۳۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

ما به این جور وصله ها نمی چسبیم!

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۱۲ ارديبهشت ۹۵
  • ۱۴ نظر

از پسین گاه دیروز درگیر و دار آن بودیم که چه بنویسیم و ننویسیم تا هم خوش آید خلق الله را و هم اینکه هدف های بسیار به یک تیر بنشانیم!

خب یحتمل خواهید گفت منظور از هدف های بسیار چیست؟

- باید در جواب عرض کنم اول خوب هایش را میگویم و بعد بدهایش را!

 خوب هایش، اول روز کارگر بود و دوم روز معلم و سوم تولد خواهر امیرحسین جانمان (معرف حضور هستند البته-توضیح از بنده نگارنده دختر خاله ندیده!)

و بدهایش، رکورد شکنی جهانی فوتبالی ها در امر دوپینگ بود و به اغما رفتن بیان بود(گویی پای آبدارچی بیان به سیم سرور ها گیر کرده بوده است-توضیح از این بنده نگران بیان) و سوم به مرز جنون رسیدن این عقلک بیچاره خودمان که چندی است blue page می دهد!

باری، از مرحله پرت افتادیم! داشتم میگفتم برایتان از این برزخ نوشتن و ننوشتن! از اینکه چند وقتی است نوشتن مان نمی آید و آن روزی که بیان به اغما رفت در دل آرزو کردم ای کاش به روز بلاگفا بیافتد! تا بلکه از دستش خلاص شویم و برویم پی زندگیمان! البته که چند روزی را برایش عزاداری می کردیم و شاید چلوکبابی هم میدادیم به ملت تا ما را به خاک سیاه و ورشکستگی بکشانند و در عوضش فاتحه ای برای مرحومه مغفوره مجازیمان بخوانند! 

ای وای! ببخشید! حواسمان نبود تلخ شد! وگرنه که ما به این جور وصله ها نمی چسبیم! آقاگلیم خیر سرمان!

بیت:

دعا کنین که حالمون خوب بشه

تا حرفامون یه ریزه مرغوب بشه!


خلاصه کلام روز کارگر و روز معلم را به همه تبریک و تهنیت عرض می کنیم. ضمن آنکه معتقدیم همه انسان ها به قدر خودشان هم کارگر بوده اند و هم معلم!


گزیده ای از دو کلمه حرف حساب گل آقای ملت

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۱ ارديبهشت ۹۵
  • ۹ نظر

گل آقا



طب سنتی 


نماینده ی مخالف (در بحث بودجه):

گرانی و تورم کمر مردم را شکسته است.

 

نماینده ی موافق (در بحث بودجه) :

گرانی و تورم کمر مردم را شکسته است. 


گل آقا:

مابا یک متخصص ارتوپدی جدید و یک متخصص شکسته بندی تماس گرفتیم. گفتند: «حرف» و «شعار» را قاطی کنند به کمر بیمار بمالند، ببندند، فوت کنند، شکستگی خوب می شود!

دو کلمه حرف حساب 

21/12/1367


کشک!


 روزنامه ابرار:

«وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی اعلام کرد: از این پس با اخلال کنندگان در سیستم دارو برخورد جدی خواهیم کرد»


روزنامه جمهوری اسلامی:

«وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی در مورد مصرف کشک به مردم هشدار داد» 

دو کلمه حرف حساب 

 9/1/1372


خدا زیادشان کند!


 رونالد ریگان:

«قربانیان ناو استارک از قهرمانان تاریخ آمریکا هستند»


جیمی کارتر:

«قربانیان حادثه طبس از قهرمانان تاریخ آمریکا هستند» 


لیندون جانسون:

«قربانیان جنگ ویتنام از قهرمانان تاریخ آمریکا هستند» 


 گل آقا:

 "خداوند قهرمانان تاریخ آمریکا را روز به روز زیادتر بفرماید! آمین!"

دو کلمه حرف حساب 

 3/3/1366


سعدی و گل آقا!


 نماینده ایذه در مجلس:

«دو جناح باید در یک جا بنشینند و راه حل نهایی را به دست آورند»


گل آقا:

ده دانشجو در گلیمی بخسبند و دو جناح در اقلیمی نگنجند! 

دو کلمه حرف حساب 

 1/9/1367


س.ن: دو کلمه حرف حساب، ستون طنزی بود در روزنامه اطلاعات که مرحوم کیومرث صابری از سال63تا سال69 آن را می نوشت. بعد از آن دو کلمه حرف حساب در هفته نامه گل آقا منتشر شد. جالب آنکه تا سال 67، کسی از هویت واقعی گل آقا اطلاعی نداشت!


به یاد آن زننده حرف حساب...

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱۰ ارديبهشت ۹۵
  • ۱۷ نظر

آن رونده راه صواب، آن زننده حرف حساب، آن طوطی وادی شکر خایی. آن صاحب منصب گل‌آقایی، آن منتقد طریقت جابری، مولانا «کیومرث صابری»- دامت توفیقاته- شیخ الشیوخ طنازان عصر خود بود.

برخی مغرضین گویند: ابتدای کار او آن بود که از فومنات آمده بود و شیخنا «سید محمود دعایی» که از اجله ی زعمای جریده ی «اطلاعات» است، با بعضی اصحاب خاص در شارع عام می‌رفت و با مولانا «جلال‌الدین رفیع» می‌گفت: «مارا می‌باید تا شخصی گیج و گول بیاریم و بعضی امورات جریده به او سپاریم. که عقلا در کار ما در مانده‌اند.» مگر این مرد – حفظه‌الله- بر آنجا می‌گذشت و این سخن شنید. پس در دامن شیخ آویخت که: «یا شیخ! مرا کاری ده.» گفت: «نامت چیست؟»

گفت: «گول آغا!» پس گفت: «ای‌جلال! ما به مسمّی راضی بودیم و این مرد اسمش هم در همان راستاست! دامنش از کف مده که راست کارماست! »

نقل است که در جوانی تعمیر ماشین می‌کرد. وقتی ماشین پیش او بردند که تعمیر کن. ساعتی نگذشت که کرد. پس بر طریق «پُز» با ایشان گفت که: «ما اینیم!» چون نظر کردند، سوپاپ در دستش دیدند و پنداشتند که یعنی گفت: «ما سوفافیم!» و این که او را سوپاپ می‌گویند، هم از این جهت است نه به جهات دیگر(!)

نقل است که مولانا حبیبی در زهد بدان درجه بود که جز نان خالی نخوردی و نام کباب و غیره نبردی و از ذکر نام اینها نیز اِباداشتی،مگر شرح کباب خوردن گل‌آقا و مریدان با او گفتند. پس به گل‌آقا نامه برداشت که: «لاف غمخواری مردمان می‌زنی و در خفا با اصحاب، کباب نیم متری می‌خوری؟!» چون این بر گل‌آقا و اصحاب خواندند، فرمود تا شاغلام جوابی به قاعده دهد. مولانا شاغلام بر پشت آن رقعه نبشت: «حرف حساب را جواب نیست» و باز پس فرستاد.

او را گفتند: «حرف حساب چیست؟» گفت: ««آن است که قَلّ است و دَلّ است و اطنباش مُمِلّ نیست و ایجازش مُخِلّ نیست.» این سخن پیش مولانا غضنفر بردند که: «ترجمت کن»! گفت: «ترجمت ندانم. لیک آن قدر دانم که حرف حساب، آن است که به واسطه آن، به نعل و میخ می‌زنند و از چپ و راست می‌خوردند! »

نقل است که مچ‌گیری می‌کرد و حالگیری می‌کرد. چنان که روزی به هیأت دولت رفته بود. گفت: «بی‌انصافی راه بر محموله کاغذ ما بسته‌است.» مگر مولانا «وهاجی» که وزارت بازرگانی داشت، آنجا بود. گفت: «ما کی چنین کرده‌ایم؟» پس همگی دانستند که کار کار اوست – حفظه‌‌الله-.

نقل است که «تویوتا»یش دزدیدند. شکایت به حاکم برد. به زندانش کردند گفت: «مال من دزدیده‌اند. از چیست که مرا به زندان می‌برید؟» گفتند: «از آن که پیش از هر چیز، می‌بایدت تا ثابت کنی که با این مایه بی مایگی(!)، تویوتا، چگونه خریده بوده‌ای؟!»

گویند: نَفشس شیخ ما- سلمه الله- از جای گرم در می‌آمد. چنان که مریدی یک صبحدم تا شام در صف ایستاده بود. مگر با اخم بر زبانش رفت که: «این چقدر دراز است!» پس با مرید گفت: «برو که توصحبت ما را نشایی. از آن‌که: "خنده رو هر که نیست از ما نیست و اخم در چنته گل‌آقا نیست!"

وقتی دیگر گفت: «اگر معاون اول، به جای یکی، شش تن بودی، نان ما توی روغن بودی!»

نقل است که وقتی تند رفته بود. به سِرَّش ندا کردند که: «ای بنده خدا! هیچ از شاخ گربه یاد نکنی و بدین تندی، نترسی که نَفَست بگیرد.» گفت: «چرا.» باز به سرّش ندا کردند که: «یا خائف من الشاخ الپیشی، اذهب بارتعاش و آتی یواش یواش!» یعنی: «همین طور برو که داری خوب می‌روی!»

شبی در مناجات می‌گفت: «خدایا، بر مشکلات مردم بیفزا.» گفتند: «این چه دعاست؟» گفت: «ما به نوشتن مشکلات مردم نان می‌خوریم، هرچه مشکل مردمان بیشتر، وضع‌ما بهتر!»

نقل است که گفت: مرد آن مرد است که چون جریده نویسد، چنان نویسد که چپ را خوش آید و راست را، موافق را خوش‌آید و مخالف را، دوست را خوش آید و دشمن را، ظالم را خوش آید و مظلوم را، حاکم را خوش‌آید و… »و با این همه، گفتی که: "ما «سوفاف!» نباشیم و این کنیت بر مابسته‌اند!"

 والله اعلم!


#ابوالفضل_زرویی_نصرآباد

#تذکره_المقامات

#ذکر_کیومرث_صابری_جان

#به_یاد_آن_معلم_محبوب

#یازده_اردیبهشت_سالروز_درگذشت_گل_آقای_ملت


گل آقا

جعلیات هوشمند

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۹ ارديبهشت ۹۵
  • ۲۱ نظر



برداشت آزاد...

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۹ ارديبهشت ۹۵
  • ۱۷ نظر


خب سخنی ندارم، حقیقت به دلایلی ایده اش به ذهنم اومد و انجامش دادم! برداشت کاملا آزاده...

توطئه اسرائیلی دامن گیر فوتبال ایران!

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۷ ارديبهشت ۹۵
  • ۷ نظر
در پی حوادث اتفاق افتاده در بازی پرسپولیس- استقلال اهواز که منجر به مصدومیت برخی تماشاگران شد(اینجا ببینید) اخباری منتشر شد:

- اتحادیه تولیدات نخاله های ساختمانی از کلیه مردم ایران بخصوص مردم اهواز عذرخواهی نموده و اعلام کردند آوردن این نخاله های ساختمانی به ورزشگاه تختی اهواز کار آن ها نبوده و در واقع همه چیز زیر سر انگلیسی ها بود!(رئیس اتحادیه ظاهرا به شدت عاشق دائی جان ناپلئون است!)

- در پی حوادث روز جمعه جناب رئیس خندان فدراسیون فوتبال اعلام کرد نخواهد خندید! مگر اینکه همه سنگ هایی که به اشتباه بر سر تماشاگران فهیم برخورد کردند از ملت عذرخواهی کنند.

- طبق اخبار نه چندان رسمی در پی این حوادث فرماندار اهواز که از قضا رئیس شورای تأمین شهرستان نیز هست اعلام داشت تمامی مسئولیت را بر عهده گرفته، از کار خود استعفا داده و دیگر حتی در کوچه و خیابان به سمت چیزهای گرد نخواهم رفت!

- ایضا شایئاتی است مبنی بر هاراگیری آقای تاج و همچنین اعضای هیئت فوتبال اهواز! که ان شالله به زودی تکذیب شود زیرا به عقیده اکثر کارشناسان ایشان اصلا مقصر نبوده و مقصر اصلی مردمی اند که بی اجازه وارد ورزشگاه شده و با خیره سری تمام سر و دست خود را آماج سنگ های تماشاگرنماها قرار دادند!

باری، بنده نیز معتقدم عامل اصلی این اتفاقات تماشاگر نماهایی بودند که از اسرائیل آمده و سعی داشتند با ظاهرنمایی وجهه فوتبال ما را خدشه دار کنند! که اگر این نبود چرا هیچکدام بر اثر برخورد سنگ هایی به این بزرگی! نمرده و فقط زخمی شدند؟ 

حکایتی اخلاقی و نتیجه اش!

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۶ ارديبهشت ۹۵
  • ۱۱ نظر

و گفته اند:

"پیرمرد که از تنگ دستی به فغان اومده بود رفت پیش حاکم شهر و بهش گفت  صد سکه میگیرم و تو شیش ماه  به خرت حرف زدن یاد میدم. حاکم سکه ها رو داد و خرش رو با پیرمرد راهی کرد. زن  پیرمرد وقتی ماجرا رو فهمید شروع کرد به نصیحت کردن که برو بگو اشتباه کردم و نمی تونم. آخه چطور میخوای به خر حرف زدن یاد بدی؟!

 پیرمرد نگاهی به زنش کرد و گفت تا شیش ماه دیگه یا  شاه می میره  یا من می میرم یا خر!"


حال چندی پیش دولت دوست و برادر روسیه عزیز همراه دولتمردان خودمان مدعی شدند دریای کاسپین را به شاخاب پارس متصل می کنند!؟! خدا به خیر کند.

و ایضا بسطش دهید در خیلی از تصمیمات مدیریتی کشور.....

بشنوید یادگاری از شب های خوابگاه را

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۳ ارديبهشت ۹۵
  • ۱۲ نظر
دوران دانشجویی ما اگر یک نقطه مثبت داشت، همین نبود تکنولوژی های امروزی بود! موضوعی که باعث می شد بیشترین وقتمون رو با هم اتاقی هامون بگذرونیم. روزهایی که تنها وسیله سرگرمیمون رادیو بود! برنامه جمعه ایرانی( حیف شد که دیگه نیست...)، برنامه اینجا شب نیست رادیو جوان و آهنگ های رادیو پیام...
 به یاد اون روزها بشنوید آهنگ شوان(چوپان) از محسن میرزازاده به زبان کوردی کورمانجی. موسیقی محلی از شمال خراسان که سخت عاشقش هستم. یادگاری از همان شب های خوابگاه.




سرکانیان جایلهِ جیان وَکنّییان لَه قطارِن دیسا
چولهِ هِشِن مَقَل دَوِن گرییهِ مییان قاره قارن دیسا
دایگا شِوین نان دبیژهِ اخینهِ سا خااَویژهِ له لو له لو له لو
دستی ته خئو جان تا لَه کارِن گُل لهَ سر کِیمران وَ هزارِن
آو لَه سَر گانیانآو لَه سَر گانیان دا زَلاله
آو لَه سَر گانیان دا زَلاله
خاشیا خَلگا مهَ بی زوالهَ خاشیا خَلگا مهَ بی زوالهَ خئو جان
وه لنگی ته چارُق بیدّاو دندوره داو آی شِوان آی شِوان
ژه واری خا، دور نَکَوی ، زلّهَ نَوی آی شِوان آی شِوان
دایگا شِوین نان دَبیژهِ اَخینهِ ساخا اَویژهِ له لو له لو له لو له لو
وَرَ شوان دیسا ، بَروَ گینان زَحمتا تَه گییان آنــیَه بینان
وَرهَ وَرهَ وره وَرهَ وَرهَ وره لَه کامایی وَرهَ وَرهَ وره لَه کامایی
 ساتهَ چای دم گِمهَ وستییایی ساتهَ چای دم گِمهَ وستییایی

بر سر چشمه، جوانان کوهستان خنده رو به قطار ایستاده اند.
بر دامنه های سرسبز گله گوسفندان به استراحت نشسته است.
 سر و صدای گوسفندان به راه است.
مادر چوپان نان می پزد و زیر لب با خود زمزمه می کند.
خدای من، تا دست مهربانی تو درکار است،
 کوه و دامنه های ان پوشیده از هزاران هزار گل خواهد شد.
همچنان که آب چشمه هایمان هم زلال است.
خوشی این مردمان از کرم و محبت تو تو بی زوال خواهد بود.
چاروق و پاتاوه ات بر پای است...
آهای چوپان، آهای چوپان، آفتاب ظهر هم مانند تنور داغ شده.
 از سرزمین خود دور نیفتی به دلیل خستگی و گرمای هوا.
مادر چوپان نان می پزد و زیر لب با خود زمزمه می کند.
بیا چوپان به سمت سیاه چادر ها.
تو زندگی بخشیده ای به عشیره ات.
بیا بیا بیا بیا بیا بیا  …! بیا دیگر، کجا مانده ای؟
بیا خسته ای برایت چایی دم کنم.