد حسین سوهانی
خب فکر میکنم نیازی نباشد بگویم چه خبر است. قطعاً خودتان میدانید.
این هفته مهمان صدای یکی از دوستان خوب وبلاگنویس و از همکاران رادیوبلاگیها هستیم. خوشحالم این افتخار رو داشتم تا با محمد حسین سوهانی عزیز آشنا شوم.(و ایضاً با دیگر بچههای رادیو.)
هفته آینده هم مهمان صدای خانم رفیعه رجعتی هستیم.
بشنوید:
جان پس از عمری دویدن لحظهای آسوده بود
عقل سر پیچیده بود از آنچه دل فرموده بود
عقل با دل رو به رو شد، صبح دلتنگی بخیر
عقل برمیگشت راهی را که دل پیموده بود
عقل کامل بود، فاخر بود، حرف تازه داشت
دل پریشان بود، دل خون بود، دل فرسوده بود
عقل منطق داشت، حرفش را به کرسی مینشاند
دل سراسر دست و پا میزد، ولی بیهوده بود
حرف منّت نیست اما صد برابر پس گرفت
گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود
من کیام؟! باغی که چون با عطر عشق آمیختم
هر اناری که پروردم به خون آلوده بود
ای دل ناباور من دیر فهمیدی که عشق
از همان روز ازل هم جرم نابخشوده بود!
"فاضل نظری"
کتاب "ضد"
این هفته در خدمت یک رفیق خوب هستیم. رفیقی که توی این یکی دوهفته نتایج کنکورش هم خواهد اومد. و من مطمئنم که باید یک شیرینی مهمونمون کنن :)
بشنوید با صدای فاطمه از وبلاگ من و خدات دو تا دیوونهایم
اگر میل به خواندن شعر داشتید پیام دهید. هفته بعد نوبت شماست.
س.ن:
تک بیت های بی مخاطب به روز شد.(ابتدای وبلاگ دست راست نرسیده به آدرس کانال) با چند شعر به مناسبت ولادت امام رضا(ع)، ضمن اینکه عیدتون مبارک.
روایت هم داریم در این عید سعید اگر برای کسایی که نامشون سعید هست دعا کنید خدا خیلی دوست تون داره. دیگه اگه عیدی هم بهشون دادید که چه بهتر. بازهم میل خودتون.