- آقاگل
- چهارشنبه ۸ آبان ۹۸
- ۱ نظر
گفته بودم که موسیقی نه مرز میشناسد و نه جغرافیا. گفته بودم آنچه مارا به موسیقی و فضای موسیقی را به ما پیوند میزند، آن روح موسیقیای جاری در آهنگ است. گفته بودم دنیای موسیقی بیش از اینکه درگیر تفاوتها باشد، توجهش به شباهتها و نزدیکیهاست. حالا میخواهم بگویم مصداق این حرفها موسیقی مقامی عراق است. موسیقیای که خیلی وقتها نزدیک میشود به همان آوازهای آشنای ایرانی. میشود مقام نهاوند که به زنگله و زنگوله میشناسیمش یا مقام دشت که همان دشتی است.
شاید باورش سخت باشد، امّا یک جاهایی خوانندگان حتی پا را فراتر از دیوارهای زبان میگذارند و عربی و فارسی را آشتی میدهند و جان میبخشند به موسیقی. مثالش هم زهور حسین است و آهنگ «انت الحبیب واله» که در ادامه آوردهام. از همین ثانیههای اولش هم میشود به فضای آزاد انت الحبیب پی برد. به اینکه انگار زهور حسین نه یک آهنگ در مقامهای عربی که دارد آهنگی نام آشنا را در مایۀ آوازی بیات ترک میخواند. چیزی که شاید بارها شنیده باشیم.(بیشتر در عروسیها و مجالس شادی احتمالاً.)
آهنگ پیش میرود تا میرسد به ثانیههای میانی و بعد اینبار زهور حسین به زبان فارسی شروع میکند به خواندن و تازه اینجا شستمان خبردار میشود که انت الحبیب واله همان است که جلال همتی میخواندش. همان آهنگ گل پریجون! بعله! اینجایی جون! بعله!
برای همین است که میگویم موسیقی مرز و جغرافیا نمیشناسد. رهاست. آزاد است و در قید و بند خط و خط کشی نیست.
محمد جهانآرا را میدانم که میشناسید. همان ممد مشهور نوحۀ کویتیپور، همان ممدی که نبود تا پیروزی خرمشهر را ببیند و دوشادوش رزمندهها با صدای کویتیپور نوحه بخواند. بگذریم از محمد جهان آرا و برسیم به شروهخوانیهای بخشو. بخشو یا همان جهانبخش کردیزاده، نوحهخوان و شروهخوان بوشهری. ملودی آشنای «ممد نبودی ببینی» که بارها آن را شنیدهایم در اصل ملودیی قدیمی است که ریشه در مراسم عزاداری جنوبیها دارد.
روحی پاک در نوحهها و عزاداریهای جنوب جریان دارد که هیچجای دیگر ندیدهام. از سنج و دمام زدنهاشان بگیر تا نوحهخوانیها. مثل آنجایی که بخشو ایستاده در مرکز دایره، سینهزنها دور تا دورش حلقه زده، با یک دست شال نفر کنار را گرفتهاند و با دست دیگر سینه میزنند. بخشو صدایش را آزاد کرده و میخواند:
«لیلا بگفتا ای شه لب تشنهکامان/ دستم به دامان، آقا الأمان»
و بعد سینهزنها دور میخورند و جواب میدهند:
«رودم به میدان میرود در چنگِ گُرگان
از هجر اکبر مشکل برَم جان
آه و واویلا کو اکبر من
نور دو چشمان تر من»
هربار که صدای بخشو را میشنوم و در ادامه جواب سینهزنها را؛ به روحی فکر میکنم که درون این نوحه است و در نوحههای امروزی نیست. به روحی که در این عزاداری جاری است و در عزاداریهای امروز جاری نمیشود. به روح جاری در صدای بخشو که میتواند لرزه بر وجود شنوندهاش بیاندازد.
+اگر دوست داشتید مستند اربعین ساختۀ ناصر تقوایی را هم ببینید. یک مستند قدیمی است از عزاداری بوشهریها، که بخشو هم در آن از زینب و علی اکبرش میخواند.
دریافت (نسخهای که من دارم، از نسخههای قدیمی است.)
«لیلا بگفتا ای شهِ لبتشنهکامان
دستم به دامان، آقا الأمان
رودم به میدان میرود در چنگِ گُرگان
از هجر اکبر مشکل برَم جان
آه و واویلا کو اکبر من
نور دو چشمان تر من
شبها نخفتم تا سحر پای گهواره
تا تو را کردم هیجده ساله
کردی امیدم ناامید، این بُد خیالت؟
رفتی ز دنیا، شیرم حلالت
آه و واویلا، کو اکبر من
نور دو چشمانِ ترِ من
دارم امیدی از خدا؛ یک بار دیگر
در برم آید نوجوانْ اکبر
گردم به دور قامتش، دستی به گردن
بوسم دو چشمِ شهلای اکبر
آه و واویلا، کو اکبر من
نور دو چشمانِ ترِ من
اکبر جوانِ تازهجنگ، اینهمه لشکر
تا کی بیاید در برم بینم
ترسم بمیرم نبینم روی او دیگر،
تا صفِ محشر نوجوان اکبر
آه و واویلا، کو اکبر من
نور دو چشمانِ ترِ من
ای زینب محزون بیا، کن تو امدادی
تا بُریم امشب رخت دامادی
اهل حرم گویند سرود، اندر این وادی
از بهر اکبر، تا کنیم شادی
آه و واویلا، کو اکبر من
نور دو، چشمان تر من
«محزون» سر و سینه زند از بهر اکبر
میکند نوحه با دو چشم تر
گردی شفیعش ای جوان در صفِ محشر
از سرِ جرمش بگذرند دیگر
آه و واویلا، کو اکبر من
نور دو چشمانِ ترِ من»
امروز صبح که تصمیم به انتشار این پست گرفتم، چند دقیقهای فکر کردم که به جای واژۀ پادکست باید از چه واژهای استفاده کنم؛ راستش هرچه فکر کردم، به نتیجهای نرسیدم و به همین خاطر در ادامۀ پست از همین واژۀ پادکست استفاده میکنم تا شاید روزی روزگاری ترکیب مناسبی برایش پیشنهاد شد. و امّا پست:
رادیو دستنوشتهها اولین پادکستی بود که آن را دنبال میکردم. نخستین آشناییم با این پادکست، نخستین قسمت از روایت چهل سال موسیقی ایران بود؛ که در آن سحر سخایی (آهنگساز و نویسنده) در پی کشف و روایتِ موجزِ روح زمانۀ هر سال از دل یک اثر یا آلبوم موسیقی برآمده بود. و همین مجموعه یادداشتهای سحر سخایی شده بود مواد اولیۀ این پادکستها. رادیو دستنوشتهها موضوعات دیگری هم دارد که راستش من کمتر به سراغ آنها رفتهام. ولی بنا به تجربه میتوانم تضمین کنم که اگر به سراغ پادکستهای رادیو دستنوشتهها بروید، دست خالی برنمیگردید.
دومین مجموعه پادکستی که در این مدت سعی کردهام همۀ قسمتهایش را دنبال کنم، مجموعه پادکستهای کُرُن بوده. کُرُن را نخستین بار یک دوست وبلاگی معرفی کرد و گفت: «اگر علاقهمند به موسیقی ایرانی هستی، پادکستهای کرن را گوش بده.»(که خب، من هم از قدیم آدم حرف گوش کنی بودهام.) همینطور که این دوست وبلاگنویس گفت، کرن پادکستی است دربارۀ موسیقی ایران، که هربار به سراغ یک آهنگ یا آلبوم میرود و دربارۀ آن صحبت میکند. از تاریخچۀ آن اثر گرفته تا بررسی درونمایۀ آن. یکی از خوبیهای پادکستهایی که دربارۀ موسیقی ساخته میشوند این است که در کنار محتوای ارائه شده، گوشههایی از آهنگ را در دل پادکست میشود شنید؛ که به بهتر جا افتادن صحبتهای گوینده کمک میکند.
حالا که صحبت از پادکستهای موسیقیایی است، از آخرین کشفم در دنیای پادکست هم رونمایی کنم. مترونوم را تازه دو سه روز است که کشف کردهام. یکی از سرگرمیهای همیشگیام وقتی جذب آهنگی میشوم این است که دوست دارم اطلاعاتی دربارۀ آن نیز داشته باشم. از آهنگساز اثر گرفته تا نوازندهها و تران سرای کار. در یک کلام، دوست دارم کمی دربارۀ تاریخچۀ آن هم آهنگ بدانم. محتوای پادکست مترونوم تقریباً همین است. مترونوم در هر قسمت به سراغ یک آهنگ خاصمیرود(و واقعاً هم انتخابهای خاصی دارند) و تاریخچۀ آن را با جزئیات کامل بررسی میکند. به علاوه به معرفی نمونههای آشنا و غیر آشنای آن آهنگ میپردازد که شنیدن مترونوم مجموعه را دلچسبتتر هم میکند.
شاهنامه خوانی، پادکست دیگری است که کم و بیش پیگیرش هستم. اگرچه قسمتهای اولش را با اشتیاق بیشتری دنبال میکردم و حالا مدتهاست میل زیادی برای گوش دادن به شاهنامه خوانی ندارم، ولی به جرأت میگویم که در زمینۀ ادبیات کهن پادکست با کیفیتی است. و اگر کسی بخواهد به سراغ شاهنامه برود، این پادکست کمک خوبی برای اوست.
اندوختۀ من از دنیای پادکستهای فارسی فعلاً همین چندتاست. اگر شما هم پادکست با کیفیتی میشناسید، تک خور نباشید و معرفی کنید.
زبان موسیقی چیزی به جز زبانی است که ترانه یا تصنیف به آن زبان سروده شده. برای همین است که وقتی عالیم قاسماف آذربایجانی میخواند، اهمیتی ندارد که ترکی آذربایجانی را بدانی یا ندانی. آنچه تو را به آواز و آواز را به تو پیوند میزند، آن روح موسیقیایی جاری در آهنگ است. دنیای موسیقی زیاد پایبند به مرزهای جغرافیایی نیست. برای همین است که وقتی صحبت از موسیقی دستگاهی و مقامی میشود، بیشتر از اینکه درگیر تفاوتهای موسیقی دستگاهی ایرانی با موسیقی مقامی آذربایجانی یا عربی باشیم، توجهمان به شباهتها و نزدیکیهاست. برای همین است که در زمان شنیدن موسیقی مقامی آذربایجانی، فرقی نمیکند عالیم قاسماف به زبان ترکی برایمان بخواند یا فارسی. فرقی نمیکند که در سماع شمس بخواند یا بیات ترک. مهم آن روح جاری در آواز است که از درون خواننده میجوشد و به جان شنونده مینشیند.
بشنوید از عالیم قاسماف آذربایجانی، یکی از استادهای برجستۀ موسیقی مقامی آذربایجان.
دریافت(خاطره-عالیم قاسماف)
عمر این عشق یک لحظه است و باقی همه خاطره...
همنوا با بم را سالها بعد شنیدم. شش سال یا هفت سال بعد. وقتی که دیگر خاطرات پنجم دیماه را خاک گرفته بود و کسی نبود که از بم بگوید و جانهایی که یک شبه...
پنجم دیماه هشتاد و دو.
به پنجم دیماه هشتاد و دو فکر میکنم. به روزی که خبر زلزله چیزی نبوده تا یک پسر بچۀ مدرسهای را قلقلک دهد. چیزی نبوده که نظرش را جلب کند. پسرکی که بیش از اینکه دنبال خبرهای زلزله باشد، منتظر پخش اخبار ورزشی شش و نیم صبح بوده، پسرکی که میخواسته بداند از دیشب که به خواب رفته تا امروز صبح چه اتفاقی در دنیای ورزش افتاده است.
خبر اما بزرگتر از این حرفهاست. به شب نرسیده خبر زلزلۀ بم در همۀ شهر پخش شده بود و هرجایی که میرفتی صحبت از بم بود و زلزله. تلوزیون پنج شبکه بیشتر نداشت و همۀ شبکهها خبر از آمار زخمیها و فوت شدهها میدادند. به پنجم دیماه هشتاد و دو فکر میکنم. به آن روزها تلخ. روزهای مصیبتزده. به آن دوازده ثانیۀ لعنتی.
«همنوا با بم» ششم تیرماه نود و هشت.
بیشتر از پانزده سال از آن دوازده ثانیۀ لعنتی میگذرد. نشستهام توی اتاق و سالن پر است از جمعیت. دکور صحنه ارگ تخریب شدهای را به تصویر کشیده. چهار مرد نشستهاند جلوی دکور. چهار مرد با چهرههایی آشنا و سازهایی که میگریند. شعرها سراسر ماتم است: «خانهام آتش گرفته است آتشی جانسوز...» حنجرۀ مردی که هنوز گرد پیری روی موهایش ننشسته، ضجه میزند. همایون آن سالها چقدر خواستنیتر است. همایونِ «نسیم وصل»، همایونِ «نبستهام به کس دل». کمانچۀ کلهر انگار که غم غریبی دارد. انگار که دارد پا به پای صاحبش، از درون اشک میریزد. علیزاده دو زانو نشسته است. تار را در آغوش گرفته و باهم میگریند. دوربین میچرخد روی مردم. مردی میانسال اشکهایش را پاک میکند. زنی بغض گلویش شکسته شده و پسرکی که عینک به چشم دارد، مبهوت و ساکت نشسته. شجریان میخواند:
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت...
شام تاریک ما را سحر کن
عجیبترین آهنگ این هفته: دینگ مارو-محسن شریفیان.
آهنگی برآمده از آیین و اسطورههای هرمزگان. آیین زار. آهنگی که از باورهای مردم جنوب به موجودات افسانهای دریا میاد. میگن وقتی باد دریا جسم و روان کسی رو تسخیر کنه، تنها راه درمان اون فرد همین آیین زاره. برپایی مراسم زار همراه با ساز و آوازه. آوازهایی که معنا و مفهوم خاصی ندارن و مثل وردهای جادویی فقط خونده میشن.
سرچ کنین. صفحۀ ویکیپدیاش رو بخونید و تصاویرش رو ببینید. آیین جالبیه. به خصوص اینکه ظاهراً هنوز هم برگزار میشه.
نمیدونم به خود کلمۀ بهار ربط داره یا چی؛ ولی کرم گوشترین(فکر میکنم کرم گوش رو جولیک میگفت) و پرتکرارشوندهترین آهنگهای ویژه بهار برای من دو تصنیف «بهار دلکش» و «بهار دلنشین» بوده.