۴۳ مطلب با موضوع «عکس نگاری» ثبت شده است

بدون شرح

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲۰ اسفند ۹۵
  • ۱۱ نظر



داره از ابر سیاه خون...

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱ بهمن ۹۵
  • ۲۱ نظر


"وای به موقعی که اهل دردی گریه کند و تو راحت خفته باشی. چون زمین به لرزه می‌افتد..."


#موج_سواران




" - من تا سر حد رفتن رفتم! ولی اخرین نشانه کجا بود؟!

در قبیله من برای مرد در هر قدم امتحان است!

+کدوم قبیله؟ من همه رو برا یک کتاب خون تعریف کردم. اسم قبیله تو به نظرش آشنا نبود.

- داستان قبیله من در کتابی نیست! در خاک و باد و گیاه است! داستان من قدم قدم در اینجاست! ما بودیم و دشمنانی هزار اسب!

+ پس جنگ سختی بود.

-هیچ جنگی از آنچه اکنون دارم سخت تر نیست..."

رسانه میلی همین الآن یهویی!

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۱ دی ۹۵
  • ۱۹ نظر


#هشتگ_داداش_داری_اشتباه_می‌زنی! 

#هشتگ_رسانه_میلی

#هشتگ_برنامه_نود

#هشتگ_همین_الآن_یهویی



ندیدی ماه تاب امشب چه زیباست...

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۳ دی ۹۵



+امان از این  تصنیف و صدای همایون‌جان شجریان امان...

+تک بیت‌های بی مخاطب رو که فراموش نکردید؟ به روز شد.

+عکس همین شب‌های پیش :)

943

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۲۵ آذر ۹۵
  • ۲۲ نظر


از خواب چو برخیزم...

              اول تو به یاد آیی!

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند!

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۹ آبان ۹۵
  • ۴۷ نظر


راستش هرچقدر هم که این اسب یکه تاز تکنولوژی بتازاند و پیش برود. و مک بوک پروها و سرفیس استودیوهاتان بیاید ما همچنان متعلق به همان نسل تلوزیون سیاه سفید و بازی‌های میکروییم و بس! 

همان میکروی دائی جانمان را می‌گویم و تلوزیون سیاه سفید اتاقک زیر ایوان خانه پدر بزرگ را.

ماجرای ما و آن میکرو هم ماجرای جالبی بود.

 از همان سال‌ها صبر را بیشتر از هرچیز دیگری یاد گرفتیم. یاد گرفتیم که به ازای هر یک ساعت بازی باید بیست دقیقه میکرو را خاموش کنیم تا آدابپتورش خنک شود.

و هر بار که وسط بازی آن آداپتور لعنتی داغ می‌کرد و همه پیکسل‌ها به هم می‌ریخت و به ناچار باید خاموشش می‌کردیم یاد می‌گرفتیم که دل نبندیم به زندگی و دل خوشی‌هایش.

 و سری آخر که طمع کردیم تا با تلوزیون رنگی پدربزرگ ماریو را بازی کنیم فهمیدیم باید به آنچه که داشتیم راضی می‌بودیم وگرنه سر و کله‌مان با عصای پدربزرگ است و لنگه کفش مادربزرگ!

و وقتی که میکرویمان بر اثر همان خشم پدربزرگ سوخت. هربار که خواستیم پول‌های تو جیبی مان و عیدی‌هامان را جمع کنیم و یک میکروی نو بخریم عین هربارش بزرگترها گولمان زدند و پول‌های تو جیبی مان را کش رفتند و عیدی‌های هرسال مان را گرفتند که بدهید برایتان نگه می‌داریم و دیگر رنگشان را هم ندیدیم! آنگاه متوجه شدیم برخی مواقع زندگی بر اساس ایده آل‌های ما پیش نمی‌رود. و عوامل محیطی نیز تاثیر گذارند. ولیکن با این حال ما حق نداشتیم رویاهایمان را فراموش کنیم و دست از تلاش برداریم. 

راستش از شما چه پنهان! بعد از بیست سال هنوز هم آرزویم جمع کردن پول‌های تو جیبی‌ام است. تا شاید این بار بتوانم میکروی پشت ویترین مغازه را بخرم. با فراغ خاطر آداپتورش را به برق بکوبم و بنشینم به بازی کردن. 



#شب_ششم

کاریکاتورهای گل آقایی

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱ آبان ۹۵
  • ۲۲ نظر

سه شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۷۰/شماره ۱۰/شماره مسلسل ۳۱
«برنامه ریزی کلیدی است که به هر قفلی می خورد.»-کیهان

سه شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۷۰/شماره ۱۰/شماره مسلسل ۳۱
"برنامه ریزی کلیدی است که به هر قفلی می خورد."-کیهان


سه شنبه ۸ آبان ۱۳۶۹
شماره ۲
شماره مسلسل ۲

« روابط تجاری و اقتصادی ایران با کشورهای جهان سوم گسترش می یابد.»

سه شنبه ۸ آبان ۱۳۶۹ شماره ۲ شماره مسلسل ۲
"روابط تجاری و اقتصادی ایران با کشورهای جهان سوم گسترش می یابد."

شرح با شما...

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۱۶ خرداد ۹۵
  • ۱۹ نظر




س.ن: اینکه شما چه کسی هستید و چه کاره اید مهم نیست!

شما می توانید مدیر باشید، کارگر باشید ، دانشجو باشید ، خانه دار باشید، مهندس باشید یا دکتر، آبدارچی شرکت باشید یا مغازه ای در گوشه بازار داشته باشید!

آنچه اهمیت دارد این است که انسان باشید و در کسوت یک انسان! به محیط اطرافتان اهمیت بدهید.

تمام.

++حس می کنم خیلی حرف پشت این تصویر هست. شرح با شما.