- آقاگل
- دوشنبه ۱۱ خرداد ۹۴
- ۲ نظر
" الا یا ایها الســـاقی ادر کأسـا و ناولها "
که دردِ عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
نه آدابی، نه ترتیبی،که حکمِ عاشقی حُبّ است
ندارد عشــــق جایی بین ِ توضیح المسائـلها
به ذکر «یاعلی» آغاز شد این عشق پس غم نیست
اگر " آسان نمـود اول ولی افتـاد مشــکلها "
همین که دل به لبخنـد ِ کسی بستنـد فهمیدنـد
" جرس فریـاد میدارد که بربنـدیـد محمـلها "
به یُمن ذکر « یا زهرا »یشان شد باز معبـرها
"که سالک بیخبر نبوَد ز راه و رسم ِ منزلها"
به گوش موجها خواندند غواصان شب حمله :
" کجـا دانند حـال ما سبکباران ساحلها " ...
شب حمله گذشت و بعد بیست و هفت سال امروز
چنین _با دستِ بستـه_، سر برآوردند از گِلهــا
چگونه موجِ فتنه غرق خاک و خونشان کرده
که بیتاب است بعد از سالها از داغشان دلها
و راز دستهای بسته آخر فاش شد
آری!
" نهان کی مانَد آن رازی کزو سازند محفلها؟ "
شهادت آرزوشان بود و از دنیا گذر کردند
" مَتَى مَا تَلْقَ مَن تَهوَى دَعِ الدَّ نیا وَاهمِلها "...
" بشری صاحبی"
(با تضمین غزل حافظ)