- آقاگل
- چهارشنبه ۹ خرداد ۹۷
- ۲۱ نظر
ای مهربانِ بردبار! ای لطیف و نیک یار؛ آمدم به درگاه؛ خواهی به ناز دار و خواهی خوار.
الهی! گاهی بخود نگرَم، گویم از من زارتَر کیست؟ گاهی به تو نگرَم، گویم از من بزرگوارتر کیست؟
گاهی که به طینت تو افتد نظرم
گویم که من از هرچه به عالم بَتَرم
چون از صفت خویشتن اندر گذرم
از عرش همی به خویشتن در نگرم
یک- داشتم به این فکر میکردم احتمالاً خواب ماندن با خواب بودن تفاوت بسیاری داشته باشد. کسی که خواب مانده باشد را میشود صدا زد و احتمالاً از خواب بیدار خواهد شد. ولی کسی که خواب باشد؟ نمیدانم. من امروز سحر خواب نماندم. بلکه خواب بودم.
دو- این شاهبیت مولوی را باید هر هشت ساعت یکبار خواند:
«تو مگو همه به جنگاند و ز صلح من چه آید/ تو یکی نهای هزاری تو چراغ خود برافروز.»
سه-بدون هیچ توضیح اضافهای این کلیپ را ببینید. (یه شبی زار و پریشان در میخانه زدم-تنبور نوازی-گروه یارسان اهل حق)
چهار-دوستانی که با سخنسرا همراه هستند و دوستانی که قصد همراهی دارند فقط تا پنجشنبه شب فرصت دارید پستتان را بنویسید. تا این لحظه سه نفر از دوستان مطلبشان را نوشتهاند که میتوانید در زیر همان پست ببینید. خلاصه کلام دست بجنبانید. :)
پنج-حرفی، سخنی، نکتهای، انتقادی، پیشنهادی، فحشی(به قول سعدی:«فحش از دهن تو طیبات است»)، دعایی، بیت شعری، هرچه بود میشنویم.
الهی! از کَرَم همین چشم داریم و از لطف تو همین گوش داریم، بیامرز ما را که بس آلودهایم به کِردِ خویش، بس درماندهایم به وقت خویش، بس مغروریم به پندار خویش، بس محبوسیم در سِزای خویش، دست گیر ما را به فضل خویش، بازخوان ما را به کَرَم خویش، بار ده ما را به احسان خویش...
یارب یارب کریمی و غفّاری
رحمان و رحیم و راحم و ستّاری
خواهم که به رحمت خداوندیِّ خویش
این بندۀ شرمنده فرو نگذاری
الهی! همه به تن غریبند و من به جان و دل غریبم، همه در سفر غریبند و من در حَضَر غریبم.
الهی! هر بیماری را شفاء از طبیب است و من بیمار از طبیبم، هرکه را ز قسمت بهرۀ اوست و من بی نصیبم، هر دلشدهای با یاری و غمگُساری است و من بییار و غریبم.
همه شب مردمان در خواب و من بیدار چون باشم؟
غُنوده هر کسی با یار و من بییار چون باشم؟
خانمها و آقایان، دوستان و دشمنان محیطزیست، به غیر از زغال برای کباب و غیره، در این مرز پُرگهر هر روز دستکم دو میلیون جلد کتاب بر آتش قلیانها کباب میشود!
الهی! از کرم همین چشم داریم و از لطف تو همین گوش داریم، بیامرز ما را که بس آلودهایم به کِردِ خویش، بس درماندهایم به وقت خویش، بس مغروریم به پندار خویش، بس محبوسیم در سزای خویش، دست گیر ما را به فضل خویش، بازخوان ما را به کَرَم خویش، بار ده ما را به احسان خویش.
یارب زگناه زشت خود مُنفعلم
وز قول بد و فعل بد خود خَجِلم
فیضی به دلم ز عالم قدس رَسان
تا محو شود خیال باطل ز دلم
الهی! هردل که در آن مِهر تُوست شادان است، آزاد آن نَفس که به مهر تو یازان1 است، شاد آن دلی که به مهر تو تازان است. مهر ذات توست الهی دوستان را اعتقاد، یاد وصف توست یارب غمگِنان را غمگسار.
ای در دل من اَصل و تمنا همه تو
وی در سر من مایۀ سودا همه تو
هرچند به روزگار در مینگرم
امروز همه تویی و فردا همه تو
1-خواهان