۲۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مناجات سحرگاه» ثبت شده است

همراه با مناجات سحرگاهی-سحرگاه دهم

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۵ خرداد ۹۷
  • ۱۲ نظر

الهی! از کرم همین چشم داریم و از لطف تو همین گوش داریم، بیامرز ما را که بس آلوده‌ایم به کِردِ خویش، بس درمانده‌ایم به وقت خویش، بس مغروریم به پندار خویش، بس محبوسیم در سزای خویش، دست گیر ما را به فضل خویش، بازخوان ما را به کَرَم خویش، بار ده ما را به احسان خویش.

یارب زگناه زشت خود مُنفعلم

وز قول بد و فعل بد خود خَجِلم

فیضی به دلم ز عالم قدس رَسان

تا محو شود خیال باطل ز دلم



همراه با مناجات سحرگاهی-سحرگاه نهم

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۴ خرداد ۹۷
  • ۶ نظر

الهی! هردل که در آن مِهر تُوست شادان است، آزاد آن نَفس که به مهر تو یازان1 است، شاد آن دلی که به مهر تو تازان است. مهر ذات توست الهی دوستان را اعتقاد، یاد وصف توست یارب غمگِنان را غمگسار.

ای در دل من اَصل و تمنا همه تو

وی در سر من مایۀ سودا همه تو

هرچند به روزگار در می‌نگرم

امروز همه تویی و فردا همه تو

1-خواهان

همراه با مناجات سحرگاهی-سحرگاه هشتم

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۳ خرداد ۹۷
  • ۱۲ نظر

کریما! گرفتار آن دردم که تو دوای آنی... 

همراه با مناجات سحرگاهی-سحرگاه هفتم

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۲ خرداد ۹۷
  • ۶ نظر

الهی! مشرب1 می‌شناسم، امّا واخوردن نمی‌یارَم، دل تشنه و در آرزوی قطره‌ای می‌زارَم2، سِقایَة3 مرا سیری نکند من در طلب دریایَم، بر هَزار چَشمه و جوی گذر کردم، تا بود که دریا دریابَم. در آتش عشق غریقی دیدی؟ من چنانم؛ در دریا تشنه‌ای دیدی؟ من آنم؛ راست به متَحَیِّری مانم که در بیابانم؛ فریاد رس که از دست بیدلی در اَفغانم4.

یاد تو اَنیس خاطر غمگینم

بی یاد تو یا هیچ کسی ننشینم

با یاد تو فریاد تو دارم شب و روز

شمع غم توست بر سر بالینم


1-آبشخور 2-زاری می‌کنم 3-ظرف آبخوری(آبشخور) 4-زاری(ندبه)

س.ن:

الهی... در دریا تشنه‌ای دیدی؟

همراه با مناجات سحرگاهی-سحرگاه ششم

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱ خرداد ۹۷
  • ۲۱ نظر

الهی! از خاک چه آید؟ مگر خطا، و از علّت چه زایَد مگر جَفا، و از کریم چه آید جز وفا.

الهی! باز آمدیم با دو دست تُهی، چه باشد اگر مرهمی بر خستگان نهی.

الهی! گَنج درویشانی، و زاد مُضطَرانی1، و مایۀ امیدگانی، و دستگیر درماندگانی. چون می‌آفریدی جوهر2 معیوب می‌دیدی، می‌برگزیدی، و با عیب می‌خریدی و بر گرفتی و کَس نگفت که بردار، اکنون که برگرفتی بِمَگذار و در سایۀ لُطف‌ات می‌دار و جز به فضل خود مسپار..


گر آب دهی نهال خود کاشته‌ای

ور پست کنی بنا خود افراشته‌ای

من بنده همانم که تو پنداشته‌ای

از دست مَیَفکنم چو برداشته‌ای

1- بیچارگان 2- اصل و اساس


همراه با مناجات سحرگاهی-سحرگاه پنجم

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۳۱ ارديبهشت ۹۷
  • ۲ نظر

خدایا! نه شناخت تو را توان1 و نه ثنای تو را زبان و نه دریای جلال و کبریای تو را کران2، پس تو را مدح و ثنا چون توان؟ تو را که داند که تو را دانی تو، تو را نداند کس، تو را تو دانی و بس...!

الهی! اول تو بودی و آخر تویی، همه تویی و بس، باقی هَوَس.

ما را سر و سُودای کسی دیگر نیست

در عشق تو پَروای کسی دیگر نیست

جز تو دگری جای نگیرد در دل

دل جای تو شد جای کسی دیگر نیست...

1- قدرت، طاقت. 2-کناره


س.ن: دوستی خواسته بود که از متن‌های اینجا استفاده کنه. باید بگم نشر مناجات‌های سحرگاهی به هر شکلی، با منبع، بی منبع، در کانال، اینستاگرام یا هر مکان و شبکۀ مجازی دیگه‌ای نه فقط مجازه، که مستحب هم هست! و باعث خوشحالی بنده هم خواهد شد.

همراه با مناجات سحرگاهی-سحرگاه چهارم

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۳۰ ارديبهشت ۹۷
  • ۱۸ نظر

خداوندا! تو ما را جاهل خواندی، از جاهل جز جفا چه آید...؟

الهی! فریاد از این خواریِ خود، که کَس را ندیدم به زاریِ خود، فریاد از این سوز که از فوت تو1 در جان ما، در عالم کس نیست که ببخشد به روز و زمان ما.

در عشق تو که مست و گهی پَست شوم

وز یاد تو که نیست و گَهی هَست شوم

در پَستی و مَستی ار نَگیری دستم

یکبارگی  ای نگار از دَست شوم

1-درگذشتن تو، از یاد بردن تو

همراه با مناجات سحرگاهی-سحرگاه سوم

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۲۹ ارديبهشت ۹۷
  • ۱۱ نظر

الهی! هرچه بی‌طلب به ما دادی، به سزاواری(لیاقت) ما تباه مَکُن؛ و هرچه به ما کردی از نیکی، به عیب ما بُریده مکن؛ و هرچه نه به سزای(پاداشت) ما ساختی، به ناسزائی(نالایقی) ما جدا مکن.

الهی! آنچه ما خود را کِشتیم به بر میآر و آنچه تو ما را کِشتی آفت ما را از آن باز دار، من چه دانستم که مُزدور(مزدبگیر) را اوست که بهشت باقی او را حظّ(لذّت) است و عارف اوست که در آرزوی تو یک لحظه است، من چه دانستم که مُزدور در آرزوی حور و قصور(قصرها) است و عارف در بحر عیان غرقۀ نور است.

یارب تو به فَضل مُشکلم آسان کن

از فضل و کَرَم درد مرا دَرمان کن

بر من مَنگر که بی‌کَس و بی هُنرم

هرچیز که لایق تو باشد آن کن...