دستانم بوی گل می داد،

به جرم چیدن گل،

به کویرم تبعیدم کردند

و

یک نفر نگفت:

شاید گلی کاشته باشد!

"سینا بهمنش"


ذهن آدم که ذاتا مریض باشه وقتی یک شعر رو براش میخونین، نتیجه اش میشه نوشته های زیر! و خنده حضار!:


زبان حال مارها:

دستانم بوی پونه می داد!
به جرم چیدن پونه ها
به کویر تبعیدم کردند
و 
یک نفر نگفت:
شاید پونه ای را نوازش کرده باشد!
(و سال های سال گفتند مار از پونه بدش میآمد!)



زبان حال گرگ ها:

دستانم بوی گوسفند می داد!
به جرم دریدن گوسفندان
به کویرم تبعید کردند
و 
یک نفر گفت:
شاید گوسفندی را از مرگ نجات داده باشد!


زبان حال مترسک ها:

دستانم بوی پر می داد!
به جرم رابطه با کلاغ ها
به کویر تبعیدم کردند
و
یک نفر نگفت:
شاید عاشق کلاغ ها شده باشد!