- آقاگل
- پنجشنبه ۶ فروردين ۹۴
- ۰ نظر
ای خوش آن روز که در صفحه شطرنج دلت
شاه بودم و با کیش رخت مات شدم
س.ن: یادگاری از یک دوست شطرنجی! در صفحه فوتبال!!!!
ای خوش آن روز که در صفحه شطرنج دلت
شاه بودم و با کیش رخت مات شدم
س.ن: یادگاری از یک دوست شطرنجی! در صفحه فوتبال!!!!
صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم
وانگه همه بتها را در پیش تو بگدازم
صد نقش برانگیزم با روح درآمیزم
چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم
تو ساقی خماری یا دشمن هشیاری
یا آنک کنی ویران هر خانه که می سازم
جان ریخته شد بر تو آمیخته شد با تو
چون بوی تو دارد جان جان را هله بنوازم
هر خون که ز من روید با خاک تو می گوید
با مهر تو همرنگم با عشق تو هنبازم
در خانه آب و گل بیتوست خراب این دل
یا خانه درآ جانا یا خانه بپردازم
س.ن: باور بکنید یا نه خود حضرت مولانا به بنده حقیر الهام کردند این شعر را، در عالم خواب و رویا بعد از یک روز سخت کاری
( جالبه جمعه همه میرن استراحت ما سختیامون جمعه است!!!!)
آخر نوشت: تقصیر ما نیست جناب مولانا فقط این چند بیت را در ذهن ما جاری ساختند و رخت بر بستند و شتافتند که بیابند آنچه یافت می نشود!!!
کرده ام از
دستِ ایـن فرهنگ، هنگ!
در میان مطالعات مان این بار سرکی کشیدیم به غزلیات شمس دوست داشتنی و از قضا از دل کتاب این غزل بیرون جهید!!!
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
چو نیک نگریستم دیدم که جناب مولانا هم دستی در زدن فال و نمایاندن واقعیات داشته اند گویا!!!
و در باب همین غزل و همین بیت باید بگویم حقیقتا نسل انسان ها و انسانیت ها رو به انقراض است و دیری نپاید که شاهد انقراض نسل آدمی باشیم!( نگویید که جمعیت انسان ها بالغ بر چند میلیارد است! بحث بر سر انسانیت است نه حیوانیت ناطق!!!)
دست مریزاد یا شیخ
تحریم نکن دل مرا از بویت
ای گل نفس لطیف خود را بفرست
این پیشنهاد من: «غنیسازی عشق»
لطفا نظر شریف خود را بفرست
من منتظرم تا به توافق برسیم
امشب دو لب ظریف خود را بفرست...