۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زیست محیط» ثبت شده است

زیست محیط - پایان

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۶ آذر ۹۸
  • ۱۸ نظر

روبروی کوچۀ میخک دو، یک فروشگاه زنجیره‌ای است به نام ارغوان. حالا دیگر شک ندارم که هربار ما برای خرید به ارغوان می‌رویم، خانم فروشنده، همکارش را صدا می‌زند که بنشینند و یک ربع تمام به کارهای ما بخندند. شده‌ایم دستگاه شادی‌ساز فروشگاه ارغوان. همین چند روز پیش رفته بودیم شکر بخریم. خانم فروشندۀ ارغوان با آقای فروشنده پشت میز نشسته بود و نگاهش به ظرفی بود که روی ترازو گذاشته بودم. خانم فروشنده زد زیر خنده که: «خب لااقل قاشقش را برمی‌داشتی بعد می‌آوردیش.» یکی دو روز قبل‌تر، وقتی چند کلمپه روی ترازو گذاشتیم باز خنده‌اش گرفت که:«لااقل بگذار یک نایلون روی ترازو بگذارم.»

البته فقط باعث شادی فروشگاه ارغوان نشده‌ایم. بساط جمعه‌بازار و خریدهای هم به همین شکل است. همین دیروز، وقتی به فروشندۀ پرتقال‌ها گفتیم پلاستیک نمی‌خواهیم، همزمان که داد می‌زد: «پنج کیلو پرتقال 10 تومان.»، با آن لهجۀ شمالی‌اش شروع کرد به داد زدن که: «کمپین نه به پلاستیک. بدو بدو. پرتقال داریم. پنج کیلو 10 تومان با هشتگ نه به پلاستیک. بدو بدو.» بعد هم گفت: «هرکی میاد تازه دوتا نایلون می‌گیره که پاره نشه. واقعاً شما هیچی نمی‌خوای؟» 

هفتۀ قبلتر هم وقتی برای خرمالوها پلاستیک نگرفتیم، آقای فروشنده پنج شش تا خرمالوی اضافه انداخت توی پلاستیک و گفت: «این هم برای اینکه پلاستیک نخواستید.» 

شیرفروش محل هم دیگر یاد گرفته ظرف شیرمان کشویی باز می‌شود و وقتی ظرف پنیر را دستش می‌دهیم، یک قالب پنیر می‌خواهیم.

خلاصه هربار که با خودمان پلاستیک یا ظرف می‌بریم، هم مغازه‌دارها را شاد می‌کنیم و هم روح خودمان شاد می‌شود. حالا باز بگویید چرا باید پلاستیک مصرف نکرد! این هم از معجزات مصرف کمتر پلاستیک است دیگر.

گفتم کمی از تجربه‌های بامزۀ این چندوقت بنویسم تا بعد برویم سراغ بحث مدیریت ضایعات شهری و آخرین مرحلۀ آن یعنی بازیافت. با همۀ حرف‌هایی که دربارۀ مزیت‌های بازیافت گفته و شنیده می‌شود، ولی حقیقت این است که صنعت بازیافت طفلی نوپاست. درصد بازیافت مواد و استفادۀ مجدد از تولیدات قابل بازیافت، حتی در کشورهای صنعتی هم چیزی حدود ده تا بیست درصد است. پلیمرها به عنوان یک مادۀ ارزان صنعتی، در صنایع زیادی مورد استفاده قرار می‌گیرند. از طرفی بازیافت این پلیمرها از نظر اقتصادی معمولاً به صرفه نیست. به همین خاطر کمتر به بازیافت انواع پلاستیک‌ها اهمیت داده می‌شود.

بازیافت دیگر تولیدات صنعتی مثل شیشه، کاغذ و انواع فلزها اوضاعشان کمی بهتر است؛ ولی باز خیلی سال طول می‌کشد که این طفل نوپا، قد بکشد و سری توی سرها در بیاورد. به همین خاطر است که «بازیافت» آخرین چیزی است که در چرخۀ «مدیریت ضایعات شهری» باید به آن فکر کنیم.(درحالی که اغلب کمپین‌ها روی همین موضوع مانور می‌دهند.) تازه همۀ این چیزی که می‌گویم، برای یک کشور صنعتی است. کشوری که سازوکار مدیریتی سالمی داشته باشد. قوانین محیط زیستی سالمی داشته باشد. یا راحت‌تر بگویم، مدیران سالمی داشته باشد!

پس حالا که جریان بالادستی درست به وظیفه‌اش عمل نمی‌کند، منِ شهروند چه کاره‌ام؟ آیا منِ شهروند وظیفه‌ای بر دوشم نخواهد بود؟ آیا منِ شهروند وقتی با مسئلۀ آلودگی هوا و آلودگی محیط زیست روبرو می‌شوم، باید تمام بار مسئولیت را روی دوش مدیریت ناسالم باالادستی‌ بیاندازم و شانه خالی کنم؟

(نفس عمیق می‌کشد.) خب برگردیم به کوچه و محلۀ خودمان. واقعیت، این من هستم که هر روز از توی کوچه و خیابان محله عبور می‌کنم. این من هستم که از کنار جویِ گرفتۀ آب، می‌گذرم. این من هستم که بوی گند فاضلاب را روزهای بارانی تحمل می‌کنم. این شهر، اول از همه شهر من است و این محله هم محلۀ من است. کوچۀ میخک دو و بلوار گلستان، محل زندگی من است و نه محل زندگی آن مسئول بالادستی. اینجاست که دیگر نمی‌توانم از زیر بار مسئولیت‌هایم شانه خالی کنم. که نباید از زیر بار مسئولیت‌هایم شانه خالی کنم.

فکر می‌کنم برای تمام کردن صحبت، دوباره برگردیم به نقطۀ آغاز بحث. دایره‌وار برویم و برسیم به این سؤال تکراری. اینکه «چه باید کرد؟» بعد این چه باید کرد را بگیریم و قدم‌قدم بیاییم جلو. نگاهی به دور و برمان بیاندازیم. «چه باید کرد؟»های زندگی شخصی‌مان را کشف کنیم. بعد آهسته و پیوسته، در راه‌های کشف‌ کردۀ شخصیمان پیش برویم و آنچه باید انجام دهیم را انجام دهیم.

تمام.


لینک مطالب قبلی:

زیست محیط یک، زیست محیط دو، زیست محیط سه، زیست محیط چهار

زیست محیط-چهار

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۸ آبان ۹۸
  • ۲۹ نظر

در دوران کودکی عاشق بستنی‌ توپی بودم. بستنی‌هایی که طرح توپ فوتبال را داشت و درش شبیه به گوش‌های شخصیت برنامه‌کودکی زیزیگولو بود. بااینکه خرید بستنی توپی بیست تومان (دقیقاً بیست‌تا تک تومانی!) بیشتر از بستنی کیم برایمان آب می‌خورد، ولی همیشه ارزشش را داشت. مشخص است که بستنی همان بستنی بود. تازه روکش شکلاتی هم نداشت. پس صحبتم دربارۀ ظرف بستنی است. دلیل علاقه‌مان به بستنی توپبی این بود که اگر چاقویی پیدا می‌کردی و با دقت گوش‌های زیزیگولو را می‌بریدی، یک توپ سفید کوچک داشتی که می‌شد ساعت‌ها با آن بازی کرد. فکر کن، هم بستنی‌ را می‌خوردیم و هم یک توپ کوچک برای بازی داشتیم. خب معرکه بود دیگر.

حالا چرا هر بار بستنی توپی می‌خریدم؟ و چرا یکی از این زیزیگولوهای گوش بریده را مدت‌ها نگه نمی‌داشتیم؟ برای اینکه مادربزرگ هم علاقۀ خاصی به این ظرف‌های کروی داشت. این‌طور بگویم که مادربزرگ در جمع‌آوری این توپ‌های پلاستیکی، رقیب قدر ما به‌حساب می‌آمد؛ راستش اغلب هم از او شکست می‌خوردیم. تقصیر ما نبود. خانۀ مادربزرگ تمام فرش بود و طولش زیاد بود و فضای خوبی داشت برای بازی. همین بود که علاقۀ خاصی به آن خانه داشتیم و خب، اگر موقع توپ بازی با زیزیگولو، شیشه یا شاخۀ گلی را می‌شکستیم، مجبور بودیم فلنگ را ببندیم و نتیجه؟ نتیجه اینکه دیگر چند روزی جرئت نداشتیم سمت خانۀ مادربزرگ آفتابی شویم. مادربزرگ هم به‌تلافی شکستن شاخۀ گلش، توپ را برمی‌داشت و داخلش نمک و زردچوبه و نعنا خشک و آویشن و هزار چیز دیگر می‌ریخت. شک ندارم بعد از ای همه سال، اگر فردا هم سراغ کشوها و زنبیل‌هایش بروم، یکی دو تا از این توپ‌های پلاستیکی را پیدا می‌کنم.

بگذریم. می‌خواستم بگویم، مادربزرگ‌ها خیلی خوب بلدند از چیزهای دورریختنی، دوباره استفاده کنند. مثلاً خوب بلدند از ظرف‌های بستنی به‌عنوان ظرف ادویه و دارو استفاده کنند. یا خوب بلدند از پارچه‌ها و لباس‌های کارکرده، دستگیره بدوزند. یا خوب بلدند بافت‌های قدیمی را بشکافند و بعد از کاموایشان برای گلیم‌بافی و ... استفاده کنند. و خیلی مثال‌های دیگر.

لااقل می‌توانم ادعا کنم مادربزرگ‌ها این استفادۀ دوباره از منابع را صدبرابر بهتر از ما جوان‌ها بلدند. شاید چون در قدیم همه چیز را خودشان تولید می‌کردند و درنتیجه چیز زیادی دور ریخته نمی‌شد. درواقع مشکل مصرف‌گرایی به شکل امروز وجود نداشت. برای به دست آوردن هر چیز انرژی و منابع فراوانی صرف می‌شد و صاحب ارزش مادی و معنوی بود.

این ارزشمند بودن منابع طبیعی مطلب مهمی است. در حقیقت همان چیزی است که در چرخۀ «مدیریت ضایعات شهری» اسمش را می‌گذاریم «استفادۀ مجدد-Reuse»

فکر نمی‌کنم نیاز به توضیح اضافه‌ای باشد. مشخص است که منظورم استفادۀ دوباره از وسایل، بی‌تغییر با با کمی تغییر کاربری است.  مثال‌های زیادی می‌شود برای این Reuse یا استفادۀ مجدد، آورد.

مثلاً همین توپ‌های بستنی و کار مادربزرگ من. یا خرید باتری‌های قابل شارژ مجدد، یا جایگزین کردن کیسه‌های نایلونی با کیسه‌های پارچه‌ای و استفادۀ چندین و چندباره از آن‌ها در خرید و ...، یا استفاده از شیشه‌های تولیدات صنعتی برای نگه‌داری مواد غذایی و ...، یا ساخت کاردستی‌های مدرسه با وسایل دورریختنی، یا خیلی مثال‌های دیگر که الآن از ذهنمان عبور می‌کند.

راستش کاش می‌شد مادربزرگ‌ها چند کارگاه Reuse برایمان ترتیب بدهند و حالی‌مان کنند که چطور برای جزءبه‌جزء این طبیعت ارزش قائل باشیم، بیهوده دورشان نریزیم و از آن‌ها در جای درست استفاده کنیم.

زیست محیط-سه

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱۰ آبان ۹۸
  • ۷ نظر

چطور می‌شود زبالۀ کمتری تولید کرد؟ اصلاً چرا باید زبالۀ کمتری تولید کرد؟ در جواب سؤال دوم، فقط می‌توانم بنویسم: یکی از همین روزهای بارانی، از کنار جوی‌های آب و گذرگاه‌های فاضلاب‌ شهری عبور کنید. همین چند روز پیش که باران باریده بود، یک مشت پلاستیک و آشغال دم جوی‌های آب را گرفته بود و آب از توی لوله‌های فاضلاب زده بود بالا و شهر غرق شده بود در گند و کثافت.

واقعیتش این است که تا وقتی به نقطۀ بحرانی نرسیم دست به هیچ کاری نمی‌زنیم. حالا اگر این نقطۀ بحرانی ربط مستقیمی هم به ما نداشته باشد که دیگر هیچ. همین است که وقتی به مرد پنجاه سالۀ توی پارک غر می‌زنی که چرا پوستۀ بستنی را توی سطل نمی‌اندازد، صد و یک دلیل مسخره برایت می‌آورد و وقتی به دختر بیست سالۀ توی فروشگاه می‌گویی چرا برای یک پاکت شیر، کیسۀ نایلون طلب می‌کنی؟ جواب می‌دهد: «یعنی چه؟ یعنی پاکت شیر را بگیرم دستم؟ زشت است!» ای کاش همان روزی که گند و کثافت تمام شهر را برداشته بود و کارگرهای شهرداری تا کمر توی لجن فرو شده بودند تا مسیر آب را باز  کنند؛ همان روزی که ده تا پوشک بچه و یک فیل پلاستیک بستنی و نوار بهداشتی از توی لوله در آوردند، همان روز ای کاش می‌شد دست آن مرد پنجاه ساله را گرفت و دست آن دختر بیست ساله را گرفت و آورد بالای آن همه گند و کثافت. ای کاش می‌شد دست تک تک افراد شهر را گرفت و آورد و چشم‌هایشان را از حدقه در آورد و فرو کرد توی لولۀ فاضلاب تا بفهمند از چه ناله می‌کنیم  

:(نفسش را چاق می‌کند.)

حالا که همۀ غرغرهای هفته‌ام را نوشتم، می‌توانم برگردم سر بحث مدیریت ضایعات شهری(در یک جامعۀ آرمانی البته). گفته بودم که در بحث مدیریت سه مرحله داریم و اولین مرحله‌ از این سه مرحله «کاهش مصرف مواد» یا همان «Reduce» است. 

منظور از کاهش مصرف مواد، این نیست که از فردا صبح، که شنبه‌ است، بیدار شویم و تصمیم بگیریم دیگر هیچ چیزی نخریم و هیچ چیزی نپوشیم و ... . 

منظورم از کاهش مصرف مواد، نه کاهش تولید است و نه کاهش خرید. منظورم، بهینه کردن شکل مصرف است. باید یاد بگیریم در موقع خرید، مواد با دوام بخریم و البته از میزان مصرف‌گرایی خود کم کنیم. در هنگام خرید محصولی را انتخاب کنیم که کمتر از منابع طبیعی در آن‌ استفاده شده. و در موارد خاص، کمتر از پلاستیک در آن‌ها استفاده شده باشد.  

چرا دور برویم، همین خانوادۀ خودم یا حتی مثال بهتری بزنم: خودم! خود این بندۀ نگارنده، خیلی وقت‌ها درگیر این مصرف‌گرا بودنم هستم. یک وفت‌هایی سراغ خرید وسایلی می‌روم که ابداً به آن نیازی ندارم. یا بدتر! وقتی مثلاً شارژر گوشی می‌خواهم، به بهانۀ ارزان‌تر بودن جنس الف، آن را می‌خرم. در حالی که مطمئنم همین جنس الف یک ماه دیگر خراب می‌شود و باز باید هزینۀ اضافی بپردازم و یک شارژر دیگر بخرم.

منظور از کاهش مصرف مواد، داشتن انتخاب بهینه است. ولی این انتخاب بهینه چیست؟ می‌شود به دو شکل ماجرا را نگاه کرد. یکی مسئلۀ اقتصادی داستان و دومی بحث تولید کمتر زباله. که البته اگر خوب به مسئله نگاه کنیم، بی ارتباط هم نیستند.

مثلاً اینکه من در موقع خرید یک تی‌شرت، یا خرید شارژر، جنس بهتری را بخرم، در نتیجه پس از دو ماه هم از نظر اقتصادی نفع کرده‌ام و هم زبالۀ کمتری تولید کردم. شارژری که خراب شده، مگر چیزی به جز زباله است؟ یا پیرهنی که پس از دو ماه رنگش رفته، درزش شکافته و دیگر نمی‌شود آن را پوشید، مگر چیزی به جز زباله است؟ البته که شاید بشود از آن در جای دیگری استفاده کرد. ولی این بحث متفاوتی دارد و بعد به آن هم می‌رسیم. 

و بعد تولید کمتر زباله. روش‌های زیادی برای کاهش تولید زباله در این مرحله وجود دارد. ساده‌ترینش؟ اینکه در مواقع غیرلازم از فروشنده‌ها نایلون نگیریم. اگر یک پاکت شیر را دویست متر دستمان بگیریم هیچ چیز بدی نیست. اگر به جای خرید یک کیلو چایی در داخل نایلون یا پاکت‌های آماده، قوطی چاییمان را ببریم و از فروشنده خواهش کنیم داخل آن چایی بریزد، هیچ اتفاق بدی رخ نمی‌دهد. ایضاً اگر گوجه و بادمجان را توی یک نایلون جا دهیم، گوجه‌ها ناراحت نمی‌شوند و اگر یک ورقه قرص استامینوفن را توی جیبمان بگذاریم، اثر درمانی‌اش از بین نمی‌رود!

خرید از مکان‌هایی که جنس فله‌ای می‌فروشند هم یکی دیگر از راه‌های تولید کمتر پلاستیک و زباله است. واقعیت این است که بسته‌بندی‌های شرکتی، اغلب بدون کاربرد بوده و فقط جهت شیک بودن بسته بندی است. جالب اینکه بخشی از هزینۀ بسته‌بندی هم از جیب مصرف کننده کم می‌شود. مثلاً تا حالا از خودتان پرسیده‌اید چرا باید تیوپ خمیردندان در جعبۀ مقوایی باشد؟ یا چرا باید برای هربار خرید یک سطل ماست، یک سطل پلاستیکی هم بخرید؟ خب اگر از فروشگاه‌های عرضۀ مستقیم لبنیات خرید کنیم و برای خرید شیر، ماست، پنیر و ... همراه خودمان ظرف مخصوص ببریم، چه اتفاقی می‌افتد؟ این شکلی هم از نظر اقتصادی برایمان نفع دارد و هم اینکه زبالۀ کمتری تولید کرده‌ایم.  

پس:

یک: از خرید موارد غیرضروری خودداری کنیم.

دو: در هنگام خرید، محصولاتی را انتخاب کنیم که دوام بیشتر و طول عمر بیشتری دارند.

سه: در هنگام خرید، انتخاب محصولاتی که از منابع طبیعی و پلاستیکی کمتری استفاده کرده‌اند را در اولویت قرار دهیم.

زیست محیط-دو

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱ آبان ۹۸
  • ۲ نظر
 برای اینکه اتفاق‌های مشابه دنیای واقعی پیش نیاید و در ادامۀ بحث دوباره به جواب‌های تکراری‌ای مثل ضرر کارخانه‌ها، فعالیت‌های دولت، کمبود نظارت، گازهای گلخانه‌ای تولید کشورهای صنعتی و ... نرسیم، از همین ابتدای بحث بگویم که هدفم از طرح این بحث، صحبت کردن دربارۀ «مدیریت ضایعات شهری» است؛ و در مدیریت ضایعات شهری، نمی‌توانیم منکر این شویم که «مصرف‌کننده» پایۀ اصلی مثلث «تولید، مصرف و نظارت» است. 
نکتۀ دوم اینکه، آنچه برای مصرف‌کننده با کلیدواژۀ بازیافت تعریف شده، یک تعریف اشتباه است. می‌گویم بازیافت را اشتباه متوجه شده‌ایم، چون اغلب مردم تعریفشان از بازیافت فقط تفکیک پلاستیک، کاغذ، شیشه و ... است. درواقع فکر می‌کنیم همین‌که این‌ موارد را از هم جدا کنیم، نقشمان را تمام و کمال انجام داده‌ایم و باید در روزنامه و اخبار عکسمان را چاپ کنند و به خاطرش دکترای افتخاری‌ بگیریم.
اما حقیق این است که ما فقط یک ضلع این مثلث هستیم؛ که اتفاقاً وظیفۀ اصلیمان را ناقص انجام می‌دهیم. یا به کل انجامش نمی‌دهیم. و خب، وقتی منِ مصرف‌کننده به عنوان پایۀ اصلی این فرایند، به عنوان آغازگر این فرایند، وظیفه‌ام را ناقص انجام دهم، دیگر چه انتظاری باید از دولت و شرکت‌های تولید کننده داشته باشم؟
برگردیم سراغ بحث اصلی. بازیافتی که به واسطۀ شبکه‌های اجتماعی برایمان تعریف شده و به خورد مردم جامعه داده شده و آن را به عنوان یک تعریف پذیرفته‌ایم، خودش محوری از یک چرخۀ بزرگتر است. «مهندسی چرخۀ زندگی» که ترجمۀ تحت‌الفظی عبارت «life cycle engineering» است و من تا جایی که جست‌وجو کردم، مطلب فارسی درباره‌اش نبود و فقط چند کارگاه دهن پرکن(یا شاید جیب پرکن) بود که ارتباطی هم به بازیافت و ضایعات شهری نداشت. اگر حوصله‌ دارید، همین عبارت انگلیسی را سرچ کنید و کمی دربارۀ مهندسی چرخۀ زندگی بخوانید. صفحۀ ویکی‌پدیا هم دارد. اگرچه LCE یک اصل مهندسی برای تولیدات صنعتی است، ولی می‌شود با کمی تغییر در اینجا هم از آن کمک گرفت.
کاهش مصرف مواد (reduce)، استفاده مجدد از مواد (reuse) و بازیافت مواد (recycle)، سه محور اصلی در مهندسی چرخه زندگی هستند و همۀ این سه، در کنار هم است که نقش اساسی مصرف‌کننده را در مدیریت ضایعات شهری تعریف می‌کند.
اگر عمری بود، در ادامۀ این پست‌ها به صورت جزئی سراغ این مراحل می‌رویم.

زیست محیط

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۲۰ مهر ۹۸
  • ۱۴ نظر

«چه باید کرد؟»

این همان سؤالی است که این روزها ذهنم را درگیر کرده. «چه باید کرد برای این زیست محیطی که هرروز حالش خرابتر از دیروز است؟» چه باید کرد؟

چند وقتی است که به راه‌کارهای ریز و درشتی فکر می‌کنم که می‌تواند در بهبود سلامت محیط زیست مؤثر باشد. دنبال راه حل‌های اینستاگرامی و سانتی‌مانتال هم نیستم. بیشتر دنبال راه‌کارهایی می‌گردم که به راحتی در محل زندگی و کار عملی باشد و نیاز به هزینۀ اضافی هم نداشته باشد. دغدغۀ محیط زیست داشتن این روزها شده است مد روز و خب، ماهیگیرهای مجازی هم کم نیستند. همین حالا به اسم محیط زیست، تا دلتان بخواهد صفحه و پیج ساخته‌اند و تهش باز تبلیغ مصرف‌گرایی است و اینکه: «محصولات مرا بخرید تا فلان و بهمان!» صفحه‌هایی که بیشتر آدم را یاد پت و مت می‌اندازند و تخریب سرتاپای هدف، به جای رسیدن به آن.

باری. باور دارم که نوشتن و صحبت کردن از تجربیات فردی همیشه بهترین راه رسیدن به پاسخ مناسب برای این «چه باید کردها»ست. برای همین است که پای این سؤال و دغدغه را به وبلاگ باز کردم و دوست دارم در کنار هم با تجربه‌های بیشتری آشنا شویم. 

اسمش را چالش نمی‌گذارم. ولی اگر این متن را خوانده‌اید، خواهشم این است که کمی به آن فکر کنید و ترجیحاً در وبلاگ از تجربه‌های فردی و برخوردهای خودتان با مسئلۀ کمک به سلامت محیط زیست بنویسید.

می‌توانید به صورت موردی به راه‌کارهایتان اشاره کنید یا اینکه خاطره‌وار آن را شرح دهید. هرطور خودتان صلاح می‌دانید. لینک‌ها را هم برایم بفرستید تا همین‌جا منتشر کنم، تا همۀ نوشته‌ها کنار هم باشد.


پی‌نوشت:

گفتن و نوشتن این دست تجربه‌ها، بزرگترین کمک به کسی است که ابتدای این راه ایستاده‌ یا اینکه ذهنش کمی قلقلک شده و حالا فقط مانده کمی انرژی فعال‌سازی برای آغاز حرکت. پس اگر شما هم دغدغۀ سلامت محیط زندگیتان را دارید، با بازنشر پست یا دعوت از دوستانتان کمک کنید تا با تجربه‌های بیشتری آشنا شویم.