۳۲ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

من یک اسفندی وابسطه به بهمن متعلق به فرودینم!

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۵ دی ۹۴
  • ۱۰ نظر

سلام!
تا همین چند وقت پیش من یه پسر فروردینی بودم! 
پاک، صبور، راستگو.
تا اینکه فهمیدم توی اسفند متولد شدم و شناسنامم رو فروردین گرفتن! 
پس من یک اسفندی پر شر و شور، جسور و عاشق پیشه شدم.
اما بعد فهمیدم تاریخ اسفندم اشتباه بوده و در حال حاضر من یک بهمنی ام. 
کوشا، جدی و مهربون.
نمیدونم بعد چی پیش میاد ولی من تحقیقاتی راجع به ماه دی انجام دادم!
 مثل اینکه مردمش خاص، خجالتی و با اعتماد به نفس اند.

آی لاو یو خاله پسر...

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۴ دی ۹۴
  • ۷ نظر
طبق معمول ساعت هشت صبح بالای سر این بنده نگارنده ایستاده و با مشت و لگد اسرار پشت اسرار که :"دادا سعید پاشووو"! و باز ما نیز مقاومت پشت مقاومت! که " نکن امیرحسن دادا سعید خوابش میاد!" و البته که دست آخر گودزیلاها پیروز اند!
و باز داستان تکراری ما و امیرحسین خان خانان :)
قسمت اول خوردن صبحانه دو نفره
قسمت دوم روشن کردن لبتاب همایونی این جانب توسط آن جانب و آغاز شیطنت های آن عالیجناب 
قسمت سوم وصل کردن فلش( کارت حافظه؟ ) به تی وی و کارتون دیدن آن جانب! 
اندر احوالات قسمت سوم لازم به ذکر است کارتون های مورد علاقه آنجانب چند عدد "دیرین دیرین" است و یک عدد کارتون "من شرور3" یا به قول خاله پسرجان "بنانا(Benana)"! که سرجمع حدود دو ساعت مارا از دست نامبرده در امان نگه می دارد!
القصه امروز هم همین اتفاقات تکرار شد با این تفاوت که گودزیلای فلاور این بار سوم اش هست که دارد کارتون بنانایش را می بیند! و من متعجبم از این نسل که چه مقاومتی دارند! :/


لوکیشن خانه
هشتک خاله پسر
هشتک بنانا
هشتک گودزیلا ها خستگی ناپذیرند!


خاطره نویسی

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۱۳ دی ۹۴
  • ۶ نظر

یادم است سال اول ارشد بود که به شبکه مجازی فیسبوق پیوسته بودم، نمی دانم چه شد یک شبی داغ کرده و حرف هایی نوشتم که نباید مینوشتم! از قضا پسر عموجان که دستی در بالاها دارد بنا به وظیفه شغلی عضو فیسبوق شده و میبینند آنچه نباید و مراتب دلواپسیشان به گوش عموی دلواپسمان رسیده یک کلاغ چل کلاغ ها شروع می شود! تا جریان چهل کلاغ شده اش به گوش پدر گراممان می رسد!

پدرمان هم خم به ابرو آورده به خانه آمده بر سر خاله جان های گرام فریاد بر میآورند که بیارید ببینم این پسرک.... چه .... زده! در فضای مجازی!

خلاصه کلام قمر در عقربی می شود که چشم نبیند و گوش نشنود و حتی امید دارم برای دشمنانم هم رخ ندهد! 

این بخت برگشتگان هم لبتابشان را گشوده صفحه وبلاگ مارا باز میکنند و از قضا با این پست مواجه می شوند! و به قول خودشان پدرجان که تا لحظه ای پیش صدایش از فرط خشم گرفته بود و نمی شد با 100من عسل خوردش یک دل سیر می خندد! و به این جوانک بخت برگشته درود ها  میفرستد!

این از فضای خانه، از فضای خوابگاه بگویم، دست اول عموجان یک پیامک بالا بلند برای بنده نگارنده فرستادند پر از نصایح بی سر و ته! و من هم از همه جا بیخبر:/ که خدایا چه شده؟ نکند گونی به دستان پشت در اتاق کمین کرده اند؟ و بعد پدرجان زنگ زدند با صدایی غضب ناک (خدارا شکر تصویرشان را در کنار نداشتم!) و باز نصایح بی سر و ته! و باز این بنده نگارنده که هیچ نمی فهمیدم! آخر همان شب بود، دیدم دوباره  شماره پدر است! گفتم که سعیدجان و انا الله و ان الیه راجعون غزل خداحافظی را بخوان که آنچه نباید شد :/

دکمه سبز را زده و با هزار ترس و لرز گوشی را به گوش مبارک چسبانیدیم! که دیدیم صدای قهقهه پدر پرده گوش ما را دریده که هیچ گوش فلک را هم کر نمود! به واسطه همین پست!

.

هشتک پیر شدیم...

هشتک خاطره نویسی

چه وقت چیپ زدن بود آقای گل محمدی!

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۱۳ دی ۹۴
  • ۴ نظر

شیخ نمر اعدام شد! 

جدا از چرایی داستان و جدا از منفعلانه عمل نمودن دوستان حقوق بشر دوست که یک سال سر در برف فرو بردند و هیچ نگفتند! و جدا از انفعال دستگاه دیپلماسی کشور و جدا از خیلی چیزهای دیگر که خود میدانید و گفتنش از جانب بنده کمترین صرفا تکرار مکررات خواهد بود.

حقیقتا این تسخیر لانه جاسوزی ایالات متحده عربستان سعودی! دیگر حرکتی بود بس غریب! نمی دانم چرا هنوز برخی از دوستان گمان می کنند عصر عصر شعبان بی مخ است که بریزند در خیابان و شعار بدهند و لانه تسخیر کنند! و روزی مصدق را وزیر کنند و فردایش معاند و خیانت کارش خوانند!

حس می کنم  باز به خودمان گل زده ایم! آن هم در وقت های اضافه. ان غریب است که داور حکم به ضربات پنالتی دهد! فقط امیدوارم گزارشگر دست آخر باز نخواهد بگوید "چه وقت چیپ زدن بود آقای گل محمدی....!" و بعد بازی برده را ببازیم و آقای صدر بفرمایند :" این شکست چیزی از ارزش های ما کم نمی کند!"




این رابخوانید

رفت... زود رفت...

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۲ دی ۹۴
  • ۴ نظر

یوزپلنگ های ایرانی را

چه کسی سرشماری می کند

وقتی تو نباشی

و دست های چه کسی

نوازشگر کوه هایی می شود

که خاطره ی عقاب ها را

از خاطر برده اند؟


وجب کردن این گربه

کار ساده ای نبود...

جنگل های درو شده

و دریاچه های خشکیده را

تنها نگذار!

ما بدون تو

در وطنی که نمی شناسیمش

گم می شویم.


#یغما_گلرویی


#محمدعلی_اینانلو


بدبیاری زد به نخ بادباکش...

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱۱ دی ۹۴
  • ۴ نظر



ﯾﮏ ﺩﻓﻌﻪ ﻃﻔﻠﮑﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻢ ﺷﺪ ﺩﻟﮑﺶ
ﮔﻢ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺷﺪ ﺍﺻﻼ ﮐﻠﮑﺶ
ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﯾﻪ ﻗﺮﻗﺮﻩ ﺑﺎ ﺁﺳﻤﻮﻥ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺍﺷﺖ
ﮐﻪ ﯾﻪ ﻫﻮ ﺑﺪﺑﯿﺎﺭﯼ ﺯﺩ ﺑﻪ ﻧﺦ ﺑﺎﺩﺑﺎﺩﮐﺶ

ﯾﮏ ﺩﻓﻌﻪ ﻃﻔﻠﮑﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻢ ﺷﺪ ﺩﻟﮑﺶ
ﮔﻢ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺷﺪ ﺍﺻﻼ ﮐﻠﮑﺶ
ﭘﺮ ﮔﺮﯾﻪ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﻣﻮﻧﺶ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩ
ﺍﻧﮕﺎﺭﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻗﻠﻘﻠﮑﺶ

ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﺵ ﺩﯾﺪﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺩﯾﺪﻧﯽ ﺗﺮ
ﺍﺑﺮ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﺭﻭﻧﮏ ﻧﻢ ﻧﻤﮑﺶ
ﯾﮏ ﺩﻓﻌﻪ ﻃﻔﻠﮑﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻢ ﺷﺪ ﺩﻟﮑﺶ
ﮔﻢ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺷﺪ ﺍﺻﻼ ﮐﻠﮑﺶ

ﭼﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺷﺎﻋﺮﯼ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﯾﺪ
ﺷﺐ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯿﺸﻪ ﻏﺼﻪ ﯼ ﺯﺧﻢ ﻭ ﻧﻤﮑﺶ
ﺷﻌﺮﺍﺷﻮ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﮐﻪ ﻫﻤﺶ ﻏﻢ ﻧﺒﺎﺷﻪ
ﺣﯿﻒ ﮐﻪ ﻏﯿﺮ ﻏﻢ ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺰﻧﻪ ﻧﯿﻠﺒﮑﺶ

ﯾﮏ ﺩﻓﻌﻪ ﻃﻔﻠﮑﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻢ ﺷﺪ ﺩﻟﮑﺶ
ﮔﻢ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺷﺪ ﺍﺻﻼ ﮐﻠﮑﺶ


زیستنم قصه مردم شده است

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۱۰ دی ۹۴
  • ۸ نظر

من زیستنم قصه مردم شده است!

یک "تو" وسط زندگیم گم شده است...


لعنت به خواب و آنچه در آن است...

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۹ دی ۹۴
  • ۵ نظر



می شوم بیدار و میبینم کنارم خفته ای


می شوم بیدار و میبینم که خوابی بود و بس...


#الف_مهاجر

و ایضا:

من گنگ و خواب دیده و عالم تمام کر!

من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدنش...



س.ن: باز خواب های نکراری این چند وقت...

قلبم درد می کشد و تیر میکند....