- آقاگل
- يكشنبه ۲۰ ارديبهشت ۹۴
- ۰ نظر
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود …
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من – دل مغرورم – پرید و پنجه به خالی زد
که عشق – ماه بلند من – ورای دست رسیدن بود
گل شکفته ! خداحافظ اگر چه لحظه دیدارت
شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز به یکدیگر نرسیدن بود
اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل پیشه بهانه اش نشنیدن بود
*
چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پریدن بود
هنگام سپیده دم خـروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحـه گری
یعنی که نمودند در آیـینه صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری
هر دم از این باغ بری می رسد...
جناب آقای سینا سرلک ( شاگرد محمدرضای شجریان از کودکی و هم دوره با همایون شجریان ) همراه جناب محسن چووشی( یکی از خوانندگان خوب پاپ ایران) دست در دست هم نهاده شوری به پا کرده و اصطلاحا دری تازه در باب موسیقی تلفیقی!!! ایران گشوده اند.!
الحق پیوندتان مبارک!
جالب تر اینکه متن ترانه آهنگ شعری است کوردی...
ده ردت وه مالم زوو مه چووره وه
ئه مشه و وه لامان روژ بکه ره وه
روژ بکه ره وه
ئه مشه و چه ن شه وه نه تیه له خه وم
له چی توریایته بینای چا وانم
بینای چا وانم
سه رت په تی که بینم زولفانت
سه رت په تی که بینم زولفانت
تا گیانی شیرین بکه م قوربانت
بکه م قوربانت
سه رت په تی که بینم زولفانت
سه رت په تی که بینم زولفانت
تا گیانی شیرین بکه م قوربانت
بکه م قوربانت
معنی شعر
زندگیم فدایت، زود از پیشم نرو
امشب پیشمان شب را روز کن
چندین شب است که به خوابم نمیایی
ای نور چشمانم از چه رنجیده ای
روسری ات را بردار ،گیسوانت را ببینم
تا جان شیرینم را برایت قربانی کنم
قصیده ی مدیحه ی مدحیه ی هائیه !
شکفیده گل ها به گلزار ها
پریده خمار از سر سار ها
دویده شمیم گل از بوستان
سوی دشت ها , کوه ها , غار ها
وزیده نسیم و دوتا عندلیب
بخارند پرها به منقار ها
بگویند در گوش هم وصف گل
ندارند شرمی از این کار ها
تو را وصف کردن سزاوار تر
که هستی گل آقای ادوار ها
" نقل است که یکی پیش صادق آمد و گفت: خدای را به من بنمای.
گفت: آخر نشنیده ای که موسی را گفتند لن ترانی. گفت: آری! اما این ملّّّت محمّد است که یکی فریاد میکند رای قلبی ربی، دیگری نعره میزند که لم اعبد رباً لم ارة.
صادق گفت: او را ببندید و در دجله اندازید. او را ببستند و در دجله انداختند. آب او را فروبرد. باز برانداخت. گفت: یا ابن رسول الله!الغیاث، الغیاث.
صادق گفت: ای آب! فرو برش.
فرو برد، باز آورد. گفت! یابن رسول الله! الغیاث، الغیاث.
گفت: فرو بر.
همچنین چند کرت آب را میگفت که فرو بر، فرو میبرد. چون برمی آورد میگفت: یاابن رسول الله! الغیاث، الغیاث. چون از همه نومید شد و وجودش همه غرق شد و امید از خلایق منقطع کرد این نوبت که آب او را برآورد گفت: الهی الغیاث، الغیاث.
صادق گفت: او را برآرید.
برآوردند و ساعتی بگذشت تا باز قرار آمد. پس گفت: حق را بدیدی.
گفت: تا دست در غیری میزدم در حجاب میبودم. چون به کلی پناه بدو بردم و مضطر شدم روزنه ای در درون دلم گشاده شد؛ آنجا فرونگریستم. آنچه میجستم بدیدم و تا اضطرار نبود آن نبود که امن یجیب المضطر اذا دعاه.
صادق گفت: تا صادق میگفتی کاذب بودی. اکنون آن روزنه را نگاه دارد که جهان خدای بدانجا فروست.
و گفت: هر که گوید خدای بر چیزست یا در چیزست و یا از چیزست او کافر بود.
و گفت: هرآن معصیت بنده را به حق نزدیک گرداند که اول آن ترس بود و آخر آن عذر.
و گفت: هر آن طاعت که اول آن امن بود و آخر آن عجب آن طاعت بنده را ا زخدای دور گرداند مطیع با عجب عاصی است وعاصی با عذر مطیع زیرا که در این معنی بنده را به حق نزدیک گرداند "
.
س.ن: متن فوق به مدد یکی از دوستان حاصل آمد.
خداوند حفظشان گرداند.
آمین.