۱۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خود نوشت نگاری» ثبت شده است

یاددار نخستین شنبۀ آذرماه نود و هشت

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۲ آذر ۹۸

ساعت از هشت شب هم گذشته. لپتاپ را روشن می‌کنم. روی صفحه‌ای که باز است، دکمۀ اف 5 را دوباره فشار می‌دهم. در این چند روز دکمۀ اف 5 لپتاپم به اندازۀ هزار کلیک پیرتر شده. دوباره اف 5 و این‌بار صفحه‌ای آشنا. گوگل دوباره رخ نشان می‌دهد. «دائماً یکسان نباشد حال دوران.»

ساعت از هشت گذشته و خوب که فکر می‌کنم، می‌بینم من هم همچون دکمۀ اف 5 لپتاپ، به اندازۀ هزار کلیک پیرتر شده‌ام. نه، فرسوده شده‌ام. فرسوده کلمۀ بهتری است. نه تنها من، که همه به اندازۀ هزار کلیک اف 5 فرسوده‌ شده‌ایم.



افسوس که بی‌فایده فرسوده شدیم

وَز داسِ سپهر سرنگون سوده شدیم

دردا و ندامتا که تا چشم زدیم

نابوده به کامِ خویش، نابوده شدیم

«ترانه‌های خیام»


پی‌نوشت: یک احساس کرختی خاصی در تمام بدنم بود که نمی‌شد هیچ نگفت. که نمی‌شد غرغر نکرد. که نمی‌شد.

امید می‌پروریم

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۸ آبان ۹۸
  • ۲۳ نظر

هنا، عند مُنْحَدَرات التلال، أمام الغروب

 وفُوَّهَة الوقت، 

قُرْبَ بساتینَ مقطوعةِ الظلِ، 

نفعلُ ما یفعلُ السجناءُ، 

وما یفعل العاطلون عن العمل:

نُرَبِّی الأملْ.


(اینجا، در سراشیب تپه‌ها، پیشاروی غروب

و دهانه توپ زمان، 

کنار نهالستان‌های شکسته‌سایه، 

به همان کاری مشغولیم که زندانیان

به همان که خیلِ بیکاران: 

امید می‌پروریم)


از صبح نشسته‌ام به خواندن جزوۀ ادبیات. به حفظ کردن اسم شاعرها و کتاب‌هایشان. کاری مسخره برای شرکت در یک آزمون استخدامی.(که خود آزمون و شرکت من در آزمون و تمامی این فرایند هم کم مسخره نیست.)

می‌رسم به اسم محمود درویش. شاعر عرب که به گفتۀ این برگه‌‌های روی زمین، تنها برای فلسطین شعر می‌گفته و شاعر مقاومت فلسطین است و کتاب «از یک انسان» اثر اوست. 

من اما هروقت اسم محمود درویش را می‌شنوم، یاد کلمه‌های بالا می‌افتم. کلمه‌هایی که بی‌شباهت به حال این روزها نیست. راستش روزهاست که نشسته‌ایم و امید می‌پروریم. همچون که خیل بیکاران، همچون که زندانیان.

همین.


پی‌نوشت: راستی از محمود درویش چه شعری در کتاب‌های درسی بود؟

راهنمای زندگی در شرایط سخت

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۲۷ آبان ۹۸
  • ۲۸ نظر
از سخن‌پراکنی بی‌مورد عبور کنم و برسم به چند چیزی که شاید به کارمان بیاید.

یک:
اینکه بی‌ نت بودن تمام کار و بارم را مختل کرده به کنار، نبود یک موتور جستجوگر، از صبح آزارم داده است. همین چند دقیقه پیش جستجوگر یوز را امتحان کردم. تقریباً کار می‌کند. اگرچه سرعت کمی دارد و ممکن است نتایج مورد نظرتان را هم خیلی سریع پیدا نکند، ولی بهتر از نبودنش است. البته که نتایج نمایش‌ داده شده هم سه تا یکی، باز می‌شوند!
موتور جستجوگر یوز: https://yooz.ir

پی‌نوشت: آقا این یوز هم ما را مسخره کرده. گذاشت معرفیش کردیم، از کار افتاد. از آن طرف پارسی‌جو که از صبح کار نمی‌کرد، الآن به مانند یوزپلنگ ایرانی کار می‌کند. خلاصه که پارسی‌جو را هم داشته باشید. خدا را چه دیدید. شاید نیاز شد!

موتور جستجوگر پارسی‌جو: https://parsijoo.ir

پی‌نوشت: این موتورهای جستجوگر هم هیچ دردی را از ما دوا نکردند. اصلاً بیخیالشان شوید بهتر است. به جان همین یوز ایرانی قسم.

چند سایت دیگر هم هست که دوستان معرفی کردند و شاید به کارتان بیاید.

خدمات ایمیل: https://www.chmail.ir

خدمات ایمیل: elenoon.ir

دانلود فیلم و سریال: http://www.film2serial.ir

دانلود زیرنویس: http://zirdl.info

دیکشنری: targoman.ir


دو: 
احتمالاً مثل من یکی دو روزی است که نمی‌توانید از تلگرام و اینستاگرام و ... استفاده کنید، در این میان ممکن است برخی سایت‌ها، وبلاگ‌ها و ... شیوه‌هایی را برای دسترسی به تلگرام و ... آموزش داده باشند. مثلاً ممکن است پروکسی رایگان برایتان گذاشته باشند. دیوانه‌اید؟ یا فکر می‌کنید ملت دیوانه‌اند؟
محض رضای خدا برای امنیت خودتان هم هیچ، برای امنیت دوستان و آشنایانی که دوستشان دارید، از این پروکسی‌های رایگان و امکانات استفاده نکنید! استفاده نکنید. 
هیچ گربه‌ای، هیچ گربه‌ای، هیچ گربه‌ای برای رضای خدا و خلق خدا موش نمی‌گیرد. تمام. 

سه:
و باز ممکن است برخی سایت‌ها و وبلاگ‌ها ادعا کنند بستۀ فلان را می‌توانید با واریز فلان مبلغ بخرید و از اینترنت کوفت و زهر مار بهره‌مند شوید، اگر خواستید گول این‌ها را بخورید، یک کشیده بزنید توی گوش خودتان تا لااقل دل من خنک شود.



چهار:
همین فعلاً. اگر چیز دیگری پیدا کردم یا به ذهنم رسید، همین پست را به روزرسانی می‌کنم.
خدا یا ما را حفظ کن.

زیست محیط-سه

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱۰ آبان ۹۸
  • ۷ نظر

چطور می‌شود زبالۀ کمتری تولید کرد؟ اصلاً چرا باید زبالۀ کمتری تولید کرد؟ در جواب سؤال دوم، فقط می‌توانم بنویسم: یکی از همین روزهای بارانی، از کنار جوی‌های آب و گذرگاه‌های فاضلاب‌ شهری عبور کنید. همین چند روز پیش که باران باریده بود، یک مشت پلاستیک و آشغال دم جوی‌های آب را گرفته بود و آب از توی لوله‌های فاضلاب زده بود بالا و شهر غرق شده بود در گند و کثافت.

واقعیتش این است که تا وقتی به نقطۀ بحرانی نرسیم دست به هیچ کاری نمی‌زنیم. حالا اگر این نقطۀ بحرانی ربط مستقیمی هم به ما نداشته باشد که دیگر هیچ. همین است که وقتی به مرد پنجاه سالۀ توی پارک غر می‌زنی که چرا پوستۀ بستنی را توی سطل نمی‌اندازد، صد و یک دلیل مسخره برایت می‌آورد و وقتی به دختر بیست سالۀ توی فروشگاه می‌گویی چرا برای یک پاکت شیر، کیسۀ نایلون طلب می‌کنی؟ جواب می‌دهد: «یعنی چه؟ یعنی پاکت شیر را بگیرم دستم؟ زشت است!» ای کاش همان روزی که گند و کثافت تمام شهر را برداشته بود و کارگرهای شهرداری تا کمر توی لجن فرو شده بودند تا مسیر آب را باز  کنند؛ همان روزی که ده تا پوشک بچه و یک فیل پلاستیک بستنی و نوار بهداشتی از توی لوله در آوردند، همان روز ای کاش می‌شد دست آن مرد پنجاه ساله را گرفت و دست آن دختر بیست ساله را گرفت و آورد بالای آن همه گند و کثافت. ای کاش می‌شد دست تک تک افراد شهر را گرفت و آورد و چشم‌هایشان را از حدقه در آورد و فرو کرد توی لولۀ فاضلاب تا بفهمند از چه ناله می‌کنیم  

:(نفسش را چاق می‌کند.)

حالا که همۀ غرغرهای هفته‌ام را نوشتم، می‌توانم برگردم سر بحث مدیریت ضایعات شهری(در یک جامعۀ آرمانی البته). گفته بودم که در بحث مدیریت سه مرحله داریم و اولین مرحله‌ از این سه مرحله «کاهش مصرف مواد» یا همان «Reduce» است. 

منظور از کاهش مصرف مواد، این نیست که از فردا صبح، که شنبه‌ است، بیدار شویم و تصمیم بگیریم دیگر هیچ چیزی نخریم و هیچ چیزی نپوشیم و ... . 

منظورم از کاهش مصرف مواد، نه کاهش تولید است و نه کاهش خرید. منظورم، بهینه کردن شکل مصرف است. باید یاد بگیریم در موقع خرید، مواد با دوام بخریم و البته از میزان مصرف‌گرایی خود کم کنیم. در هنگام خرید محصولی را انتخاب کنیم که کمتر از منابع طبیعی در آن‌ استفاده شده. و در موارد خاص، کمتر از پلاستیک در آن‌ها استفاده شده باشد.  

چرا دور برویم، همین خانوادۀ خودم یا حتی مثال بهتری بزنم: خودم! خود این بندۀ نگارنده، خیلی وقت‌ها درگیر این مصرف‌گرا بودنم هستم. یک وفت‌هایی سراغ خرید وسایلی می‌روم که ابداً به آن نیازی ندارم. یا بدتر! وقتی مثلاً شارژر گوشی می‌خواهم، به بهانۀ ارزان‌تر بودن جنس الف، آن را می‌خرم. در حالی که مطمئنم همین جنس الف یک ماه دیگر خراب می‌شود و باز باید هزینۀ اضافی بپردازم و یک شارژر دیگر بخرم.

منظور از کاهش مصرف مواد، داشتن انتخاب بهینه است. ولی این انتخاب بهینه چیست؟ می‌شود به دو شکل ماجرا را نگاه کرد. یکی مسئلۀ اقتصادی داستان و دومی بحث تولید کمتر زباله. که البته اگر خوب به مسئله نگاه کنیم، بی ارتباط هم نیستند.

مثلاً اینکه من در موقع خرید یک تی‌شرت، یا خرید شارژر، جنس بهتری را بخرم، در نتیجه پس از دو ماه هم از نظر اقتصادی نفع کرده‌ام و هم زبالۀ کمتری تولید کردم. شارژری که خراب شده، مگر چیزی به جز زباله است؟ یا پیرهنی که پس از دو ماه رنگش رفته، درزش شکافته و دیگر نمی‌شود آن را پوشید، مگر چیزی به جز زباله است؟ البته که شاید بشود از آن در جای دیگری استفاده کرد. ولی این بحث متفاوتی دارد و بعد به آن هم می‌رسیم. 

و بعد تولید کمتر زباله. روش‌های زیادی برای کاهش تولید زباله در این مرحله وجود دارد. ساده‌ترینش؟ اینکه در مواقع غیرلازم از فروشنده‌ها نایلون نگیریم. اگر یک پاکت شیر را دویست متر دستمان بگیریم هیچ چیز بدی نیست. اگر به جای خرید یک کیلو چایی در داخل نایلون یا پاکت‌های آماده، قوطی چاییمان را ببریم و از فروشنده خواهش کنیم داخل آن چایی بریزد، هیچ اتفاق بدی رخ نمی‌دهد. ایضاً اگر گوجه و بادمجان را توی یک نایلون جا دهیم، گوجه‌ها ناراحت نمی‌شوند و اگر یک ورقه قرص استامینوفن را توی جیبمان بگذاریم، اثر درمانی‌اش از بین نمی‌رود!

خرید از مکان‌هایی که جنس فله‌ای می‌فروشند هم یکی دیگر از راه‌های تولید کمتر پلاستیک و زباله است. واقعیت این است که بسته‌بندی‌های شرکتی، اغلب بدون کاربرد بوده و فقط جهت شیک بودن بسته بندی است. جالب اینکه بخشی از هزینۀ بسته‌بندی هم از جیب مصرف کننده کم می‌شود. مثلاً تا حالا از خودتان پرسیده‌اید چرا باید تیوپ خمیردندان در جعبۀ مقوایی باشد؟ یا چرا باید برای هربار خرید یک سطل ماست، یک سطل پلاستیکی هم بخرید؟ خب اگر از فروشگاه‌های عرضۀ مستقیم لبنیات خرید کنیم و برای خرید شیر، ماست، پنیر و ... همراه خودمان ظرف مخصوص ببریم، چه اتفاقی می‌افتد؟ این شکلی هم از نظر اقتصادی برایمان نفع دارد و هم اینکه زبالۀ کمتری تولید کرده‌ایم.  

پس:

یک: از خرید موارد غیرضروری خودداری کنیم.

دو: در هنگام خرید، محصولاتی را انتخاب کنیم که دوام بیشتر و طول عمر بیشتری دارند.

سه: در هنگام خرید، انتخاب محصولاتی که از منابع طبیعی و پلاستیکی کمتری استفاده کرده‌اند را در اولویت قرار دهیم.

زیست محیط-دو

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱ آبان ۹۸
  • ۲ نظر
 برای اینکه اتفاق‌های مشابه دنیای واقعی پیش نیاید و در ادامۀ بحث دوباره به جواب‌های تکراری‌ای مثل ضرر کارخانه‌ها، فعالیت‌های دولت، کمبود نظارت، گازهای گلخانه‌ای تولید کشورهای صنعتی و ... نرسیم، از همین ابتدای بحث بگویم که هدفم از طرح این بحث، صحبت کردن دربارۀ «مدیریت ضایعات شهری» است؛ و در مدیریت ضایعات شهری، نمی‌توانیم منکر این شویم که «مصرف‌کننده» پایۀ اصلی مثلث «تولید، مصرف و نظارت» است. 
نکتۀ دوم اینکه، آنچه برای مصرف‌کننده با کلیدواژۀ بازیافت تعریف شده، یک تعریف اشتباه است. می‌گویم بازیافت را اشتباه متوجه شده‌ایم، چون اغلب مردم تعریفشان از بازیافت فقط تفکیک پلاستیک، کاغذ، شیشه و ... است. درواقع فکر می‌کنیم همین‌که این‌ موارد را از هم جدا کنیم، نقشمان را تمام و کمال انجام داده‌ایم و باید در روزنامه و اخبار عکسمان را چاپ کنند و به خاطرش دکترای افتخاری‌ بگیریم.
اما حقیق این است که ما فقط یک ضلع این مثلث هستیم؛ که اتفاقاً وظیفۀ اصلیمان را ناقص انجام می‌دهیم. یا به کل انجامش نمی‌دهیم. و خب، وقتی منِ مصرف‌کننده به عنوان پایۀ اصلی این فرایند، به عنوان آغازگر این فرایند، وظیفه‌ام را ناقص انجام دهم، دیگر چه انتظاری باید از دولت و شرکت‌های تولید کننده داشته باشم؟
برگردیم سراغ بحث اصلی. بازیافتی که به واسطۀ شبکه‌های اجتماعی برایمان تعریف شده و به خورد مردم جامعه داده شده و آن را به عنوان یک تعریف پذیرفته‌ایم، خودش محوری از یک چرخۀ بزرگتر است. «مهندسی چرخۀ زندگی» که ترجمۀ تحت‌الفظی عبارت «life cycle engineering» است و من تا جایی که جست‌وجو کردم، مطلب فارسی درباره‌اش نبود و فقط چند کارگاه دهن پرکن(یا شاید جیب پرکن) بود که ارتباطی هم به بازیافت و ضایعات شهری نداشت. اگر حوصله‌ دارید، همین عبارت انگلیسی را سرچ کنید و کمی دربارۀ مهندسی چرخۀ زندگی بخوانید. صفحۀ ویکی‌پدیا هم دارد. اگرچه LCE یک اصل مهندسی برای تولیدات صنعتی است، ولی می‌شود با کمی تغییر در اینجا هم از آن کمک گرفت.
کاهش مصرف مواد (reduce)، استفاده مجدد از مواد (reuse) و بازیافت مواد (recycle)، سه محور اصلی در مهندسی چرخه زندگی هستند و همۀ این سه، در کنار هم است که نقش اساسی مصرف‌کننده را در مدیریت ضایعات شهری تعریف می‌کند.
اگر عمری بود، در ادامۀ این پست‌ها به صورت جزئی سراغ این مراحل می‌رویم.

زیست محیط

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۲۰ مهر ۹۸
  • ۱۴ نظر

«چه باید کرد؟»

این همان سؤالی است که این روزها ذهنم را درگیر کرده. «چه باید کرد برای این زیست محیطی که هرروز حالش خرابتر از دیروز است؟» چه باید کرد؟

چند وقتی است که به راه‌کارهای ریز و درشتی فکر می‌کنم که می‌تواند در بهبود سلامت محیط زیست مؤثر باشد. دنبال راه حل‌های اینستاگرامی و سانتی‌مانتال هم نیستم. بیشتر دنبال راه‌کارهایی می‌گردم که به راحتی در محل زندگی و کار عملی باشد و نیاز به هزینۀ اضافی هم نداشته باشد. دغدغۀ محیط زیست داشتن این روزها شده است مد روز و خب، ماهیگیرهای مجازی هم کم نیستند. همین حالا به اسم محیط زیست، تا دلتان بخواهد صفحه و پیج ساخته‌اند و تهش باز تبلیغ مصرف‌گرایی است و اینکه: «محصولات مرا بخرید تا فلان و بهمان!» صفحه‌هایی که بیشتر آدم را یاد پت و مت می‌اندازند و تخریب سرتاپای هدف، به جای رسیدن به آن.

باری. باور دارم که نوشتن و صحبت کردن از تجربیات فردی همیشه بهترین راه رسیدن به پاسخ مناسب برای این «چه باید کردها»ست. برای همین است که پای این سؤال و دغدغه را به وبلاگ باز کردم و دوست دارم در کنار هم با تجربه‌های بیشتری آشنا شویم. 

اسمش را چالش نمی‌گذارم. ولی اگر این متن را خوانده‌اید، خواهشم این است که کمی به آن فکر کنید و ترجیحاً در وبلاگ از تجربه‌های فردی و برخوردهای خودتان با مسئلۀ کمک به سلامت محیط زیست بنویسید.

می‌توانید به صورت موردی به راه‌کارهایتان اشاره کنید یا اینکه خاطره‌وار آن را شرح دهید. هرطور خودتان صلاح می‌دانید. لینک‌ها را هم برایم بفرستید تا همین‌جا منتشر کنم، تا همۀ نوشته‌ها کنار هم باشد.


پی‌نوشت:

گفتن و نوشتن این دست تجربه‌ها، بزرگترین کمک به کسی است که ابتدای این راه ایستاده‌ یا اینکه ذهنش کمی قلقلک شده و حالا فقط مانده کمی انرژی فعال‌سازی برای آغاز حرکت. پس اگر شما هم دغدغۀ سلامت محیط زندگیتان را دارید، با بازنشر پست یا دعوت از دوستانتان کمک کنید تا با تجربه‌های بیشتری آشنا شویم. 

مادر مرد، از بس که جان ندارد

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۲۱ شهریور ۹۸
  • ۱۷ نظر

میگه:«وظیفۀ داستان‌نویس (فیلم‌ساز و ...) خاص کردن سوژۀ عام و بعد بسط دادن اون سوژۀ خاص به عموم جامعه است.» مثال بزنم:

همۀ ما فیلم مادر ساختۀ علی حاتمی رو دیدیم و این دیالوگ معروف اکبر عبدی رو هم به یاد داریم:«مادر مرد. از بس که جان ندارد.»

آسایشگاه‌های ما همین الآن پره از مادرهایی که آخرین روزهای زندگی خودشون رو می‌گذرونن. همین امروز چند پیرزن به مرگ طبیعی یا غیرطبیعی از دنیا می‌رن و عمرشون به سر می‌رسه. پس فوت شدن پیرزن‌های از کار افتاده یک امر عامه. ولی مادر فیلم علی حاتمی چی؟ اون هم فقط یکی از همین پیرزن‌هاست؟ نه. قطعاً نه. 

علی حاتمی شخصیت مادر فیلم رو خیلی خوب به یک شخصیت خاص تبدیل می‌کنه. بچه‌های این مادر هرکدام توی این جامعه کار و پیشه‌ای دارند. یکی بازاریه و یکی اداری. یکی وضع مالی خیلی خوبی داره و یکی نه. یکی از جنوب میاد و یکی توی همین تهران زندگی می‌کنه. یکی از شمال می‌رسه و یکی از شرق. بچه‌های که سال‌هاست از هم فاصله گرفتند و فرقۀ هفتادودوملت هستند. امّا خواستۀ مادر در آخرین روزهای زندگی سبب شده تا این بچه‌ها دوباره در کنار هم قرار بگیرند و اون صمیمیت خانوادگی رو تجربه کنند.

برگردم سراغ حرف اولم. همون «خاص کردن سوژۀ عام و بعد بسط دادن آن سوژۀ خاص به عموم جامعه.» می‌شه گفت مادر فیلم علی حاتمی دیگه یک پیرزن عادی نیست. اون یک پیرزن خاصه. یک سوژۀ خاص با بچه‌هایی خاص. و بعد چطور این سوژۀ خاص بسط داده می‌شه به کل جامعه؟ اینکه بچه‌های این مادر هرکدام نماینده‌ای از یک گوشۀ کشور و یک قشر هستند. یکی بازاری و یکی اداری. یکی عرب و یکی تهرانی. اینجا دیگه مادر فقط مادر شش فرزندش نیست. اینجا مادر تبدیل می‌شه به "مام وطن" و بچه‌ها هرکدام نماینده‌ای از این فرقۀ هفتادودو ملت. کرد، ترک، بلوچ، عرب، لر، شمال، جنوب، شرق، غرب. علی حاتمی فقط روایت کنندۀ یک قصه از یک خانواده نیست. اون روایتگر قصۀ تمام ایرانه. آرزوی پیرزن فیلم فقط جمع شدن خانواده و جای شدن صمیمیت در دل خانوادۀ خودش نیست. آرزوی اون جمع شدن تمام اقوام ایران و جاری شدن صمیمیت و مهربانی بین تمام مردمه. فقط این‌جاست که مام وطن به آرامش می‌رسه.


بخش دوم- ماجرای آن دختر آبی


وسط این بلبشوی «دختر آبی» به همین خاص و عام بودن سوژه فکر می‌کردم. خودکشی، خودسوزی، تبعیض‌های بی‌شمار جامعه‌ای که نمی‌تونیم منکر بیمار بودنش بشیم. این‌‌ اتفاق‌ها رو هرروز می‌بینیم و می‌خونیم. کافیه فقط سری به صفحۀ حوادث خبرگزاری‌ها و روزنامه‌ها بزنیم تا با ده‌ها سوژۀ خودکشی روبرو بشیم. تبعیض‌های اجتماعی هم که شمارش از دستمون در رفته و هرکسی (جدا از بحث جنسیت) بسته به جایگاه اجتماعی و زاویه دیدی که داره، هرروز با این تبعیض‌ها روبرو می‌شه.

تبدیل شدن دختر آبی به یک سوژه خاص

چی دختر آبی رو به یک سوژۀ خاص تبدیل می‌کنه؟ من فکر می‌کنم خود »فوتبال». همین موجود ناشناخته‌ای که سال‌هاست انگ افیون توده‌ها خورده و می‌خوره. باید قبول کنیم که فوتبال امروز دیگه مهم‌تر از یک بازی سادۀ بیست و دو نفره است. چرا؟ چون صاحب رسانه است. چون کوچک‌ترین اتفاقی در دنیای فوتبال می‌تونه به سرعت بزرگ شده و دیده بشه. مثلاً پیشنهاد می‌کنم اسم «امیلیانو سالا» رو جستجو کنید و ببینید چطور سقوط یک هواپیمای مسافربری (اتفاقی که ممکنه هر روز تکرار بشه) همۀ رسانه‌های جهان رو درگیر می‌کنه. 

مرگ «دختر آبی» هم از همین جنسه. حادثه‌ای که جدا از شکل رخ دادنش، تنها به خاطر پیوند خوردن با فوتبال به سرعت در سطح جهان بولد شده، بزرگ شده و خیلی سریع از دنیای فوتبال پا فراتر گذاشته و شده یک سوژۀ خاص برای همه. از سیاسیون گرفته تا سلبریتی‌ها تا مردم عادی جامعه. از شرق گرفته تا غرب. از جنوب گرفته تا شمال. 

بسط دادن سوژۀ خاص به عموم جامعه

حالا که ماجرای دختر آبی به یک سوژۀ خاص در سطح جامعه جهانی تبدیل شده، نمی‌تونیم به چشم یک خودکشی ساده نگاهش کنیم. دیگه مرگ این دختر یک مرگ ساده نیست؛ و مهم هم نیست که این دختر چرا، چطور و چه وقت تصمیم به خودسوزی گرفته. ما هم نه قاضی هستیم و نه حق سرزنش اون رو داریم.حالا این دختر، نماینده‌ای از تمام دخترانیه که سال‌هاست گرفتار تبعیض هستند. حتی بالاتر، نمایندۀ تمام مردم این جامعۀ گرفتار تبعیضه.  جنس تبعیض‌ها برای هرکدام از ما متفاوته. چون زاویۀ دید و زیست خودمون رو داریم. تبعیض‌های جنسیتی، تبعیض‌های شغلی، تبعیض‌های اجتماعی، خانوادگی و ... کسی هم نمی‌تونه و حق نداره که قضاوتمون کنه. کسی نمی‌تونه بشینه و دغدغه‌ها و تبعیض‌هایی که ما ازش حرف می‌زنیم رو سطح بندی کنه. حق نداره و نمی‌تونه. 

حرف آخر:

در تمام این بیست و هشت سال زندگی، به یاد ندارم که گربه‌ای برای رضای خدا موش گرفته باشه. وسط این همه تحلیل‌ها و تفسیرهای ملال‌آور و مسخره‌ای که از زندگی دخترک آبی‌‌پوش می‌خونید، فراموش نکنید که: «هیچ گربه‌ای برای رضای خدا موش نمی‌گیره.»

.

* پی‌نوشت: «اگر انسانی، انسانی را به خاطر گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خود آن گناه را مرتکب شود.» (امام صادق(ع) - میزان الحکمه) 

اگر دوست داشتید، فاتحه‌ای هم برای روح دختر آبی‌پوش یا همان سحر بخوانید. خدایش رحمت کناد.


من مهدی شادمانی، شکر خدا سرطان دارم

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۶ مرداد ۹۸
  • ۳ نظر

هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم حضور یک آدم در دنیای مجازی تا این‌قدر برایم اهمیت پیدا کند. مهدی شادمانی را تا قبل از عضویت در توییتر از نزدیک نمی‌شناختم. در توییتر هم روزهای اول به خاطر توییت‌های ورزشی و اخلاق حرفه‌ایش دنبالش می‌کردم. ولی این شناخت و آشنایی اندک، امروز به یک علاقۀ درونی تبدیل شده. مهدی شادمانی امروز برایم فقط یک خبرنگار قدیمی در حوزۀ ورزش نیست. هرروزی که اسمش را می‌بینم به این فکر می‌کنم که مگر می‌شود یک نفر این‌قدر دیگران را به خدا نزدیک‌ کند؟ مگر می‌شود یک نفر این‌قدر شفاف باشد؟ مگر می‌شود...

حالا هربار که خبری از مهدی شادمانی می‌شنوم یا ردپای توییت‌هایش را پای پست‌های دیگران می‌بینم، تک تک سلول‌هایم عشق به زندگی پیدا می‌کنند. ساده بگویم، خوشحالم از بودن و نفس کشیدن مهدی شادمانی. خدایا اگر جای شما بودم به مهدی شادمانی عزیز قدرت پیروزی بر زندگی را می‌دادم. حالا بازهم میل خودت.

من مهدی شادمانی‌ام! شکر خدا سرطان دارم.