۴۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

در زدم و گفت کیست؟ گفتمش ای دوست، دوست!

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۲۲ فروردين ۹۵
  • ۵ نظر


در زدم و گفت کیست، گفتمش ای دوست، دوست

گفت در آن دوست چیست ؟ گفتمش ای دوست، دوست


گفت اگر دوستی! از چه در این پوستی ؟

دوست که در پوست نیست! گفتمش ای دوست، دوست


گفت در آن آب و گِل، دیده ام از دور دل

او به چه امّید زیست؟ گفتمش ای دوست، دوست


گفتمش این هم دمی است، گفت عجب عالمی است

ساقی بزم تو کیست؟ گفتمش ای دوست، دوست


در چو به رویم گشود، جمله ی بود و نبود 

دیدم و دیدم یکی است، گفتمش ای دوست، دوست!


زنده یاد "استاد معینی کرمانشاهی"



س.ن: لاله واژگون (یا همون گل گریه یا گل سرنگون)حیاط خونه مادربزرگ

مغزم مغزهای قدیم!

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۲۱ فروردين ۹۵
  • ۴ نظر

امروز صبح که داشتم در مورد موضوع پایان نامه ام مطلبی رو میخوندم، در همون لحظه پسرخاله جان از پس دریچه مجازی تلفراگ!(همون تلگرام کوفت گرفته!) شروع کرد به حرف زدن و چت کردن! صدای آمدن پیامک به گوشی همایونی هم در همون ثانیه ها بلند شد.

برای یک لحظه در فضا و زمان معلق شدم! مغزم ارور داد و تا پای آی سی سوزوندن پیش رفت!

مغزم شده شبیه سیستم های کامپیوتری پنتیوم تری عهد قدیم که به زور داس(dos) ویندوز پارسا98 روشون نصب می کردیم!


حسودی پسرانه!

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲۰ فروردين ۹۵
  • ۱۰ نظر

یک اصل ثابت هست که میگه:

"فرقی نداره شما چقدر درس خونده باشی و کجا درس خونده باشی.

وقتی پدرجان می خواد انباری خونه رو تعمیر کنه شما وظیفه داری کارگرش باشی."

( همیشه به پدر حسودیم شده، اینکه همه کارهای فنی خونه رو خودش انجام میده از تعمیر وسایل الکتریکی گرفته تا بنایی.)


س.ن:

ممنون بابت کامنت های پست قبل، دلگرم کننده بود.


20فروردین روز فناوری هسته ای بود، یک فاتحه برای شادی روح شهدای هسته ای مون بخونیم.

خوندن این پست رو هم پیشنهاد میدم.



حق با توئه رفیق تمومش میکنم

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲۰ فروردين ۹۵
  • ۱۳ نظر

تلخه ولی راسته:

"خارج از این حرف ها، به قول امید اکبری، قبلا متن هات بوی دل میداد، الان بوی فالور میده. دلی بنویس حاجی، دلی"

موافقم باهاش با نهایت تأسف....

شاید به همین دلیل کانالمو حذفش کردم.

کانالی که روزهای اول شعرهاش دلی بود ولی روزهای آخر شعرهاش بوی فالوئر می داد.

خودم رو گم کردم وسط این همه مطلب جورواجور.

وسط این همه کلمه. که هر روز به زور میچسبونمشون بهم که شاید بشه یک پست!

حتی این پستمم همون بو رو گرفت!  :(

چون میدونم آخرش جرئت نمیکنم بگم بعضی حرفام رو بخاطر همین سیستم فالوئرینگ.

لعنت به بیان و این فهرست دنبال کنندگان...

بزرگترین خیانت بیان بود به نویسنده هاش.

بگذریم.

شب خوش.




تکثیر تأسف برانگیز پدربزرگ...

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۱۹ فروردين ۹۵
  • ۹ نظر

چه بد شد که واژه ها که رسایی کافیی هم ندارند اینطور برای ما تعیین تکلیف می کنند و سرنوشت می سازند!

خط می دهند، میکوبند و هموار میکنند.

 واژه ها چون یک بیماری مزمن، زندگی انسان را ظالمانه مورد تهاجم قرار داده اند!

 یادش بخیر آن روزگارانی که زبان به راستی وسیله ارتباط بود. اینک زبان وسیله تظاهر به ارتباط است نه چیزی بیشتر...

ای کاش در سکوت حل مشکل می کردیم، همانگونه که در سکوت اشک میریزیم...

" تکثیر تأسف برانگیز پدربزرگ "

" نادر ابراهیمی "



فایل خلاصه ای از جملات منتخب کتاب:

دریافت


به یاد کاپیتان محبوب، سیروس قایقران عزیز

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۸ فروردين ۹۵
  • ۷ نظر

غیر ممکن است شما فوتبالی باشید و سیروس قایقران را نشناسید.

قایقران از بزرگان فوتبال ایران بود، اولین شهرستانی که بازوبند کاپیتانی تیم ملی را با افتخار به بازو بست. و با آن بازوبند و گل های زیبایش ایران را در پکن چین صاحب اولین قهرمانی بازی های آسیایی کرد. بزرگمردی که بر خلاف همه بزرگان هرگز نه در استقلال و نه در پرسپولیس توپ نزد و سال های سال کاپیتان تیم قایقرانان و قوهای سپید انزلی بود. مردی که نه تنها خوب فوتبال بازی می کرد و خوب شوت میزد، بلکه مهم ترین خصلتش این بود که خوب مرام پهلوانی را آموخته بود. و همین مرامش بود که او را در یادها ماندگار کرد.

 

اما سال 77 بهار خوبی برای فوتبال نداشت، خبر کوتاه بود و دردناک...

"سیروس قایقران در روز 18فروردین در یک تصادف رانندگی جان به جان آفرین تسلیم کرد"

روحش شاد و یادش گرامی....


 

 

کلیپ، گل زیبای استاد سیروس قایقران عزیز به پرسپولیس با پیراهن ملوان(قوهای سپید انزلی)

 

بی عنوانی که ثابت می ماند!

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۸ فروردين ۹۵
  • ۸ نظر

پدربزرگ میگفت: ببینید چه روزگاری شده!

پیش از اینها انسان کار می کرد به خاطر آنکه بتواند زندگی کند، حال انسان خود را زنده نگه می دارد فقط برای آنکه بتواند کار کند.

پیش از اینها هدف ما از نه ماه کار کردن ملایم و عاقلانه، سه ماه زندگی در ییلاق بود.

حال هدف شما از اینکه گاهی به پزشک سر می زنید و معاینه کامل می کنید این است که بتوانید باز هم صبح تا شب سخت و جنون آمیز کار کنید، حتی جمعه ها!

"تکثیر تأسف برانگیز پدربزرگ"

"نادرابراهیمی"

چینی و مانچینیِ چینی

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۷ فروردين ۹۵
  • ۱۵ نظر
دوست و برادر چینی عزیز(شاید هم خواهر گرامی) سلام، امیدوارم حالت خوب، صادراتت برقرار، کشتی هایت به دریا روان و اوضاع بر وفق مرادت باشد.
رفیق چشم بادامی ارجمند از اینکه به این بنده نگارنده لطف بسیار داشته و روزی نیست که بیش از صد مطلب را از وب اینجانب نخوانید و همزمان کاپی نفرمایید، کمال تشکر را دارم! (چه بسا اگر شما نبودید آمار بازدید این وبلاگ تا به حال به صفر رسیده بود!)
قرض از مزاحمت آنکه اگر تجارت مطالب وبلاگ این بنده حقیر در چین طرفدار زیادی دارد خب بفرمایید تا خود آرشیو کامل مطالب را برایتان ایمیل کنم! تا مزاحم اوقات چینیتان نشویم!
اصلا ببیایید یک بیزیننس راه بیاندازیم، مطلب از این بنده صادراتش با شما پولش هم نصف نصف! (فقط امیدوارم قصد نداشته باشید مطالب را به قول ما ایرانی ها بز خر کنید و بعد از بسته بندی آن را به خودمان با قیمت50برابر بفروشید!)
امضا:
دوست و ارادتمند شما، آقاگل ملت


آدرس گیرنده: چین _ شهر ساحلی فوجو _ اولین چشم بادامی که به صادرات مطالب این بنده نگارنده علاقه داشت!
ادرس فرستنده: ایران _ آقاگل ملت