- آقاگل
- سه شنبه ۱۶ خرداد ۹۶
- ۱۵ نظر
نقل است که بُشر خواست که شبی به خانه در آید. یک پای در آستانه نهاد و یک پای بیرون خانه نهاد، و تا روز همچنان ایستاده بود و متحیر و شوریده؛ و گویند نیز که در دل خواهرش افتاد که امشب بشر مهمان تو خواهد بود. در خانه برفت و آبی بزد و منتظر آمدن بود. ناگاه بُشر بیامد. چون شوریدهای گفت: ای خواهرم! بر بام میشوم.
قدم بنهاد وپایه ای چند برآمد و تا روز همچنان ایستاده بود. چون روز شد فرود آمد و به نماز جماعت شد. بامداد بازآمد، خواهرش گفت: ایستادن را سبب چه بود؟
گفت: در خاطرم آمد که در بغداد چندین کساند که نام ایشان بُشر است. یکی جهود، و یکی ترسا، و یکی مغ، و مرا نام بُشر است. و به چنین دولتی رسیده، و اسلام یافته. ایشان چه کردند که از بیرون نهادندشان، و من چه کردم که به چنین دولتی رسیدم. در حیرت این مانده بودم.
*****
یکی در پیش او گفت: توکلت علی الله.
بشر گفت: بر خدای دروغ میگویی. اگر بر او توکل کرده بودی، بدانچه او کند راضی بودی.
*****
بعد از مرگ او را به خواب دیدند. گفتند: خدای با تو چه کرد؟
گفت: با من عتاب کرد. گفت: در دنیا از من چرا چندین ترسیدی؟ اما علمت ان الکرم صفتی. ندانستی که کرم صفت من است؟
تذکرةالأولیاء
س.ن:
کسی به عنوان پست روز دهم دقت هم نکرد!؟ حالا من پیرمرد شدهام و وقت سحر حواسم نبود و عنوان را کپی کردم و اینچنین شد. شما را چه شده بود؟ به همین خاطر بود که حس کردم کسی این بریدهها را نمیخواند و نوشتنشان چه سود؟ و با این حال گفتم ما قائل به تکلیفیم و نه نتیجه! اگر کسی خواند نوش روحش. و اگر هم نخواند ایرادی نیست.که صلاح خسروان مملکت دانند.
س.ن2:
قدیمترها در همین بیان کافی بود گذاشت را گزاشت بنویسید. همان یک ساعت اول صد نفر تذکر میدادند. این پست را تقدیم میکنم به بیانیهای قدیم! باشد که پند گیرید.