- آقاگل
- دوشنبه ۱۴ خرداد ۹۷
- ۹ نظر
من بندگی نکردم، تا بندهام بخوانی
من بندگی نکردم، تا بندهام بخوانی
الهی! ای گشایندهی زبانِ مناجات گویان! و اُنس افزای خلوتهای ذاکران و حاضر نفسهای رازداران، جز از یادکَرد تو ما را همراه نیست، و جز از یاداشت تو ما را زاد نیست، و جز از تو به تو دلیل و رهنُمای نیست.
خدایا! نظر کن در حاجت کسی، کَش جز از یک حاجت نیست.
کردگارا ، ای خداوند مجید
ای مرا نزدیک از حبل ورید
ای دعای دردمندان را مجیب
یا لطیف و یا خبیر و یا رقیب
گر دعای ما بسی آلوده است
ور به هنگام حوائج بوده است
خود تو دانی عجز عبد مستکین
کن اجابت یا غیاث المذنبین
خائفم از کثرت عصیان خویش
خود ببخشا جرمم از غفران خویش
گر برانی از در خود ای کریم
کعبۀ خود سازدم دیو رجیم...
س.ن: اشعاری که امشب(و احتمالاً شبهای آینده) از آنها استفاده میکنم، مناجاتخوانیهای حاجفیروز زیرککار است. از مداحان به نام و خوشصدای تبریزی. دوستی این اشعار را برایم فرستاد و حقیقتاً آنقدر دلنشین بود که دلم نیامد به اشتراک نگذارمشان.
الهی! آب عنایت تو به سنگ رسید، سنگ بار گرفت، سنگ درخت رویانید درخت میوه و بار گرفت، درختی که بارش همه شادی، طعمش همه انس، بویش همه آزادی، درختی که بیخ آن در زمین وفا، شاخ آن بر هوای رضا، میوهی آن معرفت و صفا، حاصل آن دیدار و لقا.
الهی! از جود تو هر مفلسی را نصیبی است از کرم تو هر دردمندی را طبیبی است از سعت رحمت تو هر کسی را بهره ایست، از بسیاری صواب بر تو هر نیازمندی را قطره ایست بر سر هر مؤمن از تو تاجی است، در دل هر محب از تو سراجی است، هر شیفتهای را با تو سروکاری است، هر منتظری را آخر روزی شرابی و دیداری است.
الهی! در سر گریستنی دارم دراز، ندانم از حسرت گریم یا از ناز...
الهی! جوی تو روان و مرا تشنگی تا کِی؟ این چه تشنگی است؛ و قدحها میبینم پیاپی.
زین نادره تر کِهرا بود هرگز حال
من تشنه و پیش من روان آب زُلال
+عیدتون هم مبارک :)
ای مهربانِ بردبار! ای لطیف و نیک یار؛ آمدم به درگاه؛ خواهی به ناز دار و خواهی خوار.
الهی! گاهی بخود نگرَم، گویم از من زارتَر کیست؟ گاهی به تو نگرَم، گویم از من بزرگوارتر کیست؟
گاهی که به طینت تو افتد نظرم
گویم که من از هرچه به عالم بَتَرم
چون از صفت خویشتن اندر گذرم
از عرش همی به خویشتن در نگرم
الهی! از کَرَم همین چشم داریم و از لطف تو همین گوش داریم، بیامرز ما را که بس آلودهایم به کِردِ خویش، بس درماندهایم به وقت خویش، بس مغروریم به پندار خویش، بس محبوسیم در سِزای خویش، دست گیر ما را به فضل خویش، بازخوان ما را به کَرَم خویش، بار ده ما را به احسان خویش...
یارب یارب کریمی و غفّاری
رحمان و رحیم و راحم و ستّاری
خواهم که به رحمت خداوندیِّ خویش
این بندۀ شرمنده فرو نگذاری
الهی! همه به تن غریبند و من به جان و دل غریبم، همه در سفر غریبند و من در حَضَر غریبم.
الهی! هر بیماری را شفاء از طبیب است و من بیمار از طبیبم، هرکه را ز قسمت بهرۀ اوست و من بی نصیبم، هر دلشدهای با یاری و غمگُساری است و من بییار و غریبم.
همه شب مردمان در خواب و من بیدار چون باشم؟
غُنوده هر کسی با یار و من بییار چون باشم؟