- آقاگل
- يكشنبه ۱۷ تیر ۹۷
اولین مرتبه ترم سه دانشگاه بود که همراه با امیدمان به فکر نوشتن افتادیم. گرفتن امتیاز نشریۀ خوابگاه و شروع به نوشتن برای یک نشریۀ دانشجویی اولین تجربۀ فراسررسیدیام در نوشتن بود. بعدها برای چند نشریۀ دیگر هم در دانشگاه نوشتم. ارشد و دانشگاه باهنر اگرچه من را از دنیای نشریات دانشجویی دور کرد ولی باعث شد پس از یک مدت کوتاه دور بودن از فضای نوشتن، این بار وبلاگ را برای نوشتن امتحان کنم. یکی از دلایلی که این وبلاگ و فضای این وبلاگ را دوست دارم همین است. در همۀ این روزهای تاریک و روشن دور از وطن بودن، نوشتن جایی بوده برای زیستن. این جملۀ آخر را البته چند روز پیش به شکلی دیگر در جایی خواندم و به این فکر کردم که چقدر متناسب با زندگی ما وبلاگنویسهاست. بگذریم. موضوعی که میخواهم از آن بنویسم نوشتن دربارۀ ایدههایی است که برای نوشتن کتاب دارم و یا داشتهام. صادقانه اعتراف کنم. من هم مثل بسیاری از شماها در پس ذهنم رؤیای نویسنده بودن را هرروز و هرروز پروراندهام و تلاشهایی هم در این مسیر داشتهام. از داستان فرستادن برای جشنوارههای مختلف، تا همین اواخر که به پیشنهاد محمدمهدی مدتی به دنبال مجله یا سایتی بودم که بتوانم کمی جدیتر و هدفمندتر برای آن بنویسم. رؤیای نوشتن یک کتاب اما حرف دیگری است. اولین باری که به فکر نوشتن کتاب افتادم همان ترمهای اول دانشگاه بود. مدتی بود شعرهای حافظ را حفظ میکردم. هفتهای یک یا دو غزل. ایدۀ دستهبندی حرفبهحرف بیتهای حافظ برای مشاعره از همانجا شکل گرفت. برای بیست، سی غزل هم این کار را انجام داده بودم که رسیدیم به فصل ناخوش امتحانات. افتادن سه واحد درسی و معدلی که نه چندان دلخواه بود؛ باعث شد آن ایدۀ اولیه به کلی فراموش شود. بار دومی که به فکر نوشتن کتاب افتادم به پیشنهاد یکی از دوستان فضای مجازی بود. ماه رمضان چند سال پیش، هر سحر یک دعای سحرگاهی را به همراه یک بیت شعر در فضای مجازی و همین وبلاگ نشر میدادم. یکبار دوستی پیشنهاد داد این مجموعه دعاها را حفظ کنم و با کمی چاشنی ذوق و حذف و اضافه آن را به یک کتابچه تبدیل کنم. ایدهای که البته اگرچه از جانب آن دوست خیلی جدی مطرح شد ولی از جانب من چندان جدی گرفته نشد. شاید چون آن روزها درگیر پایاننامه و درسهای ارشد بودم.
این روزها هم اگرچه سخت میگذرد، و اگرچه فرصت آنچنانیای برای رؤیاپردازی نیست، ولی در پس صندوقچۀ ذهنم همچنان رؤیای نوشتن را حفظ کردهام. داشتن ایدهای برای نوشتن؟ نمیدانم. شاید یک روز عصر چشم باز کنم و ببینم داستانهایی که مینویسم میتواند برای دیگران هم جذاب باشد. خب آن روز قطعاً بیشتر به این رؤیاها فکر خواهم کرد. درحال حاضر اما همچنان به دنبال نشریه یا سایتی هستم که بشود جدیتر و متفاوتتر از وبلاگ در آن نوشت. (داخل پرانتز بگویم، اگر جایی را میشناسید معرفی کنید. ممنونم.)
ضمن تشکر از بانوچه و آقای صفایینژاد، پای ماتی تی، دکتر سین و خانم هلیا استاد را به این چالش باز میکنم.