- آقاگل
- سه شنبه ۶ آذر ۹۷
- ۹ نظر
میدانی؟ گاهی یک آهنگ بهقدری برایت زنده است که میتوانی بویش را احساس کنی، لمسش کنی، ببوسیش و در کنارش قدم بزنی.
سرزمین خورشید(میرسد از دور صدای ساز مرد چوپان)-آلبوم سرزمین خورشید-زندهیاد محمدنوری.
میدانی؟ گاهی یک آهنگ بهقدری برایت زنده است که میتوانی بویش را احساس کنی، لمسش کنی، ببوسیش و در کنارش قدم بزنی.
سرزمین خورشید(میرسد از دور صدای ساز مرد چوپان)-آلبوم سرزمین خورشید-زندهیاد محمدنوری.
میحانه میحانه؛ میحانه میحانه
غابَت شَمِسنا الحلو ما جانه
(مگر وقت دیدارمان نبود؟
آفتابمان غروب کرد و زیباروی ما نیامد)
حَیِک، حَیِک بابَه حَیِک!
اَلف رَحمَة علی بِیک
(آفرین به تو! پدر آمرزیده!
دست مریزاد به تو!)
هَذوله العَذِبونی
هَذوله المَرمُرونی
(این چیزهاست که مرا عذاب میدهد
این چیزهاست که مرا بیچاره کرده!
عَلی جِسرِ المُسَیِب سَیِبونی
عَلی جِسرِ المُسَیِب سَیِبونی
(مرا روی پل مسیب کاشت و نیامد!
مرا روی پل مسیب کاشت و نیامد!)
شرح:
1-«میحانه» اصطلاحی است عامیانه در عراق که به جای جملۀ «ما حان موعدنا» به کار رفته و نشان از خلف وعدۀ معشوق دارد. «میحانه میحانه» از ترانههای عامیانۀ این کشور بوده و «ناظم الغزالی» که این ترانه را اجرا کرده، از خوانندههای شناخته شدۀ موسیقی مقامی عربی است.
2-المسیب نیز پلی است در بغداد، روی رودخانۀ دجله
میگفت شما نسل خیانتکاری هستید. نسلی که حتی به خاطرات نسل قبلش هم رحم نمیکند.
این چند جمله را مرد رهگذری میگفت که چند روز پیش سوار ماشینم شد. مرد ساکی همراهش بود و با پای پیاده پیش میرفت. هربار که ماشینی از کنارش میگذشت برمیگشت و به پشت سرش نگاهی میانداخت. نزدیکش که رسیدم سرعتم را کم کردم و کنارش ایستادم. پرسیدم کجا میخواهد برود و اگر مسیرش میخورد تا یک جایی برسانمش. عرق از پیشانی پهنش سرازیر شده بود و صدای هن و هن نفسهایش را میشد از داخل ماشین هم شنید. نگاهی به داخل ماشین و ظاهر من انداخت و بعد در را باز کرد و نشست. ساک آبیرنگش را گذاشت جلوی پایش و دستی داد و با یک سلام و علیک شروع کرد به گله از اینکه چقدر هنوز هوا گرم است و مسیر اینجا چرا هیچ تاکسیای ندارد و مجبور شده است سر ظهری مزاحم من شود.
گفت چند روزی مهمان دخترش بوده و حالا میخواهد برود ترمینال و برگردد شهر خودشان. ضبط ماشین روشن بود و میخواند:«به رهی دیدم برگ خزان پژمرده ز بیداد زمان از شاخه جدا بود»
گفت:«اینو یه خانوم دیگهایم نخوانده؟»
-«چرا. فکر کنم مرضیه. ایرح بسطامی هم البته خوانده و یکی دو نفر دیگر هم خواندن تا جایی که یادمه.»
-«ای برگ ستمدیدۀ پاییزی، آخر تو زگلشن ز چه بگریزی»
آهی کشید و گفت:«میدونی من چقدر با آهنگ خاطره دارم؟ یه ضبط صوت داشتیم و چندتا کاست. یکی از کاستا همین خانمی بود که گفتی. گفتی کی؟» جواب دادم:«مرضیه.»
-«آره همین مرضیه. موقع غروب که میشد خانمم چایی میریخت و میآورد. بعد همین کاست رو میذاشت و مرضیه شروع میکرد به خوندن. نمیدونستم چرا اینقدر دوست داره این کاست رو. ولی چون اون دوست داشت منم دوستش داشتم.» لبخندی ساده تحویلش دادم و میدان را پیچیدم سمت راست.
-«روزی تو همآغوش گلی بودی، دیوانه و مدهوش گلی بودی.»
-«همین، مرضیهاش رو نداری بذاری؟»
-«نه. حالا مگه این بد میخونه؟»
-«بد نمیخونه. ولی یاد خاطرههام افتادم. دلم برا اون روزا تنگ شد.»
گفتم:«خدابیامرزدشون. ببخشید دیگه.» و بلندگوی ماشین گفت:«آه خار غمش در دل بنشاندم، در ره او جان بفشاندم»
-«نسل شما خیلی خیانت کاره. حتی به خاطرات نسل قبلشم رحم نمیکنه. چرا وقتی اون خانم. گفتی اسمش چی بود؟»
-«مرضیه.»
-«چرا وقتی مرضیه به اون خوبی...»
-«ای عاشق شیدا، دلدادۀ رسوا، گویمت چرا فسردهام.»
احساس کردم بغضی پیچید توی گلویش. باید همینجا پیادهاش میکردم. او باید میرفت سمت راست و من مسیرم سمت چپ میدان بود. ولی اینطور وقتها راهنمای ماشین از مغز آدم قرمان نمیگیرد. این بود که راهنمای ماشین پیچید سمت راست و ضبط ماشین ادامه داد:«رفت آن گل پاک از دست، با خار و خسی پیوست؛ من ماندم و صد بار ستم، این پیکر بیجان» و مرد دیگر تا آخر راه هیچ نگفت. هیچ نگفت و من هم از ترس دیدن اشکهای مردی که لااقل دوبرابرم سن داشت هیچ نگفتم و تنها راندم تا ترمینال. راندم تا ترمینال و بلندگوها تا آخر داد زدند:«به رهی دیدم برگ خزان پژمرده ز بیداد زما...»
+نوشته شده برای رادیوبلاگیها و اولین آهنگ نوانگار.
صمیمانه دعوت میکنم از خورشید و سجل برای نوشتن این پست.
شبی از شبهای بهمن پنجاه و هفت بود که مردی با لباس و چهرهای خونین، خسته و پریشان احوال به خانه برگشت. سردرگم بود. ولی میدانست که باید دست به کاری بزند. سرگرم جستجوی شعری میشود که بتواند اوضاع آن روزهای مردم و اعتراضهایشان را به خوبی بیان کند. آنقدر میگردد تا اینکه میرسد به شعری از اصلان اصلانیان:
شب است و چهرۀ میهن سیاهه
نشستن در سیاهیها گناهه
شعر در روح و جانش ریشه میدواند. میرود سراغ سهتار و شروع میکند به نواختن. مینوازد و ضبط میکند، در مایۀ دشتی مینوازد و ضبط میکند، آنقدر مینوازد تا سرانجام به آنچه میخواهد دست پیدا میکند. همان نیمههای شب دست به کار میشود و مقدمه و متن آهنگ را روی کاغذ میآورد. دنبال خوانندهای میگردد که بتواند به بهترین شکل این تصنیف را بخواند. خب چه کسی بهتر از محمدرضا، با آن صدای همه چیز تمام؟ محمدرضا البته به اندازۀ لطفی و دیگر از اعضای گروه شیدا اهل سیاست نیست. ولی وقتی به خانۀ لطفی میرود، با پریشانحالی او روبرو میشود، وقتی حوادث سالهای قبل را در ذهن مرور میکند و بهخصوص هفده شهریور پنجاه و هفت را به خاطر میآورد، بهقدری تحت تأثیر شعر و آهنگ و اوضاع آن روزهای ایران عزیزش قرار میگیرد که پیشنهاد لطفی را برای خواندن آن تصنیف میپذیرد.
چند روز بعد، تصنیف «شبنورد» یا همانی که بعدها با اسم «برادر بیقراره» معروف میشود، با شعری از اصلانیان، آهنگسازی لطفی، صدای محمدرضا و نوازندگی چند نفر از اعضای گروه شیدا به صورت شبانه ضبط میشود. بعدها این تصنیف در کنار آوازی از محمدرضا و لطفی و همینطور تصیف و آوازی از شهرام ناظری در قالب نوارهایی به اسم چاووش دو بین مردم پخش میشود.
همۀ این حرفها را گفتم تا دست آخر بنویسم این روزها عجیب این تصنیف به دل و جانم مینشیند. به خصوص همین بیتی که نوشتم.
مترسکنگاری(مهمان افتخاری این پست):
(اگه فقط یک دلیل برای دوست داشتن پاییز، به خصوص مهر و به طور ویژه روز اولش لازم داشته باشیم، قطعاً اون، زادروز فرخنده و مبارک خسروی آواز ایران، استاد محمدرضا شجریانه. ایشالا که خدا به جانانِ موسیقی ایران طول عمر همراه با سلامتی و شادی عطا کنه و فرزندان برومندش مخصوصاً همایون و مژگان شجریان همیشه در قلههای هنر این مرزوبوم در حال درخشش باشن. امضا: مهدیار "مترسک سابق" با تشکر ویژه از سعید عزیزم که این تریبون رو در اختیارم قرار داد)
تو این روزهایی که هر میم.الف و میم.چ و الف.دالی، با هر سطح دانش و صدایی آلبوم میده بیرون. و همینطور تو این روزهایی که خیلیهامون حوصلۀ درست و حسابی نداریم. گوش دادن یک آلبوم موسیقی خوب میتونه کلی حالمون رو جا بیاره. برای همین پیشنهاد میکنم «آلبوم ایران من» همایون شجریان عزیز رو از دست ندید.
آوازخوانی در شبم، سرچشمهی خورشید تو
یار و دیار و عشق تو، سرچشمهی امید تو
ای صبح فروردین من، ای تکیهگاه آخرین
ای کهنه سرباز زمین، جان جهان ایرانزمین...
+ تک بیتهای بیمخاطب هم بعد از مدتها بهروز شد!