- آقاگل
- پنجشنبه ۱۲ مهر ۹۷
- ۶ نظر
شبی از شبهای بهمن پنجاه و هفت بود که مردی با لباس و چهرهای خونین، خسته و پریشان احوال به خانه برگشت. سردرگم بود. ولی میدانست که باید دست به کاری بزند. سرگرم جستجوی شعری میشود که بتواند اوضاع آن روزهای مردم و اعتراضهایشان را به خوبی بیان کند. آنقدر میگردد تا اینکه میرسد به شعری از اصلان اصلانیان:
شب است و چهرۀ میهن سیاهه
نشستن در سیاهیها گناهه
شعر در روح و جانش ریشه میدواند. میرود سراغ سهتار و شروع میکند به نواختن. مینوازد و ضبط میکند، در مایۀ دشتی مینوازد و ضبط میکند، آنقدر مینوازد تا سرانجام به آنچه میخواهد دست پیدا میکند. همان نیمههای شب دست به کار میشود و مقدمه و متن آهنگ را روی کاغذ میآورد. دنبال خوانندهای میگردد که بتواند به بهترین شکل این تصنیف را بخواند. خب چه کسی بهتر از محمدرضا، با آن صدای همه چیز تمام؟ محمدرضا البته به اندازۀ لطفی و دیگر از اعضای گروه شیدا اهل سیاست نیست. ولی وقتی به خانۀ لطفی میرود، با پریشانحالی او روبرو میشود، وقتی حوادث سالهای قبل را در ذهن مرور میکند و بهخصوص هفده شهریور پنجاه و هفت را به خاطر میآورد، بهقدری تحت تأثیر شعر و آهنگ و اوضاع آن روزهای ایران عزیزش قرار میگیرد که پیشنهاد لطفی را برای خواندن آن تصنیف میپذیرد.
چند روز بعد، تصنیف «شبنورد» یا همانی که بعدها با اسم «برادر بیقراره» معروف میشود، با شعری از اصلانیان، آهنگسازی لطفی، صدای محمدرضا و نوازندگی چند نفر از اعضای گروه شیدا به صورت شبانه ضبط میشود. بعدها این تصنیف در کنار آوازی از محمدرضا و لطفی و همینطور تصیف و آوازی از شهرام ناظری در قالب نوارهایی به اسم چاووش دو بین مردم پخش میشود.
همۀ این حرفها را گفتم تا دست آخر بنویسم این روزها عجیب این تصنیف به دل و جانم مینشیند. به خصوص همین بیتی که نوشتم.
مترسکنگاری(مهمان افتخاری این پست):
(اگه فقط یک دلیل برای دوست داشتن پاییز، به خصوص مهر و به طور ویژه روز اولش لازم داشته باشیم، قطعاً اون، زادروز فرخنده و مبارک خسروی آواز ایران، استاد محمدرضا شجریانه. ایشالا که خدا به جانانِ موسیقی ایران طول عمر همراه با سلامتی و شادی عطا کنه و فرزندان برومندش مخصوصاً همایون و مژگان شجریان همیشه در قلههای هنر این مرزوبوم در حال درخشش باشن. امضا: مهدیار "مترسک سابق" با تشکر ویژه از سعید عزیزم که این تریبون رو در اختیارم قرار داد)
تو این روزهایی که هر میم.الف و میم.چ و الف.دالی، با هر سطح دانش و صدایی آلبوم میده بیرون. و همینطور تو این روزهایی که خیلیهامون حوصلۀ درست و حسابی نداریم. گوش دادن یک آلبوم موسیقی خوب میتونه کلی حالمون رو جا بیاره. برای همین پیشنهاد میکنم «آلبوم ایران من» همایون شجریان عزیز رو از دست ندید.
آوازخوانی در شبم، سرچشمهی خورشید تو
یار و دیار و عشق تو، سرچشمهی امید تو
ای صبح فروردین من، ای تکیهگاه آخرین
ای کهنه سرباز زمین، جان جهان ایرانزمین...
+ تک بیتهای بیمخاطب هم بعد از مدتها بهروز شد!
بچههای قالیبافخانه، کتابی است با دو داستان کوتاه از هوشنگ مرادی کرمانی عزیز، که اینبار رفته سراغ خردهروایتهایی که از قالیبافخانههای قدیمی شهر کرمان. و به گفتۀ خودش یکی یکی اشخاص و کودکانی که در آن قالیبافخانههای قدیمی کار میکردهاند را پیدا کرده و از آنها سؤالها پرسیده و گاهی حتی قلم به دستشان داده تا برایش جزئیات را بنویسند. و در نهایت از دل دویست سیصد صفحه دو داستان پنجاه-شصت صفحهای بیرون آمده که برخلاف دیگر آثار آقای مرادی کرمانی روایتی تلخ است و منعکس کنندۀ زندگی سخت و مشقتبار کودکان قالیبافخانههاست.
قالیبافخانههایی که من نمیدانم هنوز هم اثری از آنها هست یا نه. ولی راستش کتاب را که بستم به این فکر میکردم که کودکان کار امروز چه؟ آنها چه شرایطی دارند؟ هر روز با چه سختیهایی دارند دست و پنجه نرم میکنند؟ و چند سال دیگر باید از زندگی تلخشان بگذرد تا شاید یکی مثل استاد پیدا شود و برود سر وقتشان و حکایتهایشان را بشنود و آنها را بریزد در قاب کلمات و داستان؟ به این فکر میکردم که بچههای قالیبافخانۀ دیروز، الآن زندگیشان بر چه مداری میچرخد و کجا هستند؟ و در چه حالی هستند؟ و به این فکر میکردم که هستند بچههایی که روایت زندگیشان بیشباهت به روایت بچههای قالیبافخانۀ مرادی کرمانی نیست. و اتفاقاً میشد حدس زد که این سالها بر تعدادشان اضافه هم شده باشد. گیجم و گنگ. گیجم و گنگ و فکر میکنم بر دوش تک تک ما باری سنگینی میکند. و این واقعاً وظیفۀ ماست که کمی از آن بُعد فردی خودمان خارج شویم و در جامعه و در دردهای جامعه شریک باشیم.
باری، منبر هم نروم. امتیاز من به این کتاب بین چهار تا چهار و نیم است. شما هم اگر دوست دارید کمی با فضا و فرهنگ مردم کرمان قدیم و کارگاههای قالیبافی قدیمش آشنا شوید، بچههای قالیبافخانۀ هوشنگ مرادی کرمانی را بخوانید.
س.ن: تصویر، کتابخانۀ فیض-کاشان.
موسیقی هم بشنوید:
دریافت (شنگینَک-سیاوش ناظری-پنج مگابایت)
"سید خلیل عالینژاد"
هان! خسته دل عراقی، با درد یار خو کن
کانجا که دردش آمد درمان چه کار دارد؟
یه روز نگاهم میکنی یه روز جوابم میکنی
یه روز مثل کوه یخی با غصه آبم میکنی
یه روز میای اسم منو کنار اسمت میزنی
یه روز منو دور میبینی اسم منو خط میزنی
خوب میدونی که چه جوری دل منو بسوزونی
خوب میدونی که چه جوری دل منو بلرزونی
یه روز میای از راه دور با کوله باری از غرور
یه روز میخوای بری سفر میخوای که از من بشی دور
از صبح هروقت به سروقت لپتاپ و کارهای ریزودرشت باقیمانده این چند روز میروم کف جفتپا را میچسبانم به بخاری یازده هزار ایرانشرق خانه مادربزرگ، سپس سیمهای هندزفری را در گوشم میچپانم، تصنیف «بهار دلکش رسید و دل بهجا نباشد...» را پلی میکنم. استاد لطفی عزیز(خدایش رحمت کناد) که در عنفوان جوانی بوده تاری مینوازد و استاد شجریان جان میخواند «در این بهار ای صنم بیا و آشتی کن...» و ادامه میدهد: «که جنگ و کین با من حزین روا نباشد...» اینکه چه حسی نسبت به این تصنیف دارم و اینها بماند. چیزی که دارم از آن صحبت میکنم آن حس ناب و دوستداشتنیای است که با گوش دادن این تصنیف انگار در تک تک مویرگهایم تزریق میشود. به قول آن عزیز زندگی اگر سه چیز نداشت قطعاً بیارزش بود. کتاب، موسیقی و فوتبال...
بهار دلکش، تار استاد لطفی، با صدای استاد شجریان، نوع زیرخاکی!
دریافت( حجم دو مگابایت)
(دریافت نسخه کامل برنامه از آپارات با حجم شصت و هشت مگابایت)
اگر اهل گوش دادن به آهنگهای محلی و فولکلور هستید این آلبوم گروه لیان رو از دست ندید.
اگر اهل گوش دادن به آهنگهای محلی و فولکور هم نیستید باز این آلبوم گروه لیان رو از دست ندید.
حالا از من گفتن بود.