- آقاگل
- جمعه ۲ مرداد ۹۴
- ۲ نظر
توهم شراب خودی هم شراب خواره خود......
چندی پیش بنده نگارنده در پستی از کم آبی نوشته بودم.
و امروز به رسم ادب از همه دست اندر کاران شرکت آب و فاضلاب شهرستان تشکر می کنیم به خاطر:
- ترکیدگی لوله آب و هرز رفتن کل آب مخزن در یک شب! و در دسترس نبودن تلفن شکایات سازمان عزیز!!! که دست آخر با پیگیری های شدید و از طریق آتش نشانی و شماره تلفن های همراه کارمندان موفق به گزارش خرابی شاه لوله اصلی شدیم!!!
- و همچنین تشکر می کنیم به خاطر تغییر کیفیت آب آشامیدنی! در تصویر زیر لیوان سمت راست حاوی آب ذخیره شده از قبل است و لیوان سمت چپ حاوی آبی است که امروز مردم شهرستان ندانسته تناول می نمودند!
- و همچنین تشکر می کنیم از دو مسئولی که بر سر اینکه این لوله آب هست یا نه زدند و لوله را ترکاندند تا آب از آن فواره بزند تا مطمئن شوند! و بعد با شیوه ای کاملا متفکرانه صحنه را ترک کردند...
- و همچنین تشکر می کنیم از مسئولی که آن شب پس از حل شدن مشکل ترکیدگی لوله به رسم ادب با ما تماس گرفت و تشکرات ویژه کرد و مامور آتش نشانی که فردایش تماس گرفت و باز تشکرات ویژه نمود...
- و در کل:
ما تشکر می کنیم آن ها تشکر می کنند
چون تشکر می کنند از ما تشکر می کنیم.
با تشکر از جناب طلبهی اُ منفی و نقد الحق منصفانه شان.
«حتا در یک مسابقه و بازی فوتبال وقتی میگوییم برنده یا موفق شدیم، معنایش این است که سه گل زده و دو گل خوردهایم، حالا عدهای بگویند که میشد از فلان فرصت هم استفاده کرد و گلهای بیشتری زد.» (حسن روحانی، جلسه هیات دولت، 31 تیر 1394)
«ایرادهای بهتری میشود به متن توافق گرفت که میتوانم نشان بدهم.» (نقل به مضمون از سیدعباس عراقچی، گفت و گوی ویژهی خبری)
بدون شک مقدمهی لازم برای همدلی و همزبانی واقعنگری و سرایت دادن آن به بیان است. تا زمانی که ادبیات دولت، خطابی و مبنی بر غلو یا تحقیر موضوعی باشد، هر روز از همدلی و به طریق اولا از همزبانی دورتر خواهد شد. در همین راستا جملههای بالا را که توسط رییس جمهور و یکی از اعضای تیم مذاکره بیان شده باید به فال نیک گرفت.
پذیرفتن گلهای خورده توسط رییس جمهوری بیشتر با مبنای تمثیل مذاکره به صلح امام حسن علیه السلام سازگار است و نه با توصیف ایشان از توافق ژنو که «یعنی تسلیم ابرقدرتها...» و البته در مخالفت جدی با برگزاری جشنهای کذایی و یا اسطورهسازی از مذاکره و مذاکرهکننده است.
وقتی منتقدی منصف اشکالی را در توافق ببیند اگر با ادبیات حداکثری دولت در این باره رو به رو شود، یارای همدلی را نخواهد داشت و ادبیاتش به وضوح تقابلی خواهد بود. اما وقتی دولت و در صدر آن رییس جمهور با پذیرفتن اشکال و ایرادها، خوانش خود را دربارهی امتیازهای گرفته شده و یا لزوم صلح بیان کند، منتقد منصف هم میتواند همدلانه با دولت به بحث و نقد بنشیند که آیا امتیازشمار بازی درست است؟ و یا آیا این صلح، صلحِ مصلحت بوده یا صلحِ مفسده؟
این تغییر ادبیات دولت چه خودجوش باشد و چه ناشی از مواضع رهبری، قابل تفأل به خیر است. وگرنه اگر همان طور که رییس جمهور در نعت ژنو گفتند: «میدانید توافق ژنو یعنی چه؟ یعنی تسلیم ابر قدرتها در برابر ملت ایران...»، دوباره بگویند: «میدانید توافق وین یعنی چه؟ ...» این گره هر لحظه کورتر، درک متقابل بین صف منتقد و حامی دولت کمتر، و اعتبار واقعنگری ایشان در نگاه آیندگان بیش از قبل مخدوش میشود.
نگارنده امیدوار است این تغییر پایدار باشد و بازگشت دولت را به ادبیات سابق شاهد نباشیم.
کنون رزم سهراب و رستم شنو
دگر ها شنیدستی این هم شنو.
.
و سهراب نامی بود پهلوان در سپاه تورانیان و وی را پدری بود رستم وار که به درستی او را رستم نامیدند.
و سهراب را سر جنگ با ایرانیان بود.
کاووس کی رستم را پیغام همی فرستاد که ای یل ایران زمین ار آب در دست داری بر زمین گذار و شتابان بشتاب که سپاه تورانی در راه است. و رستم این شیر بیشه الهی روزی چند به باده خواری گذراندی و فرمان پادشاه به پشت گوش همی انداخت و التفات ننمود. ( برخی گویند که وی همی دانست که پهلوان سپاه توران همان جوانک خودش است به شرحی - توضیح از بنده نگارنده)!
باری، پس از چند روزی جنگ آغازیدن گرفت و دو سپاه را درگیری سختی در گرفت. در همین بین سهراب این طفل سالخورد شتابان به پدر سالخورده خود پیغام همی نوشت که ای پدر مرا بسیار مهر تو در دل است و خواهم دیدن تورا....
و جواب چنین بشنفت: که ای فرزند پاک سرشت من، مرا نیز شوق بسیار است دیدار تو را، اما چه کنم که باید در جنگی اهریمنی با پهلوانی از سپاه توران در آویزم و فرمان فرمان پادشاه است و نتوان آن را زمین گذارد!!!
و اینچنین بود که تراژدی ترین داستان ها رغم خورد.
به آیه آیۀ توبه، به جان الرّحمن
"علی حیات بخش"
اوایل ترم هشت بود، شش پسرک جوان بر شش تخت چهارگوش تکیه زده و بیخود از خود به دیوارهای اتاق نمور و کوچک خوابگاه ذل زده و هر یک به کاری مشغول. در اتاق به آرامی باز میشود، جوان هفتم با چمدانی بزرگ در دست از راه میرسد. عرق از سر و پکالش جاری است. شش جوان دیگر بهیکباره به سمت صدا میچرخند. بلی حسنک وزیر ( مابین خودمان حسنک صدایش میزدیم! ) خودمان است.
این حسنک جوانی بود قد بلند و تقریباً لاغر اندام، با قیافهای سیهچردهای مخصوص جنوبیها و اهل دشتستان بوشهر ( به معنای واقعی کلمه یک سیاهه نارگیله به تمام معنا!!! - توضیح از بنده هماتاقی) . از خصایص این طفل داستانگوییها و خاطره گویی هایش بود که گاه به پرچانگی هم میرسید اما هرچه که بود همه ما عاشق خاطراتش بودیم. این بار نیز طبق معمول چیزی نو در چنته داشت. به محض آمدنش شروع کرد از نخل و نخلستان گفتن و اولین تجربه کشتن نخلی خردسال با دستان خودش! به اینجا که رسید چشمان ما از حدقه در آمده و هر یک چهارتا شده بود، که خداوندا کشتن نخل دیگر چیست؟ این حسن وقتی دید بحثش به جذابی دارد پیش میرود طبق معمول کمی هم آب و روغن قاطی داستانش کرد و شروع کرد به گفتن از انواع نخل و خرما و کشتن نخلهای ضعیفی که امیدی به باردهی آنها نیست و نتیجتاً استخراج پنیر آن نخل بختبرگشته! باری، بحثهای بسیار کردیم و حرفهای زیادی زدیم و قرار بر این شد که این حسن بعد از عید مقادیری از این پنیر را برای ما به ارمغان بیاورد. و ما کل عید را با این وعده و وعید به سر بردیم.
روز موعود فرارسید. حسنک تازه از راه رسیده بود و چمدان اسرار آمیزش را بازنموده و یک به یک وسایلش را از آن خارج میکرد و ما با اشتیاق فراوان دورش حلقه زده بودیم و با نگاهی کنجکاوانه او را تحت نظر گرفته بودیم که چه خواهد شد...
دست آخر جسمی استوانهای را که با دقت هرچه تمامتر بین روزنامهای پیچیده شده بود را از کیف خارج کرد. چشمانمان تماماً با ضربآهنگ حرکات حسنک هماهنگ شده بود. روزنامه را آرام و با طمأنینهای خاص باز کرد. و ما چهارچشم در حال تماشا.
درون روزنامه پیچ جسمی سپید رنگ بود که باز با دقت کامل دورش را با برگهای نخل پوشانده بودند ( این حسن ما بسیار فرد منظمی بود و خطی بسیار زیبا نیز داشت! - توضیح از بنده نگارنده - ). حسنک با کارد مخصوصش ذره ذره این پنیرک را خورد میکرد و ما خورده خورده از آن میخوردیم!!!! بسی خوشمزه بود و دلچسب. مزهای داشت شبیه آغوز گاو! ( اولین شیر گاوی را گویند که بهتازگی بچهاش را زائیده است و بسیار خوشطعم میباشد - توضیح از بنده نگارنده -) و به نرمی همان پنیر.
پس از تست ( خداوندا مرا ببخشاید بخاطر بکار گیری این کلمه اجنبی! وای بر من) کردن پنیر خرما باز نوبت رسید به صحبتها و خاطرات شیرین حسنک از تعطیلات عید و باباپیرش و موتور سواریهایش با برادرش حسین در دل نخلستانهای دشتستان. و باز بنده نگارندهای که در این بین خواب چشمانش را در ربود....
.«دشمن چو از هر حیلتی فرو ماند سلسله دوستی بجنباند، پس آنگه به دوستی کارهایی کند که هیچ دشمن نتواند»..
سعدی شناسان و اهل مطالعه و تحقیق گفته اند که این افاضات شیخ اجل احتمالا در باب سیاست خارجه است!!!
اما من به یقین می گویم که این بیانات شیخ از باب هشتم است، و دیگر هیچ!!!!!!
.
گزیده ای از دو کلمه حرف حساب های کیومرث صابری عزیز.
عجیب همچنان تازه است. عجیب.