۲۳۷ مطلب با موضوع «شعر نگاری» ثبت شده است

به یاد علی شریعتی

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲۹ خرداد ۹۴
  • ۳ نظر


"خدا را می‌بینم، حس می‌کنم، به روشنی و صراحتی که حضور خودم را و گرمی و نور خورشید را و روشنی برق ناگهانی در ظلمت غلیظ و عام شب را و نور آتش را  و عطر گل را و عشق را و... خدا را، خود خدا را... دست‌هایش‌ را به روی شانه‌ام لمس می کنم که به نشانۀ حمایت و لطف گذاشته است و در برابر این همه دشمنی‌ها و خطرها و زشتی‌ها و خیانت‌ها و دروغ‌ها و پستی‌ها و بی‌رحمی‌ها... تنها اوست که از یک تنها، منِ تنها، دفاع می‌کند... در زیر باران رحمتش تنها ایستاده‌ام و از شدت [باران] نمی‌توانم نفس برآورم، عجیب این خدا مهربان است و فهمیده و بازیگر"


کویریات - دکتر علی شریعتی

س.ن: 29 خرداد سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی، دیگر معلمی که بسیار در جوانی از او آموختم.

یادت گرامی استاد....

قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۶ خرداد ۹۴
  • ۴ نظر



شما حماسه سرودید و ما به نام شما

فقط ترانه سرودیم - نان در آوردیم -

برای این که بگوییم با شما بودیم

چقدر از خودمان داستان در آوردیم *
.....

و آب های جهان تا از آسیاب افتاد

قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم


سعید بیابانکی


س.ن: احساس شرم احساسی است بس عجیب و دیگر هیچ.....

س.ن2:

"سه قسمت از مجموعه «روایت فتح» با موضوع غواصان به مناسبت بازگشت پیکر غواصان شهید به کشور، از شبکه مستند پخش می‌شود.

 .

این سه مستند از سه شنبه ۲۶ خرداد ماه تا پنج شنبه ۲۸ خرداد ماه، هر روز ساعت ۱۸ از شبکه مستند پخش می‌شوند."


چه دانم های بسیار است ، لیکن من نمی دانم

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۶ خرداد ۹۴

چه دانستم که این سودا،مرازین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد ، دو چشمم را کند جیحون

چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پر خون

زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فرو ریزد ز گردش های گوناگون

نهنگی هم برآرد سر، خورد آن آب دریا را
چنان دریای بی پایان ، شود بی آب چون هامون

شکافد نیز آن هامون ، نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان ، بدست قهر چون قارون 

چو این تبدیل ها آمد ، نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگرچون شد،که چون غرق است در بی چون

چه دانم های بسیار است ، لیکن من نمی دانم
چو خوردم از دهان بندی،آن دریا کفی افیون !!


" مولانا "

بگذار تا مقابل روی تو بنگریم

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۲۰ خرداد ۹۴
  • ۱ نظر

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم

دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم

شوقست در جدایی و جورست در نظر

هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم

روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست

بازآ که روی در قدمانت بگستریم

ما را سریست با تو که گر خلق روزگار

دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم

گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من

از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم

ما با توایم و با تو نه‌ایم اینت بلعجب

در حلقه‌ایم با تو و چون حلقه بر دریم

نه بوی مهر می‌شنویم از تو ای عجب

نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم

از دشمنان برند شکایت به دوستان

چون دوست دشمنست شکایت کجا بریم

ما خود نمی‌رویم دوان در قفای کس

آن می‌برد که ما به کمند وی اندریم

سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند

چندان فتاده‌اند که ما صید لاغریم

"سعدی"


س.ن: آلبوم نوا مرکب خوانی-محمدرضا شجریان.

تنها باید گوش جان سپرد و گوش داد و دیگر هیچ.

خواهی به شعر نابت مهمان کنم...

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۱۷ خرداد ۹۴
  • ۳ نظر

شاید که حال و کار دگر سان کنم

هرچآن به است قصد سوی آن کنم

عالم به ماه نیسان خرم شده است

من خاطر از تفکر نیسان کنم

در باغ و راغ دفتر دیوان خویش

از نثر و نظم سنبل و ریحان کنم

میوه و گل از معانی سازم همه

وز لفظ‌های خوب درختان کنم

چون ابر روی صحرا بستان کند

من نیز روی دفتر بستان کنم

در مجلس مناظره بر عاقلان

از نکته‌های خوب گل‌افشان کنم

گر بر گلیش گرد خطا بگذرد

آنجا ز شرح روشن باران کنم

قصری کنم قصیدهٔ خود را، درو

از بیتهاش گلشن و ایوان کنم

جائی درو چو منظره عالی کنم

جائی فراخ و پهن چو میدان کنم

بر درگهش ز نادره بحر عروض

یکی امین دانا دربان کنم

مفعول فاعلات مفاعیل فع

بنیاد این مبارک بنیان کنم

خالی خمم فتاده ز صافی می
خواهی به شعر نابت مهمان کنم...


پیشنهاد فرهنگی آهنگی

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۶ خرداد ۹۴
  • ۱ نظر
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
دلِ بیمارْ شد از دست؛ رفیقان مددی!
تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم
آن که بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت
بازش آرید؛ خدا را! که صفایی بکنیم
خشک شد بیخ طرب، راه خرابات کجاست؟
تا در آن آب و هوا نَشو و نمایی بکنیم
مدد از خاطر رندان طلب ای دل! ور نه
کار صعب است، مبادا که خطایی بکنیم
سایه طایر کم حوصله کاری نکند
طلب از سایهٔ میمون هُمایی بکنیم
دلم از پرده بشد، حافظ خوشگوی کجاست؟
تا به قول و غزلش ساز نوایی بکنیم


لینک دانلود آهنگ

غذای روح...

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱۵ خرداد ۹۴
  • ۴ نظر

در دلم عکس رخ کیست؟ چرا یادم نیست...؟!

این همه دلهره از چیست؟ چرا یادم نیست...!

...

این که در خواب من آید، به یقین شیرین است...،،

پس پریچهره ی من کیست؟ چرا یادم نیست...!!


خانه ی دلبر من دورتر از فکر من است..،

یا در این بادیه می زیست؟چرا یادم نیست...؟!


سنگ زد کودکی از زاویه ی نادانی

تا به کی پنجره بگریست؟چرا یادم نیست؟!


دلم ازجنس شقایق.. دلم از جنس نسیم

پاک شد نام من از لیست! چرا یادم نیست...؟!


من که در مدرسه ی عشق نخواندم درسی!

چه کسی داده به من بیست؟! چرا یادم نیست..؟!


یاد من هست ولی گاه فراموش کنم....

داده اند فکر مرا ایست! چرا یادم نیست..؟!


درتخلص اگر آرام سرودم شعری..،

راستی نام خودم چیست؟! چرا یادم نیست..؟!!


؟


س.ن: در مورد اسم شاعر وقتی خودش در خاطرش نیست من چه گویم!!!

عجیب این خدا مهربان است...

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۲ خرداد ۹۴
  • ۱ نظر


"خدا را می‌بینم، حس می‌کنم، به روشنی و صراحتی که حضور خودم را و گرمی و نور خورشید را و روشنی برق ناگهانی در ظلمت غلیظ و عام شب را و نور آتش را  و عطر گل را و عشق را و... خدا را، خود خدا را... دست‌هایش‌ را به روی شانه‌ام لمس می کنم که به نشانۀ حمایت و لطف گذاشته است و در برابر این همه دشمنی‌ها و خطرها و زشتی‌ها و خیانت‌ها و دروغ‌ها و پستی‌ها و بی‌رحمی‌ها... تنها اوست که از یک تنها، منِ تنها، دفاع می‌کند... در زیر باران رحمتش تنها ایستاده‌ام و از شدت [باران] نمی‌توانم نفس برآورم، عجیب این خدا مهربان است و فهمیده و بازیگر"


کویریات - دکتر علی شریعتی