خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت 
از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت 

از فکر اینکه بال و پری داشتم ولی 
بالاتر از پروبالم نپریدم دلم گرفت

از اینکه با تمام پس انداز عمر خود 
حتی ستاره‌ای نخریدم دلم گرفت 

کم کم به روی سطح آینه برف می‌نشست 
دستی بر آن سپید کشیدم دلم گرفت 

دنبال کودکی که در آن سوی برف بود 
رفتم ولی به او نرسیدم دلم گرفت 

نقاشی‌ام تمام نشد و زنگ خانه خورد
من هیچ خانه‌ای نکشیدم دلم گرفت 

شاعر کنار جوی گذر عمر دید و من 
خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت 

سید مهدی نقبایی 


س.ن: در نظر دارم هر جمعه علاوه بر به روز رسانی بخش تک بیت‌های بی‌مخاطب، یک شعر خوب رو هم اینجا به اشتراک بگذارم.(به قول یک بزرگی، زکات شعر خوب به اشتراک گذاشتن اون شعره.) 

خودم که صدایی ندارم، ولی اگر دوستی بود که دوست داشت شعر بالا رو دکلمه کنه، بفرسته تا ضمیمه کنم. 

تک بیت‌های بی‌مخاطب هم به روز شد. (مستقیم بالا سمت راست وبلاگ)




با صدای محبوبه شب بشنوید.

با تشکر از ایشون. :))