خمار صد شبه دارم

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۸ ارديبهشت ۹۴
  • ۱ نظر

شراب خانه کجاست...

گیر دادن به حافظ!!!

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۷ ارديبهشت ۹۴
  • ۱ نظر


در بیت فوق جناب حافظ می فرمایند:

" من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود"

بحث سر خوانش همین مصرع است، مهر نگار گزیدن بهتر است یا "مهرنگار" گزیدن؟؟؟

و اساسا منظور شیخ برکدام یک بوده؟

مهر نگار گزیدن بدین معنا که مهر نگاری را در دل جای دادن و "مهرنگار" گزیدن منظور نگاری مهربان گزیدن.

و به عقیده من عبارت دوم درست تر می نماید، زیرا که حافظ اصالتا شیرازی بوده و این خوی و خصلت شیرازی های عزیز است که همواره به دنبال عیش و آرامش باشند. و چه آرامشی بهتر از داشتن نگاری مهربان از دید جناب حافظ!

و نکته دوم اینکه این پریشانی افکار قبل از امتحان همیشه برای این بنده نگارنده عادی بوده و هست و از این روی دوستان زیاد جدی نگیرید.

بیت فوق هم صبح توسط هم اتاقی گرام به مغز ما دیکته شد و تا بحال که از شرش خلاصی نیافته ایم!

خدا حال ما را به گرداند.

آمین.

هزل های شبانه یک دانشجوی سیه بخت

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۷ ارديبهشت ۹۴
  • ۱ نظر

و جوانک چو جفای استاد بدکردار بدید که به مکتب نیامدی و خط ننوشت، افکنده سر شتابان بسوی خوابگاه بیامدی بر جای افتادی و به خواب فرو برفت ساعتی چند.
باری،پاسی از شب نگذشته بود که این جماعت نااهل خوابگاه باز بنای ناسازگاری گذاشته و از پس اینکه باز ظاهرا چشمشان به سبزه فراوان بیافتاده بود نعره مستانه سر دادندی و خواب را از چشم جوان در ربودند.
ساعاتی نیز بدین منوال بگذشت تا بار دگر خواب به دیدگانش باز آمدی، و اینبار نیز اندک زمانی بیش نخفت، که صدای گوشی ای که به همراه داشت و آن را در دیار فرنگ موبایل گفتندی او را از خواب پرانیده و آشفته حال نمود. و از پس موج ها صدای آشنایی بود که طلب درس همی کرد در نیمه های شب!!
این نیز بگذشت!!!(چگونه اش بماند...)
و جوانک که سخت آشفته حال بود باز به خواب برفت و این بار خواب فراوان بکرد و در عوالم رویا مستغرق همی گشت و کابوس بسیار همی دید و باز با همان آشفته حالی و چه بسا بدتر از خواب بجست، و نفس نفس زنان اطراف را بنگریست و ساعت را، که اندک زمانی تا نماز صبح باقی بود و گوش نهاد و بشنید آواز چهچهه بلبلان مست را و جیک جیک گنجشککان را. ویادش بیامد این حکایت شیرین شیخ اجل را که گفتی:

دوش مرغی بـه صـبـح مینالید
عقل و صبرم برد و طاقت و هوش
یـکـی از دوسـتـان مـخـلـص را
مــگــر آواز مــن رســیـد بــگــوش
گـفـت بــاور نـداشـتـم کـه تـرا
بـانگ مرغـی چـنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تـسبـیح خوان و من خـاموش



شیمی یعنی آهنگ زیبای زندگی و این حرفا خلاصه!

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۶ ارديبهشت ۹۴
  • ۱ نظر

ترکیب خشن ترین صداهای پمپ‌ها و کمپرسورها در واحد، با زیباترین سمفونی‌های بتهوون چه تفاوتی دارند؟؟


دیدن پاشش آب در کولینگ تاور، با به نظاره نشستن در کنار زیباترین آبشارهای جهان چه تفاوتی دارد؟؟


سوختن در زیر آفتاب سوزان در حین کار ،با برنزه شدن در کنار ساحل دریا چه تفاوتی دارد ؟؟


استشمام بوی H2s ،همان خوشبوترین عطر جهان است!!


پایان اورهال در واحد ،با شروع بهار تفاوتی نخواهد داشت.


دیدن بخار آب بر بالای برج‌های خنک کننده در پاییز، همان تداعی کننده زیباترین آسمان‌های ابریست .


کاش کتاب خوندن مد بود

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۶ ارديبهشت ۹۴
  • ۳ نظر

به قول مهران مدیری عزیز و دوست داشتنی:


" چقد کتاب می خونیم؟

مده که بعضی از جوونا ساعت ها تو خیابون دور دور میکنن، چقد کتاب میخونیم؟

مده که بعضی از خانوما از ماهی سی روز بیست و چها روزش رو تو آرایشگاهن، چقد کتاب می خونیم؟


مده که از یک شب تا پنج صبح ملت میرن تو فضای مجازی ساعت ها بیخودی می چرخن و دارن چت می کنن، چقد کتاب می خونیم؟

مده که سریال ترکیه ای میبینیم در چهارصد و چهل و چهار قسمت، چقد کتاب میخونیم؟

مده که بعضی از جوونا درگیر مدل ماشین، مدل مو و مدل شلوارن، چقد کتاب می خونیم؟

کاش کتاب خوندن مد بود.

کاش کتاب خوندن مد بود.

سرانه مطالعه هر ایرانی در هر سال فقط چند دقیقه است و سرانه توی اینترنت بودن هر ایرانی در هر سال هزاران ساعته.

کاش کتاب خوندن مد بود. "


متاسفانه امسال قسمت نیست ما بریم نمایشگاه، مجبوریم از دور تماشا کنیم و حسرت به دل اخبار رو دنبال کنیم فقط.

هی روزگار...



تذکرة الأولیاء-یک

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۵ ارديبهشت ۹۴
  • ۲ نظر

" نقل است که یکی پیش صادق آمد و گفت: خدای را به من بنمای.

گفت: آخر نشنیده ای که موسی را گفتند لن ترانی. گفت: آری! اما این ملّّّت محمّد است که یکی فریاد می‌کند رای قلبی ربی، دیگری نعره می‌زند که لم اعبد رباً لم ارة.

صادق گفت: او را ببندید و در دجله اندازید. او را ببستند و در دجله انداختند. آب او را فروبرد. باز برانداخت. گفت: یا ابن رسول الله!الغیاث، الغیاث.

صادق گفت: ای آب! فرو برش.

فرو برد، باز آورد. گفت! یابن رسول الله! الغیاث، الغیاث.

گفت: فرو بر.

همچنین چند کرت آب را می‌گفت که فرو بر، فرو می‌برد. چون برمی آورد می‌گفت: یاابن رسول الله! الغیاث، الغیاث. چون از همه نومید شد و وجودش همه غرق شد و امید از خلایق منقطع کرد این نوبت که آب او را برآورد گفت: الهی الغیاث، الغیاث.

صادق گفت: او را برآرید.

برآوردند و ساعتی بگذشت تا باز قرار آمد. پس گفت: حق را بدیدی.

گفت: تا دست در غیری می‌زدم در حجاب می‌بودم. چون به کلی پناه بدو بردم و مضطر شدم روزنه ای در درون دلم گشاده شد؛ آنجا فرونگریستم. آنچه می‌جستم بدیدم و تا اضطرار نبود آن نبود که امن یجیب المضطر اذا دعاه.

صادق گفت: تا صادق می‌گفتی کاذب بودی. اکنون آن روزنه را نگاه دارد که جهان خدای بدانجا فروست.

و گفت: هر که گوید خدای بر چیزست یا در چیزست و یا از چیزست او کافر بود.

و گفت: هرآن معصیت بنده را به حق نزدیک گرداند که اول آن ترس بود و آخر آن عذر.

و گفت: هر آن طاعت که اول آن امن بود و آخر آن عجب آن طاعت بنده را ا زخدای دور گرداند مطیع با عجب عاصی است وعاصی با عذر مطیع زیرا که در این معنی بنده را به حق نزدیک گرداند "


.

س.ن: متن فوق به مدد یکی از دوستان حاصل آمد.

خداوند حفظشان گرداند.

آمین.

ای خدا شرمنده‌ام از کثرت احسان تو

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۵ ارديبهشت ۹۴
  • ۱ نظر


  چه بسیارند نعمت های خداوندی که دیده نمی شوند.




ای خدا شرمنده‌ام از کثرت احسان تو

شرم بر شرمم فزاید چون کنم عصیان تو

گر ببخشائی گناهان مرا از فضل خود

آب گردم از خجالت بر در غفران تو

ور حساب من کنی ای وای من ای وای من

کی تن و جان من آرد طاقت نیران تو

گاه گویم شاید این ذره نیاید در حساب

چون کنم با ذره دارد کار در استان تو

هرچه هستم از توام بهر توام ای بی‌نیاز

مظهر قهر توام یا مظهر غفران تو

هرچه دارم از تو دارم خود چه دارم هیچ هیچ

نسیتم من جز بدی مستغرق احسان تو

 فیض را حد ثنایت نیست معذورش بدار

کیست او یا چیست او تا دم زند در شان تو

کی توان از عهدهٔ شکر تو بیرون آمدن

شکر نعمت نعمتی دیگر بود از خوان تو

 "فیض کاشانی"


دست به دست مدعی شانه به شانه می روی

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۴ ارديبهشت ۹۴
  • ۰ نظر

دست به دست مدعی شانه به شانه می روی
آه که با رقیب من جانب خانه می روی
بی خبر از کنار من ای نفس سپیده دم
گرم تر از شراره ی آه شبانه می روی
من به زبان اشک خود می دهمت سلام و تو
بر سر آتش دلم همچو زبانه می روی
در نگه نیاز من موج امید ها تویی
وه که چه مست و بی خبر سوی کرانه می روی
گردش جام چشم تو هیچ به کام ما نشد
تا به مراد مدعی همچو زمانه می روی
حال که داستان من بهر تو شد فسانه ای
باز بگو به خواب خوش با چه فسانه می روی؟

"استاد شفیعی کدکنی"

با صدای سینا سرلک