- آقاگل
- سه شنبه ۹ تیر ۹۴
- ۲ نظر
تشکر از خالق وبلاگ در انتظار گودو بخاطر پیشنهاد این اسم خوب "لوزان شهر"
تشکر از خالق وبلاگ در انتظار گودو بخاطر پیشنهاد این اسم خوب "لوزان شهر"
در حالی که با لبتاب همایونی ( رایانک همایونی!!! به قول فرهنگ و ادب عزیز ) سر و کله می زدیم و دست وپنجه نرم می نمودیم. به ناگاه این غول یک چشم کنار خانه به گفت آمد:
"پیش دبستانی ها گ... منتشر کرد!!!"
هوش از سر بنده نگارنده پریده و جهان به روی چشمانم تیره و تار شد!!!
و ادامه ماجرا:
" زبان انگلیسی پیش دبستانی
ریاضیات پیشرفته پیش دبستانی
ادبیات پیش دبستانی
و...."
( خدا را شکر باز فیزیک و شیمی پیش دبستانی نداریم!!!)
باری، از جهت پیشرفت روز افزون علم و از آنجایی که روابط حسنه ای با پسر خاله دوست داشتنیمان داریم ( قبلاهم ذکر این طفل رفته است ) این بنده نگارنده به این مراکز پیشنهاد می دهم هرچه سریعتر فکری به حال این کودکان 2 تا 5 سال نیز بنمایند! قبل از اینکه خدای نا کرده راه را اشتباه روند و منحرف شوند و به راه خلاف کشیده شوند!!
بعنوان مثال کتاب هایی از این دست:
+چگونه کفش تا به تا را تشخیص دهیم پیشرفته
+ آموزش نقاشی دیواری در خانه
+ هر آشغالی خوردنی نیست 2-
+مادر شناسی
+شیطنت های نوین پیشرفته
و ....
(چند عدد از پیشنهادات به دلایلی سانسور شد!!! مثل نوع آشغال که....)
س.ن: این هم تصویر شمایل پسرک شیطون ما
امروز پس از مدت ها دلمان حوس تفعلی کرد.
اما این جناب حافظ عزیز گویا از پیش با ما دشمنی دیرینه داشته و دارد!!!!
باز چنان زد در برجک ما که به کل قلعه مان ویران شد....
باز همان غزل کذایی و تکراری همیشگی....
"مگو دیگر که حافظ نکته دانست
که ما دیدیم و محکم جاهلی بود"
نمی دانم شاید از این ناراحت است که مدت هاست سری به این عزیز نزده بودم...
حق دارد بنده خدا....! :(
ثانیه های پایانی است.
یک سال تحصیلی دیگر ( آخرین شاید!!!)
و آخرین روز.
یک روز سخت با یک انتهای خوب.
دقایقی دیگر نوای الله اکبر را خواهم شنید، جرعه ای آّب و خرما خواهم خورد. لقمه ای نان و بعد حرکت به سوی وطن.
"باز هوای وطنم آرزوست"
صحنه: کتابخانه مرکزی دانشگاه، این بنده نگارنده بی اعصاب! سر در جیب لبتاب فرو برده و همچنان با پروژه متلب دست و پنجه نرم می کنم، باشد که به خاک بیفکنمش!!!
- سلام ببخشید.
+ سلام، بفرمایید.
(چهره اش را برانداز می کنم جوانیست خوش بر و رو با حالتی ملتمسانه و قیافه ای اندوهگین - از دادن توضیحات بیشتر در مورد چهره معذوریم!)
- شما ویروس زدا ندارید در رایانه همراتان!!!
با تعجب نگاهش می کنم. درست متوجه منظورش نشدم ولی بو برده ام که منظورش همان آنتی ویروس خودمان است کم کم سلول های ذهنم فعال می شوند و بعد از چندین ثانیه به گفت می آیم!!
+ بله. بله. مشکلی پیش اومده؟ می تونم کمکتون کنم؟
- آری. فلشم ویروس گرفته پوشه هام پاک شده. الآن باید ببرم برای استادم. میشه شما ویروس زداییش کنین؟
با همین چند جمله عاشق گزینش کلماتش شده بودم و با اینکه وقت سر خاراندن هم نداشتم با کمال میل فلش را از دستش گرفتم و شروع کردم با دستورات داس که ویروس زدایی!! کنم فلش این جوانک را. با تعجب به صفحه لبتاب خیره شده بود گویی دارم سازمان جاسوسی آمریکا را هک می کنم!!!
- چیکار دارید می کنید؟ ببخشید؟ من قبلا با رایانه خودم ویروس زدایی می کردم یک صفحه آبی بود آخه مال شما سیاهه!؟
و باز با کمال میل برایش توضیح می دهم تمامی فرایند را. و اینکه مکالمه چند دقیقه ای مان چقدر شیرین بود برای من( و لابد برای او نیز هم...)
فلش را ایجکت می کنم و تحویلش میدهم. حالت صورتش تغییر کرده گل از گلش شکفته، چهره درهمش حال کاملا خندان است.
+ بفرمایید، اما یک سوال؟ "ویروس زدایی" کلمه درستی هست؟
- اوه بله من رشته ام ادبیات است، داشجو ترم ششم. ما باید یاد بگیریم همیشه فارسی را پاس بداریم.!!!
+ بله، اینکه صد البته، اما می دانید ویروس هم کلمه خارجیست؟ من دانشجو محیط زیست هستم ما تو رشتمون به این فرایند ( فرایند از بین بردن ویروس و میکروب!!!) می گیم "گند زدایی"!!! و در واقع الآن من فلشتون رو گند زدای کردم!
قهقه ای سر می دهد، من هم پا به پایش می خندم.
- سپاسگذار مهندس مهربان. لطف نمودید در حق این بنده کم تجربه در اینن امورات.
- خواهش می کنم. دوست عزیز انجام وظیفه بود. لذت بردم از مکالمه با شما. موفق باشید.
و می رود.
و لبخندی به لب دارد.
من نیز هم...
"آقاگل"
3-4-94
یک دوست عزیز تماس گرفته که آقای داودی شما نمرات حل تمرین این ترم رو رد کردید و اینا و کلی روضه خوانی ادامه دار که کلاس های شما دوشنبه بوده!!!! (جالبه که کلاس ها یا سه شنبه بود یا چهارشنبه!!!)
تا اینجای کار فکر می کردم بنده خدا داره درس حرارت رو افتاده و طبق معمول درخواست حاجت داره و الآن قراره یا مشروط بشه یا یکی از اعضای خونوادش فوت بشه و ازین دست!!!
به گمان خودم آب پاکی رو روی دستش ریختم که آقای... ببخشید فامیلیتون چی بود؟ بله آقاقی فلانی بنده نمرات رو رد کردم و دیگه دست من نیست!
اما امان.
می فرمایند که آقای داودی من فکر می کردم کلاس های شما دوشنبه است به همین خاطر کلاس های درس فلان رو دوشنبه ها نمی رفتم بخاطر کلاس شما!!!! ( یا العجب!؟!؟!؟)
حالا من اون درس رو ( نه درس مارو) افتادم و استاد نمره حل تمرین بهم نداده! اگر ممکنه شما یک نامه به بنده بدید که کلاس های شما با کلاس های ایشون تداخل داشته!!! ( سکوت کلمه عجیبیست!)
خلاصه بعد کلی طفره رفتن و جا خالی دادن های ما به ایشون فرمودیم که ببین عزیز برادر شما برو نامه رو بنویس بده دکتر امضا کنه بنده هم چشم اگر دکتر امضا کرد...
باز می فرمایند که! نه من چجور به دکتر بگم! شما اگر من به دکتر این حرف رو زدم تاییدش می کنید؟
شما خودتونم دانشجویید می فهمید!!!
دیگه نتونستم از کنترل خارج نشوم.
ببین برادر من دانشجو هستم درست ولی دروغ که نمی تونم بگم؟ این دوتا چه ربطی به هم داره! و البته خیلی ها که درونم نگفته ماند! به ایشون...
خدا آخر عاقبت مارو بخیر کناد.
ولی همین داستان رو به راحتی ارجاع دهید در سیستم مدیریتی اختلاص! کاملا همه چیز روشن و مبرهنه.
یاد تیتر مطلب امید آقای خودمون افتادم با این عنوان:
ابنجا قلب میسوزد اشک میجوشد وجود خاکستر میشود و احساس سخن میگوید اینجا کسی چیزی نمیخواهد انتظاری ندارد ادعایی نمیکند فریاد زجه ای است که از سینه پر درد به آسمان طنین انداخته و سایه ای کمرنگ از آن فریاد ها بر این صفحات نقش بسته است چه زیباست راز و نیاز های درویشی دلسوخته و نا امید در نیمه های شب فریاد خروشان یک انقلابی از جان گزشته در دهان اژدهای مرگ.
چه خوش است دست از جهان شستن دنیا را سه طلاقه کردن و از همه قید و بند اسارت حیات آزاد شدن بدون بیم و امید علیه ستمگران جنگیدن پرچم حق را در صحنه خطر و مرگ برافراشتن به همه طاغوت ها نه گفتن با سرور و غرور به استقبال شهادت رفتن جایی که انسان دیگر مصلحتی ندارد تا حق را برای آن کتمان نماید . آنجا حق و عدل همچون خورشید میتابد و همه قدرت ها و حتی قداست ها فرو میریزند و هیچ کس جز خدا فقط خدا سلطنت نخواهد داشت .
خوش دارم از همه چیز و همه کس دل ببرم و جز خدا انیسی و همراهی نداشته باشم .
خوش دارم که زمین زیر اندازم و اسمان بلند رو اندازم باشد و از همه زندگی و تعلقات آن آزاد گردم .
خوش دارم مرا بسوزانند و خاکسترم را به باد بسپارند تا حتی قبری را از این زمین اشغال نکنم .
خوش دارم هیچ کس مرا نشناسد هیچ کس از غم ها و درد هایم آگاهی نداشته باشد هیچ کس از راز و نیاز های شبانه ام نفهمد هیچ کس اشک های سوزانم را در نیمه های شب نبیند هیچ کس به من محبت نکند هیچ کس به من توجه ننماید جز خدا کسی را نداشته باشم جز خدا به کسی پناه نبرم .
خوش دارم آزاد از همه قید و بند ها در غروب آفتاب بر بلندی کوهی بنشینم و فرو رفتن خورشید را در دریای وجود مشاهده کنم .
س.ن: چ مثل چمران و دیگر هیچ.
الگوی تمام نمای انسانیت برای بنده نگارنده بوده و هست و خواهد بود.
آخر خرداد شهادت دکتر مصطفی چمران دانشمند، آزاده و چریک دنیای اسلام.
یاد و خاطرش گرامی.
خدایش رحمت کناد.