یک داستان واقعی - شبی تنها در خوابگاه

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۳۰ آبان ۹۳
  • ۱ نظر

  غربت هست و تنهایی هایش.

  و من عاشق این تنها بودن ها!!!

  عصر پنج شنبه بود که یک یک هم اتاقیان عزیز باز بنای ناسازگاری را گذاشته ساز جدایی کوک کرده و ما را در این اتاقک وهم ناک وانهاده و رفتند که رفتند.

از سرشب بود که متوجه شدم صداهای عجیبی در اتاق می آید! سخت ترسیده بودم.

  اما...

   من که تنها بودم؟؟؟؟

  گفتم شاید دچار وهم و خیال شده ام، به روی خود نیاورده و سرگرم لپتاب و نت و درس شدم تا موقع خواب فرا رسید. همچنان آن صدا می آمد و من سخت پریشان شده بودم. گشتی در اتاق و بیرون از اتاق زده و بازگشتم، خبری نبود که نبود.

  مانده بودم که ابن سر و صدا از چیست؟

  به هر ترتیبی بود خود را به خواب واداشته و چند ساعتی را خسبیدم. صبح حدود ساعت ده بود، از تخت که پایین آمدم حس کردم پاهایم خیس شد!!!!

  کف اتاق را نگریستم. آب کل اتاق را فرا گرفته بود!!!! اما از کجا؟ چگونه؟ چرا؟

  تازه یاد صداهای نامربوط دیشب افتادم. باز برخواسته و گشتی در اتاق زدم، به سمت شوفاژ رفتم و دیدم که بله!!! آب همچون چشمه ای جوشان از دل شوفاژ عزیز فوران نموده و آبشاری بس زیبا در دل اتاق ما شکل گرفته است!!!

  از آنجایی که اطلاع داشتم که هیچ آبی از این مسئولین بزرگوار گرم نمی شود با خود گفتم بهتر است تا دیر نشده و در این دریای مواج قرغ( و شاید غرق و بلکه هم غرغ) نگشته ایم دست به کاری بزنیم!!!! وچاره ای بیاندیشیم. اما میزان خرابی به حدی بود که حقیقتا کاری از دست من ساخته نبود. در نهایت مراتب را به متصدی گرام خوابگاه اطلاع دادیم و همان طور که خود انتظار داشتم ایشان دفتری را بر روی میز گذاشته و فرمود بنویس!!!!

  گفتم مسلمان!!! اتاق مارا آب فرا گرفته! هر آن احتمال غرق شدن من وجود دارد! بعد شما میفرمایی که بنویس؟؟؟؟ عجبا! صحیح؟؟!

  گفت: این دیگر تقصیر خودتان هست می خواستید شوفاژتان خراب نشود!!! حال هم باید صبر کنی تا شنبه!، بلکه برادران تاسیسات تشریف فرما شوند.(ایشان تمام جملات فوق را به لهجه شیرین کرمونی فرمودند صد البته- توضیح از بنده نگارنده)

و از جهت تایید حرف هایش داستانی نیز برای ما نقل نمودند:"آورده اند که روزی فردی در چاه افتادی، رفیقش گفت صبر کن تا بروم و طناب بیاورم! و او در جواب همی گفت که گر صبر نکردمی چه کردمی"!!!!

  خلاصه اینکه در نهایت بنده کاملا قانع شده و به قول همین کرمانی های دوست داشتنی با خود گفتم "ولش کووو" و سرمست و شنا کنان!!! خود را به تختم رساندم.

  باری. گر صبر نکردمی چه کردمی؟؟؟؟


  س.ن: متاسفانه من در اتاق تنها هستم و گوشی بنده خوب عکس نمی گیرد و گرنه که عکسی نیز جهت دریافت عمق فاجعه ضمیمه می نمودیم. 

اندر بیانات یک شاعر و بلکه شاعره

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۳۰ آبان ۹۳

چشم هایت،
"وزیر پیشنهادی علوم" اند
و من،
"اصولگراترین نماینده ی مجلس"
هر چه قدر هم که توجیه کنی
باز هم،
هر نگاهت را
"فتنه" می بینم!

وزارت علوم

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۲۸ آبان ۹۳
  • ۰ نظر



به یک مرد مومن، متعهد، معتقد به اصول اخلاقی، غیر سیاسی، غیر اصلاح طلب، غیر اصول گرا، غیر فتنه گر و آشنا به مسائل قشر دانشجو جهت تصدی پست وزارت نیازمندیم.

عموم دانشجویان کشور




‌

پنج شنبه سوری کتاب

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۲۸ آبان ۹۳
  • ۱ نظر


کتاب


 مسئولین محترم کشوری و لشکری در راستای حمایت از امر زیبای کتاب خوانی قرار است پنج شنبه بطور نمادین!!!( نه راست  راستکی) اقدام به خرید یک جلد کتاب نمایند. جای بسی خوشحالیست.

  فلذا جهت حمایت از دیگر حوزه ها پیشنهادات زیر مطرح می گردد:

  شنبه سوری: روز شنبه جهت حمایت از صنف کارگران همه مسئولین بیل به دست بگیرند و بطور نمادین به سر چهار راه ها مراجعه کنند!

  یک شنبه سوری: روز یکشنبه جهت حمایت از صنف بازیکنان شوت بال همه مسئولین در محل کار آقا وسط بازی کنند.(البته به طور نمادین!!!)

  دوشنبه سوری: روز دوشنبه همه مسئولین جهت حمایت از خوانواده در خانه مانده و بطور نمادین(ون نه راست راستکی) کارهای خانه را انجام دهند، پوشک بچه را تعویض کنند و غذا بپزند و ایضا با دیگر مسئولین هنگام عصر دور هم جمع شده و به فریضه غیبت بپردازند!

  سه شنبه سوری: روز سه شنبه جهت همدردی با صنف بیکاران به طور نمادین از شغل های دوم سوم و بعضا چهارم و پنجم خود به طور نمادین استعفا دهند تا تعدادی فرصت شغلی جدید ایجاد شود تا بلکه بدین وسیله اندکی آمارهای عجیب دولت وجهه پیدا کند.

  چهار شنبه: برای روز چهارشنبه پیشنهاد خاصی نیافتم! دوستان می تونند به طور نمادین اندکی در پست های خودشان کار کنند!(البته باز یادآوری می شود که بطور نمادین!)

  پنج شنبه: تکلیف پنج شنبه که الحمد الله روشن است.

  جمعه: جهت حمایت از صنف قصابان محل مسئولین می توانند به طور نمادین دست عیال و فرزندان خود را گرفته مقادیری گوشت از قصابی محل به طور نمادین تهیه کرده و باز به طور نمادین به تفریح و گردش بروند تا خستگی یک هفته کار و تلاش از تنشان خارج شود.


  س.ن: البته این ها پیشنهادات من بود اگر دوستان پیشنهادات بهتری دارند بفرمایند تا بررسی کنیم.

 

پنج شنبه سوری کتاب

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۲۸ آبان ۹۳
  • ۰ نظر

اساسا کتاب خواندن و خریدن بسیار کار خوبیست. و مورد تایید صدالبته!!!

اما چیزی که مرا نگران کرده و ناراحت، همین بحث پنج شنبه سوری و انجام اعمال نمادین کتاب خریدن توسط مسئولین است.

مسئولینی که اگر از آن ها بخواهید نام آخرین کتابی را که خوانده اند را بگویند یا طفره می روند و یا می پیچانند و یا شروع می کنند به شعار دادن و شعار نویسی و پز دادن!!!!

تجربه نیز ثابت کرده است که: "سخنی کز دل براید لاجرم بر دل نشیند"!!! لاجرم کارهای تبلیقاتی اینچنینی معمولا جواب که نداده هیچ موجب رنجش خاطر و ایجاد آسیب های دیگری نیز بوده است.

درثانی ایجاد جو در بین مردم عادی(که البته صد درصد شامل حال مانیز می شود) برای خرید کتاب شاید بتواند جیب های برخی را پر و به طور نمادین!!! سرانه ی مطالعه ما را بالا ببرد اما باید ماند و اثرات مخرب آن را بعد از این عمل را دید.

خداوند این کار فرهنگی مردمی!!! عظیم را به خیر بگذراند.

آمین.

"آقاگل"

مرتضی رفت اما...

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۲۶ آبان ۹۳
  • ۲ نظر


 

متاسفانه تب روش ان ....(حیف از کلمه فکر! که "اکثرهم لا یتفکرون") یقه بسیاری از جوانان ما را گرفته است تا جایی که حتی مرگ هم سن سالانمان هم گاهی ما را از خواب غفلت بیدار نمیکند.اکثر کسانی که دارند فیلم میگیرند به جای اینکه به فکر مرگ باشند به  این فکر میکنند که این فیلم را به فلان دوستانم نشان میدهم تا بگویم من هم در این مراسم شرکت کردم و کلی کلاس میگذارم.

 

ای کاش همه ما وقتی خبر مرگ کسی را میشنویم در ابتدا تلنگری به خود زنیم و بدانیم که با هر پست و مقام و در هر جایگاهی که باشیم باید روزی از دنیا برویم و تنها چیزی که برایمان میماند اعمال و رفتار ما است و الا روشن کردن شمع و خواندن دسته جمعی شعر های مرتضی پاشایی نه روح آن مرحوم را خوشحال میکند و نه مشکلی از ما را برطرف میکند.

 

شاید صدای مرتضی پاشایی در تشیع جنازه اش این باشد که بلند فریاد میزند.

 

ای مردم گناه نکنید این دنیا ارزشش را ندارد...

 

وَ اَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ، وَ اَنَّ ناکِرًا وَ نَکیرًا حَقٌّ، وَ اَشْهَدُ اَنَّ النَّشْرَ حَقٌّ، وَ الْبَعْثَ حَقٌّ، وَ اَنَّ الصِّراطَ حَقٌّ، وَ الْمِرْصادَ حَقٌّ، وَ الْمیزانَ حَقٌّ، وَ الْحَشْرَ حَقٌّ، وَ الْحِسابَ حَقٌّ،وَ الْجَنَّةَ وَ النّارَ حَقٌّ، وَ الْوَعْدَ وَ الْوَعیدَ بِهِما حَقٌّ

به بهانه روز کتاب خوانی

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۲۴ آبان ۹۳
  • ۰ نظر

 یک سورپرایز برای دوسداران آقای نادر ابراهیمی و کتاب آتش بدون دود.


آهنگ تیتراژ فیلم آتش بدون دود.

به طور تصادفی پیداش کردم امشب داغ داغه!!!

aghagol



به بهانه روز کتاب خوانی

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۲۴ آبان ۹۳
  • ۱ نظر

  تصاویری از فیلم آتش بدون دود ساخته نادر ابراهیمی