۴۷۹ مطلب با موضوع «خودنوشت‌ نگاری» ثبت شده است

نقد

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۲۱ آبان ۹۳
  • ۴ نظر

  یاد بگیریم که نقد کنیم و نظر بدهیم!!!

  اساسا نقد چیز خوبیست اگر منصفانه باشد صدالبته!

  "هدف نوشتن نیست 

   هدف خوب نوشتن است

   برای خوب خوانده شدن"

  و این امر محقق نخواهد شد مگر با نقد دوستان و آشنایان!!!

  پس نقد کنید لطفا...


امضاء: آقاگل


و خدایی که در این نزدیکیست

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۰ آبان ۹۳
  • ۲ نظر

یکی از دلهره آورترین کارها برای من  اینست که لحظه ای از خود جدا شوم و از بیرون خودم را به نظاره بنشینم!!!

شاید بگویید دیوانه است!

و یا قاه قاه بخندید!
اما من یخ میکنم از ترس و دلهره!!!

جهان نگری

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۱۸ آبان ۹۳
  • ۷ نظر

  ریاضی دانان معتقدند جهان بر پایه اعداد بنا شده است.

  فیزیکدانان معتقدند "فیزیک یعنی علم زیبای زندگی".

  زیست شناسان جهان را به چشم یک موجود در حال رشد می نگرند.

  مهندسین آی تی و کامپیوتر جهان بی تکنولوژی را غیر قابل تصور و پایان یافته می دانند.

  علمای دین جهان را پلی می دانند بسوی جهان دگر.

  هنرمندان جهان را اثری جاویدان می نامند که نقاش آن خدای یکتاست.


 و ما معتقدیم جهان بر پایه طنز است!!!

 یک شوخی بزرگ.

 که باید به سخره اش گرفت تا بازیچه اش نشوی!

 

  س.ن: رنگ قرمز نشان دهنده شادترین ملت هاست و رنگ زرد غمگین ترین!!!

فارسی شکر است!!!!

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۵ آبان ۹۳
  • ۶ نظر

با کسب اجازه از آقای جمالزاده عزیز.


روش های نوین حرف زدن در وب!!!

slm

TOY

TNT

CU

ASAP

FC

TNX

...

دوستان نترسید، اسامی بالا مواد منفجره یا شیمیایی نیستند!!!!

این ها حروفی هستند که با کنار هم قرار گرفتنشان جملات پر مغزی را بیان می کنند!!

و این از عجایب روزگار ماست!

س.ن: چند روز پیش با یک دوست در فضای سایبری(همون مجازی فارسی خودمون) حرف می زدم:

- slm(سلام)

--سلام

-hac(حال و احوالت چطوره)

- قربان شما بدک نیستیم عزیز

-ckm( چه کارا میکنی)

- هیچ دعا گوییم،چه خبر، شما خوب شدی؟

-knsb( خبری نیست سلامتی بهترم)

- خب خدارو شکر

-kns(کاشون نمیای سعید؟)

- چرا احنمالا چهارشنبه بیام

-pc(پس میبینمت)

- آره اگه خدا قبول کنه!!!

...

(به دلیل خصوصی بودن مکالمات از درج آنها معذوریم!!!)

...

-tnt

تی ان تی؟ میخوای چیکار؟ کجارو میخوای منفجر کنی؟

-tnty=till next time(تی ان تی یعنی تا دفعه بعد)

آهان!، اوکی!!! فهمبدم . هم چنین

-bbnb(باید برم نون بگیرم)

- باشه برو ب سلامت

-fgb(فعلا گود بای"همون خداحافظ خودمون")

- اوکی تنکس الات سی یو لیتر نایس تو میت یو در ایز اسلایس بنانا!!!!!

- fpbda(فارسی را پاس بدارید دوست عزیز)!!!!

- اوکی یو هوو گود نایت مای فرند!!!

- mmm(مسخره میکنی منو؟)!!!!

- یس یس اگزکتلی

-fbkm( فقط بیای کاشون میکشمت)

- اوکی اوکی هرچه از فرند رسد ایز گود!!!

....

پس از این مکالمه دوست محترم بنده بطور خودجوش آف(مترادف خوب فارسی یافت نشد) شد و تا به امروز خبری از او ندارم!!!!

از یابنده تقاضا میشود در صورت یافتن این دوست محترم با من تماس بگیرد.

"تنکیو"!!!!

mavdmgd!!!؟؟؟؟!!!!!

نهضت بیداری عاشورایی

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۵ آبان ۹۳
  • ۱ نظر

در این ماه بیایید هر روز یک ویژگی خوب را در خودمان نهادینه کنیم.

تا نشان دهیم شیعه کیست.

اندیشه شیعه چیست.

که اثبات کنیم بهترینیم در همه ی زمینه ها

اخلاق

اعمال

افکار

فرهنگ

و ...

بیایید تمرین کنیم که دروغ نگوییم

تهمت نزنیم

غیبت نکنیم

به پیرمرد عابر کمک کنیم.

نیازی نیست که ایده آل باشیم اما سعی کنیم انسانیت را در روح جامعه احیا کنیم

.

یادمان نرود امام حسین برای چه قیام کرد؟

انسانیت، آزادگی، نماز

پس انسان باشیم آزاد زندگی کنیم و  در هر حالی خدا را فراموشمان نشود. 

خدایا توفیق آدم شدن را در این ماه نسیب ما گردان.

بلوغ فرهنگی

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۳ آبان ۹۳
  • ۱ نظر

فرهنگ اساسا چیز خوبیست برای اینکه هر وقت دیدی یه جای کار میلنگه بگی تقصیر فرهنگه!

تقصیر بی فرهنگیه!

فرهنگشو وارد نکردیم؟!!!

فرهنگشو ندارن!!!

بی فرهنگ!!!

 اساسا فرهنگ چیز خوبیست تا هر وقت جلوی کسی کم می آوریم بگیم فلانی فرهنگ نداره!!!

اما ...

در همین راستا منتقدین من از این پس نه تنها خرند!!!

بلکه بی فرهنگ نیز می باشند!!!

"و ما ادراک الفرهنگ": و شما چه دانید که فرهنگ چیست؟!؟!؟!؟

دوران بازنشستگی!!!

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲ آبان ۹۳
  • ۲ نظر
 گاه می شود انسانیت را پرینت کرد و به شیشه چسباند….
 مرد کتاب فروش روی شیشه نوشته: "متناسب با در آمد شما کتاب دلخواه موجود است. اگر نه, کتاب را به امانت ببرید."
 آدرس: اتوبان نواب- بالاتر از میدان جمهوری- بین آزادی و کلهر
  

آخرین دو شنبه مهر با یاری مهربان

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۱ آبان ۹۳
  • ۵ نظر

قسمت اول

 ساعت پنج کلاس دارم و با عجله آماده می شوم تا به سرویس های ساعت چهار برسم. ساعت چهار و پنج دقیقه است، پانزده دقیقه وقت دارم.  با سرعت نور لباس می پوشم و از اتاق بیرون میزنم، ساعت چهار و پانزده دقیقه است. فقط پنج دقیقه وقت دارم که به درب پایین دانشگاه  برسم. اما خیالم راحت است که اینجا ایران است و طبق روال هر روز حداقل حرکت اتبوس ها با پنج تا ده دقیقه تاخیر خواهد بود. ساعت  چهار و بیست دقیقه است! تنها صد متر با درب فاصله دارم! با تعجب میبینم که اتوبوس ها به راه افتاده اند که بروند!!!

  با شتاب تمام میدوم!

  اما نه! فایده ای ندارد که ندارد.

  جا مانده ام!!!

  چند لحظه ای مات و مبهوت اطراف را می نگرم، بنری نظرم را جلب می کند:

  "شب شعر باران- با حضور استاد هوشنگ مرادی کرمانی- تالار وحدت-ساعت شانزده"!!!!

  گل از گلم می شکفد.

  بار دیگر سراسیمه به راه می افتم، پیرمردی از کنارم میگذرد، چهره اش آشناست!

  آدرس تالار را می خواهد. به او میگویم که "پدر جان همراه من بیا."

  در بین راه چند کلمه ای بینمان رد و بدل می شود. پیرمرد خوب ، فهمیده و با تجربه ای به نظر میرسد!

  به نزدیکی تالار که می رسیم جمعیت به طرف من و پیرمرد هجوم می آورد، دلیلش را نمی دانم، ترس برم داشته است!

  پیرمرد لبخند زیبایی به من میزند و صمیمانه تشکر می کند. حال دیگر او را به جا می آورم!

  او خود هوشنگ مرادی کرمانیست!!!

  این بار بیش از پیش مبهوت شده ام...

  دیگر فرصتی برای عذر خواهی پیدا نمی کنم، فقط پیرمرد را می بینم که در میان جمعیت گم شده است و من در میان جمعیت له  می  شوم!!!

 

  قسمت دوم:

  تالار غرق در جمعیت است، مجری حضور استاد را خوش آمد می گوید و از ایشان جهت شروع مراسم کسب اجازه می کند.

  در ابتدا از آقای مجتبی احمدی دعوت می شود که به روی صحنه بیاید و شعری بخواند. خوب میشناسمش، طنز پردازی از خطه  کرمان که  چندی پیش در تلویزیون و برنامه قند پهلو نیز حاضر بود.

  چهره اش بسیار دوست داشتنی است. در ابتدا شعری می خواند در مورد قصه های مجید:

  "این سیاه این سپید کرمانی است

  این هراس این امید کرمانیست

  بنویس آی اصفهانی ها!

  قصه های مجید کرمانی است."

  و سپس شعر "سال هزار و چهار صد و چهاره" را می خوانند.

  پس از ایشان دیگر دوستان دانشجو نیز شعر هایشان را می خوانند. این داستان ادامه می یابد تا زمان اذان.

  پیرمرد به آرامی از جایش بلند می شود، با لبخندی که بر لب دارد باز به سمت من می آید که در همان ردیف جلویی نشسته ام.

  - "جوون کجا می شود نماز خواند؟"

  دیگر حضار با تعجب استاد را می نگرند و باز این منم که مات و مبهوت اطرافم را می نگرم!

 

  قسمت سوم:

  نوبت داستان خوانی پیرمرد است، با همان لبخند زیبا و چهره ای آرام از پله ها بالا می رود، سلام می کند و بعد شروع به صحبت  کردن  می کند.(به دلیل بهت نویسنده این قسمت از نوشته مخدوش شده است...)

  پس از اتمام سخنرانی استاد حس می کنم که بیش از چهل کتاب را به طور فشرده خوانده ام!!! 

  حس زیبائیست و غیر قابل وصف!

  جلسه که تمام می شود باز جمعیت به طرف استاد حجوم می آورند. من نیز از جا برمیخیزم و به طرف پیرمرد می روم. همه به  دنبال این  هستند که چند کلمه ای با استاد صحبت کنند و یا از او امضاء بگیرند. پیرمرد با بردباری تمام به سوال ها پاسخ می دهد  و با تک تک بچه ها  عکس یادگاری می اندازد.

 ساعت تقریبا هشت شب است، جمعیت کم کم سالن را ترک کرده اند و فقط چند نفر اطراف استاد را گرفته اند. یک بار دیگر چشم هایمان در  هم گره می خورد، و باز آن لبخند زیبا!

    این بار کمی جرئت پیدا می کنم و پیش می روم، صمیمانه به استقبالم می آید و دستم را با دستان پینه بسته اش می فشارد.

 مجال حرف زدن به من نمی دهد.

 "خب جوون، ممنون که امشب نقش علائم راهنمایی را برای من بازی کردی"!

 میخندد.

و  این خنده آخرین چیزیست که از پیرمرد در خاطرم مانده است. و براستی بهترین هدیه ای بود که می توانستم از استاد بگیرم. 

   ای کاش باز هم فرصتی دست دهد تا به خدمت این استاد بزرگوار و پیرمرد دوست داشتنی برسم.

  ای کاش...

 

 

 

 

 

 

 

 
 

 

 

استاد هوشنگ مرادی کرمانی

 

س.ن: از آنجایی که مطلب فوق صرفا یک نوع اشتراک گذاری خاطره است پس دوستان اگر مشکل نگارشی و یا ویرایشی در متن مشاهده کردند بر ما ببخشایید.

در ضمن متاسفانه کمی کیفیت فایل صوتی پایین است.