- آقاگل
- پنجشنبه ۲۳ آذر ۹۶
وسط خوندن داستان رستم و اسفندیار تازه فهمیدم داستانی که ما داخل کتاب درسی داشتیم با اصل داستان زمین تا آسمان متفاوته. اجازه بدید داستان رو از ابتدا براتون تعریف کنم تا بدونید از چی دارم حرف میزنم و اصل ماجرا از چه قراره. البته پیشنهاد میکنم خودتون داستان رو بخونید. کتاب آقای جعفر شعار(رزمنامهی رستم و اسفندیار) هم در این مسیر میتونه خیلی گرهگشا باشه. و اما داستان، برای اینکه سر وقت داستان بریم اول باید چند موضوع رو شرح بدم و چند شخصیت مهم داستان رو معرفی کنم.
پادشاهی لهراسب:
اول از پادشاهی لهراسب شروع کنیم، لهراسب پدربزرگ اسفندیار و پدر گشتاسپ بود. کیخسرو آخرین پادشاه کیانی بود. وقتی زمان مرگ کیخسرو نزدیک شد چون فرزندی نداشت مجمعی ساخت و در اون پادشاهی رو به لهراسب واگذار کرد. لهراسب آدم سرشناسی نبود و این کار کیخسرو با مخالفت بسیاری از جمله زال روبرو شد. ولی کیخسرو از حرفش کوتاه نیومد و در نتیجه لهراسب به پادشاهی ایرانزمین رسید.
گشتاسپ:
گشتاسپ پسر لهراسب و پدر اسفندیار بود. اون در جوانی به روم رفت و با کتایون دختر قیصر، امپراتور روم ازدواج کرد. و چون به ایران اومد در زمان حیات پدر به پادشاهی رسید. در زمان گشتاسپ بود که آیین زردشتی ظهور کرد. و این گشتاسپ بود که آیین زردشت رو پذیرفت و به تبلیغ دین بهی پرداخت.
اسفندیار:
اسفندیار پسر گشتاسپ بود. و در برابر زردشت سوگند خورد که تا یار و پشتیبان دین بهی بوده و پیوسته در راه دین بهی بجنگد. اون به دست زردشت رویین تن شد. در زردشتنامه آورده شده که زردشت دانهی اناری به اسفندیار داد و اسفندیار با خوردن اون دانهی انار رویین تن شد. اما در روایت دیگری گفته شده که زردشت، اسفندیار رو در آبی مقدس شستوشو داد و به این واسطه او رویین تن شد. و گفته میشه که اسفندیار هنگام فرو رفتن در آب چشمهاش رو بست و آب به چشمش نرسید و زخمپذیر باقی ماند. اسفندیار در سنت زردشتیان گسترش دهندهی دین بهی و از مقدسان است.
حمله تورانیان به ایران و هفتخوان اسفندیار:
یکی دیگه از وقایعی که در داستان رستم و اسفندیار اهمیت زیادی داره حمله ارجاسب پادشاه تورانیان به ایران در زمان گشتاسپ است. گُرَزم که یکی از نزدیکان گشتاسپ بود و با اسفندیار میانهی خوبی نداشت به بدگویی از اسفندیار پرداخت و به گشتاسپ گفت که اسفندیار نقشهای داره تا شاه رو برکنار کنه و خود به پادشاهی برسه. پس گشتاسپ به پسر بدگمان شد و اون رو در گنبدان دژ به بند کشید و زندانی کرد. بعد از اون گشتاسپ به مدت دو سال به زابلستان رفت و به ترویج دین زردشت پرداخت. از قضا در همین حال ارجاسب پادشاه توران که با دین زردشت مخالف بود به ایران حمله کرد. در جنگ لهراسب پدربزرگ اسفندیار و زریر برادر اسفندیار هردو کشته شدند و گشتاسپ که در جنگ شکست خورده بود به کوهی پناه برد. جاماسپ وزیر گشتاسپ از جانب اون به گنبدان دژ رفت و اسفندیار رو از بند آزاد کرد. و از او خواهش کرد تا ارجاسب شکست بده، انتقام خون لهراسب بگیره و خواهران در بند رو از اسارت رهایی ببخشه. و گشتاسپ به اسفندیار در قبال انجام این کار وعده پادشاهی داد. (چو آیی سپارم تو را تاج و تخت) پس اینچنین شد که اسفندیار پس از رهایی از گنبدان دژ به جنگ با تورانیان رفت و تورانیان رو شکست داد. سپس برای رهایی بخشیدن خواهران به سمت رویین دژ که جایگاه ارجاسب بود رفت. در مسیر رویین دژ اسفندیار با هفتخوان و هفت خطر روبرو شد: گرگ، شیر، اژدها، زن جادو، سیمرغ، برف و سرما، و بیابان. او بر این خطرها پیروز شد و رویین دژ رو فتح کرد و ارجاسب رو شکست داد و خواهران از بند آزاد شدند.
و حالا داستان:
اسفندیار پس از اینکه ارجاسب رو شکست داد توقع داشت تا پدر تاج و تخت رو به اون واگذار کنه. ولی گشتاسپ دل به تاج و تخت بسته بود و پیوسته سر از این کار باز میزد. اسفندیار به همین خاطر چند وقتی به میگساری پرداخت و سری به دربار پادشاهی نزد. پس از چند روز اسفندیار به نزد پادشاه رفت و داستان جنگهای خود رو پیش درباریان بازگو کرد و از گشتاسپ خواست تا به وعدههای خود وفا کنه. پس گشتاسپ به پیش موبدان و ستاره شناسان رفت و از آینده اسفندیار و تاج و تخت سوال کرد. و جواب شنید که اسفندیار سرانجام نیکویی نخواهد داشت و مرگ اسفندیار در سیستان اتفاق خواهد افتاد. و هرگز از قضاوقدر الهی راه فراری نیست. پس از این گشتاسپ که به تاجوتخت دل بسته بود به اسفندیار اعلام کرد که باید به سیستان برود و رستم و فرامز پسر رستم و زواره برادر رستم رو دستبسته به دربار بیاورد. زیراکه رستم مدتهاست فرمانروایی زابلستان و سیستان رو داره و خود رو زیر دست پادشاه نمیدونه. پس اسفندیار به پدر گفت که این حرف پادشاه خلاف واقع است. و رستم از پادشاهان قدیم عهدنامهی سیستان رو داشته و همیشه پادشاهان قدیم رو بنده بوده. با اینحال در نهایت اسفندیار پذیرفت تا به سیستان رفته و رستم رو دستبسته به دربار پادشاهی بیاره. نکتهای که در این میان اهمیت داره اندیشهی اسفندیار نسبت به فرمان پادشاه است. اسفندیار پیروی دین زردشت بود و معتقد بود فرمان پادشاه فرمان الهی ست. و سرباز زدن از فرمان پادشاه درواقع سرباز زدن از فرمان خداست. و کسی که از فرمان خدا سرباز بزنه جایگاه اون دوزخ خواهد بود. و اینچنین شد که امر پادشاه رو پذیرفت و عزم سیستان کرد.
برای اینکه پست بیش از حد طولانی نشه، ادامه داستان رو در پست دیگری مینویسم...