۱۰۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب نگاری» ثبت شده است

نخستین انسان، نخستین خون‌ها و نخستین کینه‌ها

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۴ آبان ۹۸
  • ۱۷ نظر

چیست داستان نخستین جنگ‌ها و انتقام‌ها؟ نخستین خون‌ها و نخستین کینه‌ها؟ 

کیومرث نخستین انسان بود و نخستین پادشاه. روزگار کیومرث را در اساطیر روزگار زرّین می‌خوانند. از این جهت که در آن روزگاران، دد و دام جمله در آشتی و آرامش با مردمان بودند و هنوز هول و هراس ستیز و گریز بر جهان سایه نیفکنده بود. روزگار بر کیومرث چنین بود تا اینکه روزگار زرّین به سر آمد و نخستین کینه‌ها در دل اهریمن زبانه کشید و اهریمن بداندیش نسبت به کیومرث که پادشاه جهان بود حسادت ورزید.

اهریمن فرزندی داشت گرگ‌نما، با اندامی درشت‌ و پنجه‌هایی ورزیده. اهریمن کینه‌جو، چون به فکر پادشاهی افتاد، سپاهی گران جمع کرد و از نیت خود سخن‌ها گفت و در اندیشۀ جنگ با هوشنگ فرورفت. 

سیامک فرزند کیومرث بود و مایۀ آرامش و آسایش جان پدر و البته نخستین کشتۀ جهان. سیامک، چون از اندیشۀ اهریمن بدکردار آگاه شد، سپاهی از آدمیان و دیگر آفریده‌های هستی جمع کرد و به جنگ فرزند گرگ‌نمای اهریمن رفت. در جنگ امّا بخت با سیامک یار نبود و فرزند گرگ‌نمای اهریمن با پنجه‌های خود، سیامک را به خاک انداخت و جگرگاهش را درید. 

و نخستیم انتقام‌گیرنده. نخستین انتقام‌گیرنده، هوشنگ، فرزند سیامک بود. چون پیش نیای خود بالید و بزرگ شد، در پی انتقام از اهریمن برآمد. پس سپاهی از آدمیان و پریان و دیگر آفریده‌های هستی جمع کرد و به جنگ اهریمن شتافت. این‌بار بخت با هوشنگ روشن‌روان یار بود و هوشنگ همچون شیر به دیو سیاه تاخت و به انتقام خون پدر، سر از تنش جدا ساخت.


به هم برشکستند هردو گروه

شدند از دد و دام دیوان ستوه

 

+نگارگری از شاهنامۀ طهماسبی، نبرد هوشنگ با دیو سیاه و کشتن او. (برای بزرگ شدن، روی تصویر کلیک کنید.)


پی‌نوشت: بازگشت به شاهنامه‌نگاری پس از ماه‌ها دوری و با این امید که این‌بار ادامه‌دار پیش بروم و به قولی که داده‌ام عمل کنم.   

بچۀ خسته مونده

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱۲ مهر ۹۸
  • ۶ نظر

و به این همه امید که در دل دارم می‌اندیشم.

و آنگاه زیر لب می‌گویم: «امید، تنها محکومیتِ انسان است!»

#نادر_ابراهیمی

#ابوالمشاغل

.

.

.

.

.

.

#دنیای_قشنگ_مسخره

چطور از کتاب خوندن لذت ببریم؟ (بخش دوم)

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۲ مرداد ۹۸
  • ۲۱ نظر

و اما رمان‌ و داستان شخصیت‌ محور.

از رمان‌های ماجرا محور زیاد گفتیم. ولی اغلب کسایی که کمتر کتاب می‌خونن، میگن که آیا نمیشه همۀ این حرف‌ها رو با دیدن فیلم و سریال هم تجربه کرد؟ آیا جلوه‌های ویژۀ سینمایی بهتر نمی‌تونه کلاس‌های جادوی سیاه هاگوارتز رو بهمون نشون بده؟ آیا بهتر نیست به جای اینکه ده تا صفحه توصیف بخونیم تا بفهمیم وسط جنگ‌های جهانی چه خبر بوده، اسلحه به دست بگیریم و برای نجات سرباز رایان به میدون جنگ بریم؟

من فکر می‌کنم اقتباس‌های سینمایی هیچ‌وقت نمی‌تونه همۀ جزئیات یک داستان رو به نمایش بگذاره. برای همینه که کنار این همه جلوه‌های ویژۀ تخصصی و رنگارنگ، هنوز کتاب‌های ماجرا محور طرفدارهای خودشون رو دارن. ولی خواه ناخواه صنعت سینما باعث شد تا دنیای داستان‌ها هم دچار تغییر و تحول بشه. نویسنده‌هایی که تا دیروز فقط دنبال توصیف اتفاق‌های عجیب و سرزمین‌های کشف نشده بودن، به این فکر افتادن که به سراغ دیگر عناصر داستان برن. و مهم‌ترین سؤالی که ذهنشون رو درگیر کرد این بود که وسط این داستان‌های هیجان‌انگیز تکلیف شخصیت‌ها چیه؟ آیا هر انسانی با هر تفکر و طرز رفتاری می‌تونست توی اون موقعیتی که ما خلق کردیم، همون تصمیم رو بگیره و همون کار رو انجام بده؟ 

همۀ این سؤال‌ها در کنار حرکتی که شروعش با فروید بود، باعث شد تا بیشترین توجه نویسنده‌ها به شخصیت‌های داستانی و درونیات اون شخصیت‌ها جلب بشه. فروید تقریباً اولین نفری بود که توجه‌اش به شخصیت‌های داستانی جلب شد. او به سراغ نمایشنامۀ ادیپ شاه رفت و هرکدام از شخصیت‌های اون نمایش رو به عنوان یک آدم واقعی تجزیه و تحلیل کرد. نتیجۀ این بررسی‌هی فروید هم روی علم روانشناسی و هم ادبیات داستانی تأثیر گذاشت.

پس از این اتفاق بود که توجه نویسنده‌ها هم به شخصیت‌های داستانی جلب شد. به تغییرات درونی‌ هر شخصیت در موقیعت‌های داستانی متفاوت(درست مثل موقعیت‌های متفاوت زندگی). به اینکه اگر شخصیت‌های خلق شده واقعی باشند، در موقعیت‌های متفاوت چه واکنشی از خودشون نشون میدن؟ در زمان‌های بحرانی دست به چه کارهایی می‌زنن و ما شاهد چه رفتارهایی در اون‌ها خواهیم بود.

اگه تا دیروز نویسنده‌ها برای شخصیت پردازی و سر و شکل دادن به شخصیت‌ها وضعیت ظاهری اون‌ها رو مد نظر قرار می‌دادن و با اولین حضور شخصیت توی داستان اون رو به خواننده معرفی می‌کردند، حالا چند قدم پیش‌تر اومده و سعی داشتند تا خواننده رو با رفتارهای شخصیت‌ها، شکل فکر کردن اون‌ها و درونیاتشون آشنا کنند.

یک مثال خوب از رمان‌های شخصیت‌ محور می‌تونه رمان «بیگانه اثر آلبرکامو» باشه. این رمان از همه لحاظ دقیقاً در نقطۀ مقابل رمان‌های کلاسیک و ماجرا محور قرار می‌گیره. برای اینکه بهتر منظورم رو برسونم، بهتره شروع این کتاب رو بخونید و ببینید که چطور با گفتن فقط چند جمله شخصیت مرسو رو معرفی می‌کنه:

«امروز، مادرم مرد. شاید هم دیروز، نمی‌دانم.»

بیشتر از این هم نیازی به ادامه نیست. با همین یک جمله ما می‌فهمیم که مرسو شخصیتیه که نسبت به همه چیز این دنیا بی اعتناست. تا این اندازه که زمان مرگ مادرش رو هم نمی‌دونه. و با همین یک جمله می‌دونیم که اگر مرسو در موقعیت دیگه‌ای هم قرار بگیره و مثلاً از اون سؤال کنیم که نظرت دربارۀ فلان مسئله چیه؟ قطعاً می‌گه نمی‌دونم. و به راحتی از کنار ما رد میشه و میره سراغ کار خودش.

اگر قرار باشه چند رمان شخصیت محور برجسته رو نام ببریم، می‌شه به همین «بیگانه» آلبر کامو، «تهوع» سارتر، «زمانی که یک اثر هنری بودم» امانوئل اشمیت، «سندروم زندگی نامعتبر» میثم خیرخواه، «طریق بسمل شدن» محمود دولت آبادی، «سال بلوا» عباس معروفی و ... اشاره کنیم.

شما هم اگر کتاب خوبی توی این زمینه سراغ دارید معرفی کنید.

 

پی‌نوشت: اگر علاقه داشته باشید، می‌تونیم همچنان توی این بحث بمونیم و گاهی ادامه‌اش بدیم.

پی‌نوشت2: اگر مترسک رو یادتون میاد و دلتون می‌خواد دوباره حرف‌های یک مترسک رو بخونید، بدونین که نامبرده سرش به سنگ خورده و در حال حاضر اینجا می‌نویسه.

چطور از کتاب خوندن لذت ببریم؟

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۸ مرداد ۹۸
  • ۳۳ نظر
من هم مثل خیلی از شماها کتاب خوندن رو با داستان‌ها و قصه‌ها شروع کردم. بعد آروم آروم کشیده شدم سمت رمان‌های ایرانی و خارجی. دوران نوجوانی بیشتر به رمان‌ها و داستان‌های فانتزی و علمی تخیلی علاقه داشتم. بعدها گوش به زنگ بودم ببینم کی چه کتابی می‌خونه تا من هم اون رو بخونم. توی دانشگاه بیشتر از هرچیزی کتاب شعر و رمان می‌خوندم. تا اینکه یه روز به نظرم رسید چه کار بیهوده‌ای! چرا به جای این همه داستان ماجرایی، نباید بشینم و یک کتاب علمی‌تر بخونم؟ و این شد که کشیده شدم سمت حوزه‌های متفاوت. تا همین سال پیش که دوباره برگشتم به دنیای داستان؛ و این‌بار تونستم توجیه مناسبی برای اون سؤال قدیمی پیدا کنم.
بگذریم. صحبت رو زیاد خصوصیش نکنم. این‌ها رو گفتم که بگم خیلی از ماها خوندن کتاب‌های داستانی رو دوست داریم؛ ولی تا حالا فکر کردین چرا؟ چرا از خوندن کتاب‌های تاریخی خوشمون نمیاد، اما داستان‌های تاریخی رو دوست داریم؟ چرا خوندن جغرافیا اعصابمون رو خط خطی می‌کنه، امّا داستانی که از یک سرزمین ناشناخته است برامون جذابه؟ چرا حاضر نیستیم یک کتاب روان‌شناسی رو بخونیم، اما از خوندن کتاب‌های سارتر لذت می‌بریم؟

 اغلب رمان‌ها و داستان‌هایی که می‌خونیم یا ماجرا محور هستن و یا شخصیت محور. توی این پست از رمان‌های ماجرا محور صحبت کنیم تا بعد:
منظور از ماجرا محور بودن یک داستان اینه که همه چیز حول اتفاق‌های عجیب و غریب شکل بگیره. اتفاق‌هایی که در دنیای عادی ما برای هرکسی رخ نمی‌ده. اتفاق‌هایی که ما شانسی برای تجربه کردنش نداریم. ولی با خوندن رمان‌های ماجرایی می‌تونیم خودمون رو در اون اتفاق شریک کنیم. مثلاً رمان‌های پلیسی یا جنایی. خب طبیعتاً ما هیچ‌وقت فرصت این رو نداریم که در یک ماجرای پلیسی غرق بشیم. به همین خاطر خوندن یک رمان پلیسی برای ما جذابه.
مثال دیگه‌اش رمان‌هاییه که در سرزمین‌های دوردست (چه خیالی، چه واقعی) اتفاق می‌افته. درسته. برای ما مقدور نیست که اون سرزمین رو از نزدیک ببینیم؛ ولی خوندن داستان‌هایی درباۀ اون سرزمین تجربه ریستن در اون رو به ما منتقل می‌کنه. ما هیچ وقت فرصت زندگی در هاگوارتز رو پیدا نمی‌کنیم. هیچ وقت نمی‌تونیم کنار سربازهای جنگ جهانی دوم تفنگ دست بگیریم. قرار هم نیست هیچ وقت توی صحراهای آفریفا گم شیم. ولی مثلاً با خوندن رمان هری پاتر می‌تونیم حس کنیم که توی هاگوارتز قدم می‌زنیم. اصلاً می‌تونیم یک هاگوارتز واقعی رو توی ذهن خودمون خلق کنیم. 
همین قرار گرفتن توی موقعیت‌های عجیب‌وغریب و سرزمین‌های ناشناخته است که خوندن رمان‌های ماجرا محور رو برای ما جذاب می‌کنه. خودم از بین کتاب‌های ماجرا محوری که خوندم، می‌تونم به این چندتا اشاره کنم:
مجموعه رمان‌های هری‌ پاتر
جین ایر
وداع با اسلحه
هزارویک  شب
اگر شما هم کتابی به ذهنتون می‌رسه بگید. یا اگر حرفی و نکته‌ای هست بیان کنید. 

چرا پیرمرد و دریای همینگوی باید نوبل می‌گرفت؟

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۳۰ تیر ۹۸
  • ۲۱ نظر

پیرمرد و دریای ارنست همینگوی در نگاه اول یک رمان ساده است و داستان ساده‌ای دارد. به قدری ساده که وقتی کتاب را برای اولین بار تمام کردم، چند دقیقه‌ای ذهنم به این پرسش مشغول بود که چرا باید پیرمرد و دریا جایزۀ ادبی نوبل بگیرد؟ چه چیزی در کلمات پیرمرد و دریا جریان دارد که آن را در مقایسه با دیگر رمان‌های هم‌عصرش ممتاز می‌کند؟ چرا این رمان از دیگر رمان‌های همینگوی باید محبوب‌تر و معروف‌تر شود؟

حال که زادروز ارنست همینگوی است و نوشتن از او بی‌مناسبت هم نیست، فکر کردم برای رسیدن به یک پاسخ صحیح، دوباره به سراغ کتاب پیرمرد و دریا رفته و به بررسی آن بپردازم. پیرمرد و دریا همانند پلی است میان رمان‌های کلاسیک و رمان‌های مدرن. این حرف را از این جهت می‌زنم که رمان در سال 1951 میلادی نوشته شده است. درست در سال‌‌‌هایی که سنگ بنای جریان ادبی رمان نو گذاشته می‌شود. از طرفی مشخصه‌های رمان پیرمرد و دریا هم از نظر فرم روایت و هم از نظر شخصیت ‌پردازی نزدیکی زیادی به رمان‌های نو دارد. در کنار این‌ مقدمۀ کوتاه، آخرین رمان ارنست همینگوی ویژگی‌های دیگری نیز دارد که در ادامۀ متن به بررسی دقیق‌تر آن‌ها پرداخته شده است.

ادامۀ یادداشت را اینجا بخوانید.


برگۀ مأموریت

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۲۷ تیر ۹۸
  • ۷ نظر

«به‌نظر من هرآدمی که پا به این دنیا می‌گذارد، همراه خودش یک‌برگۀ مأموریت دارد؛ مأموریتی که قرار است در زندگی برایش تلاش کند و حتی یک‌وقت‌هایی هم بجنگد تا به خواسته‌هایش برسد». (وریا، سیده‌زهرا محمدی)

ممنونم از اینکه ادامۀ یادداشت رو داخل سایت شهرستان ادب می‌خوانید. :)


و تشکر از خانم نویسنده که این اجازه رو دادن تا کتاب خوب‌شون رو معرفی کنم.

تنگسیر صادق چوبک

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۱۳ تیر ۹۸
  • ۶ نظر

وقتی جامعه‌ای دچار یک یأس عمومی باشد، زندگی روزمره، هیجانات همیشگی و لذت‌های سادۀ آدم‌های آن تهدید می‌شود و جامعه به دنبال جستجوی هویت و امنیت خویش برمی‌آید. در این زمان است که قهرمان‌ها متولد می‌شوند. قهرما‌ن‌ ادامۀ مسیر زندگی را قابل‌تحمل‌تر و دل‌نشین‌تر می‌کند. مهم‌ترین مشخصه‌های یک قهرمان تسلیم‌ناپذیری، کم نیاوردن زیر فشارهای داخلی و خارجی و تن ندادن به خواسته‌های ناحق است. وقتی قهرمانی در دل جامعه متولد می‌شود، چشم همۀ مردم جامعه به اوست تا این هویت و امنیت اجتماعی ازدست‌رفته را باز پس گیرد.

محمد، قهرمان تنگسیر

«محمد تنگسیر» از همین جنس است. مردی که از دل دوواس و بوشهر سربلند می‌کند تا حق مردم جامعه‌اش را بگیرد. جامعه‌ای که برای سرخوردگی دلایل زیادی دارد. از اوضاع سیاسی حاکم گرفته تا اشغال سرزمینش به دست استعمار. از شهادت رئیس‌علی دلواری در جنگ تنگک که با خیانت نیروهای خودی و از پشت سر رقم خورد وگرنه که استعمار انگلیس سال‌ها از روبرو حریف سردار دلوار نبود. تا فساد حاکمان بندر.
محمد تنگسیر اسیر همین فساد بود. مهم‌ترین مشخصۀ یک قهرمان تنهایی است و از همین جهت محمد تنهاست. او به همه پناه می‌برد. شکایتش را پیش همه بازگو می‌کند و از همه طرف جامعۀ سرخورده‌اش پس زده می‌شود. او از همه طلب کمک می‌کند و تنها جوابی که می‌گیرد این است که: «واگذارشون کن به حضرت عباس.»

محمد اما تصمیم دارد حقش را خودش پس بگیرد. این ویژگی تنگسیرها است. تنگسیرهایی که نسل به نسل جنگیدن و مقاومت کردن را از پدران خود به ارث برده‌اند. «زار محمد تنگسیر» قبل از اینکه بشود «شیرمحمد» داستان، سربازی بوده که در سپاه رئیس‌علی دلواری تفنگ به دست گرفته، در جنگ تنگک دوش‌به‌دوش رئیس دلوار جنگیده و مرگ او را به چشم دیده است. محمد ذاتاً قهرمان است. این را از همان شروع داستان هم می‌شود فهمید.

صحنۀ درگیری محمد با ورزای سکینه و زمین زدن غول بی شاخ و دم بحرینی که همۀ دوواس را به هم ریخته و یکی از جوان‌ها را زخمی کرده، همان داستان قهرمانی محمد است که به صورت نمادین در صفحه‌های اول کتاب تصویر می‌شود.

در بند کردن ورزای بحرینی

داستان با به بند کشیدن ورزای سکینه شروع می‌شود. ورزایی که اصالتی بحرینی دارد. غولی است بی شاخ و دم که دیوانه شده و هیچ‌کس در دوواس جرئت نزدیک شدن به او را ندارد. انگار که گاو نمادی است از استعمار خارجی و حکومت ظالم و فاسد شدۀ او. ورزایی که افتاده است به جان مردم و کسی را قدرت ایستادگی در برابر او نیست. خبر به زار محمد می‌رسد. محمد تنگسیر که از همان اول آمده تا قهرمان باشد، مغازه‌اش را و در حقیقت زندگی‌اش را تعطیل می‌کند. با اینکه روزه‌دار است پیاده به راه می‌افتد. با پای پیاده خودش را از بوشهر به دوواس می‌رساند و با دستان خالی و طنابی روبروی گاو بحرینی قرار می‌گیرد.

عجیب اینکه محمد برای این گاو دیوانه‌شده هم دل می‌سوزاند و دوست ندارد زخمی به گاو برساند. محمد بدون اینکه خودش حتی زخمی کوچک بردارد، رستم گونه گاو را به بند می‌کشد. وظیفۀ تیمارش را به عهده می‌گیرد و به او زندگی دوباره می‌بخشد .

خرده روایت‌ها و کلان روایت‌ داستان

فصل‌بندی تنگسیر قواعد مشخصی دارد. فصل با معرفی زارمحمد شروع می‌شود. با داستان به بند کشیدن ورزای سکینه با شخصیت زارمحمد آشنا می‌شویم. اگر قرار باشد خرده روایت‌های داستان و کلان روایت آن را جداگانه بررسی کنیم، به نظر می‌رسد که کلان روایت داستان در فصل‌های اول کتاب ماجرای در بند کردن گاو بحرینی باشد. در فصل‌های بعد اما کلان روایت اصلی زندگی خود محمد است. خرده روایت‌ها اگر آورده می‌شوند هم هدفی جز روایت زندگی محمد و آشنایی خواننده با شخصیت محمد ندارند. خرده روایت‌ها آورده می‌شوند تا در خدمت کلان روایت اصلی قرار بگیرند.

روایت داستان و استفاده صحیح از تعلیق

رفت‌وبرگشت‌های داستان بین بوشهر و دوواس به‌موقع اتفاق می‌افتد و داستان را با تعلیق و درست مثل یک اثر سینمایی پیش می‌برد. نقطۀ اوج و فرود داستان کاملاً به‌جاست. در شروع داستان ماه رمضان است و وقتی محمد برای آخرین بار به بوشهر می‌رود، متوجه می‌شویم که چند ماهی از ماجرای ابتدای داستان گذشته است.

نقطۀ اوج این موضوع وقتی است که محمد، که حالا شیرمحمد است، قصد فرار از بندر را دارد و در ساحل با چند سرباز درگیر می‌شود. صدای شلیک کلمات داستان را در هم می‌پاشد، محمد به دریا می‌افتد و خواننده وسط انبوهی از کلمات معلق می‌ماند. نمی‌فهمد چه بلایی بر سر قهرمانش آمده. نمی‌داند این شیرمحمد بوده که تیر خورده یا سربازهای ساحلی. فصل تمام می‌شود و دوربین نویسنده از دریای جنوب پرواز می‌کند و داستان از جلوی خانۀ شیرمحمد در دوواس پی گرفته می‌شود.

اسطوره‌ در تنگسیر

حسین پاینده در نقد تنگسیر می‌نویسد: در تنگسیر با یک واقعۀ تاریخی روبرو هستیم. زائرمحمد از نظر پاینده با شخصیت میر مُهنّای بندر ریگی مرتبط است. گره خوردن شخصیت میرمهنّا با شیرمحمد، که در ابتدای داستان زیر «درختِ کُنارِ میرمهنا» استراحت می‌کند، یک بینامَتنیّت ایجاد می‌کند؛ که به او شخصیتی اسطوره‌ای می‌بخشد.

میر مُهَنّا یک شخصیت تاریخی واقعی و عدالت‌خواه بوده است. او آزادی‌خواه و ضد استعمار بوده و به همین خاطر تمام بار معنایی این شخصیت در رمان، روی شخصیت زائر محمد قرار می‌گیرد.

داستان شیرمحمد، روایتی است از یک اتفاق تاریخی که در جنوب دهان به دهان ‌چرخیده و شکل اسطوره‌ای به خود گرفته است. خود نویسنده هم ظاهراً در کودکی، وقتی‌که در کوچه مشغول بازی بوده، شیرمحمد را یک نظر دیده. او شیرمحمد را دیده که تفنگ به دست از کوچۀ آن‌ها عبور ‌کرده و به کوچۀ دیگری رفته است.

ادبیات دور از مرکز

اگر جمالزاده، صادق هدایت و بزرگ علوی را آغازگر داستان کوتاه و شروع جریانی تازه در ادبیات ایران بدانیم، مهم‌ترین مشخصه‌ای که برای هر سه نفر می‌توان برشمرد این نزدیکی به مرکز و ادبیات مرکز است. چوبک اما فضای متفاوتی را در داستان‌ها و به‌خصوص در دو رمان خود به تصویر می‌کشد. فضایی که می‌توان آن را ادبیات دور از مرکز نامید.

مهم‌ترین ویژگی داستان‌های چوبک شخصیت‌های آن‌ است. شخصیت‌هایی که از دل مردم فرودست جامعه انتخاب می‌شوند و به همان شکلی تصویر می‌شوند که زندگی‌شان جریان دارد. زبان شخصیت‌ها همان ‌زبان خود آن‌هاست.

در تنگسیر لحن شخصیت‌ها، کلمه‌ها و نثر داستان خاص جنوب و بندر بوشهر است. نثر چوبک نثری توصیف‌گرا بوده و به زبان داستانی امروز نزدیک‌تر است. داستان به‌قدری برای خواننده زنده و جذاب است که انگار نشسته باشد جلوی تلویزیون و فیلمی را از ابتدا تا انتها ببیند. هرچقدر در داستان‌های هدایت و حتی علوی خود محتواست که اهمیت دارد، در داستان‌های چوبک ساختار و فرم داستانی است که اهمیت پیدا می‌کند. برای همین است که اعتراض به مسائل اجتماعی، مبارزه با خرافه گرایی دینی و مسائل سیاسی که موضوع اغلب داستان‌های هدایت و علوی است، در داستان‌های چوبک بیشتر در زیر لایه‌ دیده می‌شود.

پایان متفاوت تنگسیر

اغلب منتقدان چوبک را پیروی مکتب ناتورالیسم می‌نامند. ناتورالیسم مکتبی است ادبی که از بطن رئالیسم پدید آمده و تا حد زیادی به این مکتب شباهت دارد. با این تفاوت که به زبان ساده ناتورالیسم‌ها شرم و حیا را کنار گذاشته، زبان مؤدبانه دیگر مکتب‌های ادبی را دور ریخته و به تصویر کردن روایت واقعیت‌ها می‌پردازند.

یکی از ویژگی‌های اصلی این مکتب توصیف بی‌پردۀ صحنه‌های زشت، برهنه و چندش‌آور است. تنگسیر هم از این صحنه‌ها کم ندارد. اگرچه این صحنه‌ها نسبت به زانوی شکستۀ اسب داستان «عدل» یا صحنۀ کشتار مرغ و خروس‌ها در داستان «قفس» کم‌رنگ‌تر است.

پایان بیشتر داستان‌های چوبک هم به فراخور همین موضوع اغلب پر از صحنه‌های غم‌انگیز، مرگ و بیچارگی است. مرگ و مرگ طلبی بخش عمده‌ای از پایان‌های داستانی چوبک را تشکیل می‌دهد. ولی در تنگسیر وضع کاملاً متفاوت است. محمد تنگسیر از همان ابتدای داستان آمده تا یگانه قهرمان داستان باشد. چیزی شبیه به شخصیت قیصر در فیلم مسعود کیمیایی. برای همین است که قهرمان مبارز از همان صحنۀ اول، که درگیری‌اش با ورزای بحرینی را می‌بینیم، پیروز میدان است.

اگر صحنۀ اول کتاب را خرده روایتی برای نشان دادن کلان روایت داستان در نظر بگیریم، می‌شود این‌طور گفت که کشته شدن یا موفق نشدن شیرمحمد در انتهای کلان روایت داستان ضربه زننده به داستانی است که در فصل‌های اول گفته می‌شود. به همین خاطر است که از پایان متفاوت داستان تنگسیر نباید زیاد هم دچار بهت‌زدگی شد.


پی‌نوشت: امروز سالمرگ صادق چوبک است. 

بازهم برایمان از قصه‌ها بگو

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۰ ارديبهشت ۹۸
  • ۷ نظر
از روزی که پیشنهاد نوشتن این یادداشت به واسطۀ یک دوست به دستم رسید؛ تا امروز که باز همان دوست عزیز لینک مطلب را برایم فرستاد، نزدیک به دو ماه می‌گذرد. دارم فکر می‌کنم که اگر «هوشنگ مرادی کرمانی» نبود، چقدر تعطیلات آغاز سال پوچ می‌شد و چقدر روزهای تمام‌ نشدنی فروردین سخت‌تر می‌گذشت. به همین خاطر است که وقتی امروز لینک مطلب را دیدم، تمام خستگی این مدت از تنم خارج شد. برای اینکه خستگی‌ام بیشتر در بیاید و کیفم کوک‌تر شود، پس شما هم لطف کنید و این یادداشت را بخوانید:

بازهم برایمان از قصه‌ها بگو