روبروی کوچۀ میخک دو، یک فروشگاه زنجیره‌ای است به نام ارغوان. حالا دیگر شک ندارم که هربار ما برای خرید به ارغوان می‌رویم، خانم فروشنده، همکارش را صدا می‌زند که بنشینند و یک ربع تمام به کارهای ما بخندند. شده‌ایم دستگاه شادی‌ساز فروشگاه ارغوان. همین چند روز پیش رفته بودیم شکر بخریم. خانم فروشندۀ ارغوان با آقای فروشنده پشت میز نشسته بود و نگاهش به ظرفی بود که روی ترازو گذاشته بودم. خانم فروشنده زد زیر خنده که: «خب لااقل قاشقش را برمی‌داشتی بعد می‌آوردیش.» یکی دو روز قبل‌تر، وقتی چند کلمپه روی ترازو گذاشتیم باز خنده‌اش گرفت که:«لااقل بگذار یک نایلون روی ترازو بگذارم.»

البته فقط باعث شادی فروشگاه ارغوان نشده‌ایم. بساط جمعه‌بازار و خریدهای هم به همین شکل است. همین دیروز، وقتی به فروشندۀ پرتقال‌ها گفتیم پلاستیک نمی‌خواهیم، همزمان که داد می‌زد: «پنج کیلو پرتقال 10 تومان.»، با آن لهجۀ شمالی‌اش شروع کرد به داد زدن که: «کمپین نه به پلاستیک. بدو بدو. پرتقال داریم. پنج کیلو 10 تومان با هشتگ نه به پلاستیک. بدو بدو.» بعد هم گفت: «هرکی میاد تازه دوتا نایلون می‌گیره که پاره نشه. واقعاً شما هیچی نمی‌خوای؟» 

هفتۀ قبلتر هم وقتی برای خرمالوها پلاستیک نگرفتیم، آقای فروشنده پنج شش تا خرمالوی اضافه انداخت توی پلاستیک و گفت: «این هم برای اینکه پلاستیک نخواستید.» 

شیرفروش محل هم دیگر یاد گرفته ظرف شیرمان کشویی باز می‌شود و وقتی ظرف پنیر را دستش می‌دهیم، یک قالب پنیر می‌خواهیم.

خلاصه هربار که با خودمان پلاستیک یا ظرف می‌بریم، هم مغازه‌دارها را شاد می‌کنیم و هم روح خودمان شاد می‌شود. حالا باز بگویید چرا باید پلاستیک مصرف نکرد! این هم از معجزات مصرف کمتر پلاستیک است دیگر.

گفتم کمی از تجربه‌های بامزۀ این چندوقت بنویسم تا بعد برویم سراغ بحث مدیریت ضایعات شهری و آخرین مرحلۀ آن یعنی بازیافت. با همۀ حرف‌هایی که دربارۀ مزیت‌های بازیافت گفته و شنیده می‌شود، ولی حقیقت این است که صنعت بازیافت طفلی نوپاست. درصد بازیافت مواد و استفادۀ مجدد از تولیدات قابل بازیافت، حتی در کشورهای صنعتی هم چیزی حدود ده تا بیست درصد است. پلیمرها به عنوان یک مادۀ ارزان صنعتی، در صنایع زیادی مورد استفاده قرار می‌گیرند. از طرفی بازیافت این پلیمرها از نظر اقتصادی معمولاً به صرفه نیست. به همین خاطر کمتر به بازیافت انواع پلاستیک‌ها اهمیت داده می‌شود.

بازیافت دیگر تولیدات صنعتی مثل شیشه، کاغذ و انواع فلزها اوضاعشان کمی بهتر است؛ ولی باز خیلی سال طول می‌کشد که این طفل نوپا، قد بکشد و سری توی سرها در بیاورد. به همین خاطر است که «بازیافت» آخرین چیزی است که در چرخۀ «مدیریت ضایعات شهری» باید به آن فکر کنیم.(درحالی که اغلب کمپین‌ها روی همین موضوع مانور می‌دهند.) تازه همۀ این چیزی که می‌گویم، برای یک کشور صنعتی است. کشوری که سازوکار مدیریتی سالمی داشته باشد. قوانین محیط زیستی سالمی داشته باشد. یا راحت‌تر بگویم، مدیران سالمی داشته باشد!

پس حالا که جریان بالادستی درست به وظیفه‌اش عمل نمی‌کند، منِ شهروند چه کاره‌ام؟ آیا منِ شهروند وظیفه‌ای بر دوشم نخواهد بود؟ آیا منِ شهروند وقتی با مسئلۀ آلودگی هوا و آلودگی محیط زیست روبرو می‌شوم، باید تمام بار مسئولیت را روی دوش مدیریت ناسالم باالادستی‌ بیاندازم و شانه خالی کنم؟

(نفس عمیق می‌کشد.) خب برگردیم به کوچه و محلۀ خودمان. واقعیت، این من هستم که هر روز از توی کوچه و خیابان محله عبور می‌کنم. این من هستم که از کنار جویِ گرفتۀ آب، می‌گذرم. این من هستم که بوی گند فاضلاب را روزهای بارانی تحمل می‌کنم. این شهر، اول از همه شهر من است و این محله هم محلۀ من است. کوچۀ میخک دو و بلوار گلستان، محل زندگی من است و نه محل زندگی آن مسئول بالادستی. اینجاست که دیگر نمی‌توانم از زیر بار مسئولیت‌هایم شانه خالی کنم. که نباید از زیر بار مسئولیت‌هایم شانه خالی کنم.

فکر می‌کنم برای تمام کردن صحبت، دوباره برگردیم به نقطۀ آغاز بحث. دایره‌وار برویم و برسیم به این سؤال تکراری. اینکه «چه باید کرد؟» بعد این چه باید کرد را بگیریم و قدم‌قدم بیاییم جلو. نگاهی به دور و برمان بیاندازیم. «چه باید کرد؟»های زندگی شخصی‌مان را کشف کنیم. بعد آهسته و پیوسته، در راه‌های کشف‌ کردۀ شخصیمان پیش برویم و آنچه باید انجام دهیم را انجام دهیم.

تمام.


لینک مطالب قبلی:

زیست محیط یک، زیست محیط دو، زیست محیط سه، زیست محیط چهار