- آقاگل
- يكشنبه ۱۷ ارديبهشت ۹۶
- ۲۶ نظر
"این پست در بین راه و در مسیر تهران-کاشان در دفترچه یادداشت این جانب نوشته و سپس در خانه تایپ شده است. پیشاپیش اگر مشکل نگارشی داشت و اگر حوصلهتان را سر برد عذرخواهم."
"این پست در بین راه و در مسیر تهران-کاشان در دفترچه یادداشت این جانب نوشته و سپس در خانه تایپ شده است. پیشاپیش اگر مشکل نگارشی داشت و اگر حوصلهتان را سر برد عذرخواهم."
دوستانی که معتقدند با این مشخصات من قابل شناسایی نیستم یک تماسی با آقای صالحی امیری وزیر فرهنگ و ارشاد بگیرند که امروز تقریباً ساعت دوازده ظهر به قصد دیدار با این بنده نگارنده به شهر آفتاب آمده بود و در نزدیکی انتشارات سوره مهر این جانب را شناسایی کرد! البته خبرنگاران عزیز دور ایشان را گرفته و نگذاشتند دو کلمه با هم اختلاط کنیم. خبرنگار واحد مرکزی خبر نیز بنده را شناسایی کرد و مصاحبه ای با بنده انجام داد. بنده هم با نظراتی گهربار مستفیذشون نمودم!
یک مورد هم ساعت چهار عصر شناسایی شدم. که بعد میگویم که بود و چه شد.
خلاصه کلام اگر فردا در نمایشگاه حضور دارید شاید این آخرین فرصت دیدار با آقاگل بیان در تمام طول عمرتان باشد. عصر فردا هم نمایشگاه خواهم بود. با یک تی شرت نارنجی رنگ، کوله لپتاپی مشکی، شلوار مشکی و قد 185سانتیمتری!
احتمالاً اونی که فردا پیرهن قرمز پوشیده همراه با شلوار پارچهای مشکی و قدش حدود صد و هشتاد و پنج سانتیمتره و توی غرفههای نمایشگاه کتاب قدم میزنه منم!
آنگاه آموزگاری گفت: با ما از آموزش سخن بگو.
و او گفت: هیچکس نمیتواند چیزی را بر شما آشکار کند مگر آنچه را که در سحرگاه دانش شما نیم خفته بوده باشد.
آموزگاری که در سایه معبد در میان شاگردانش راه میرود از دانش خود چیزی به آنها نمیدهد. از ایمان خود و از مهر خود میدهد.
اگر به راستی دانا باشد، از شما نمیخواهد که به خانه دانش او در آیید، شما را به آستانه ذهن شما راهبری میکند.
ستاره شناس میتواند از دریافت خود در باره افلاک با شما سخن بگوید اما نمیتواند دریافت خود را به شما بدهد.
آوازه خوان میتواند از آهنگی که در سراسر فضا مترنم است ترانهای برای شما بخواند، اما نمیتواند گوشی بدهد که آن آهنگ را میگیرد. یا صدایی که آن را باز میسازد.
و آن که در دانش اعداد استاد است میتواند برای شما از جهان وزنها و اندازهها سخن بگوید ولی نمیتواند شما را به آن جهان ببرد زیرا که بینش یک فرد بالهایش را به فرد دیگری نمیدهد.
و همان گونه که یکایک شما در دانش خداوند تنها هستید، یکایک شما در دانش خود از خداوند و دریافت خود از زمین تنها خواهید بود.
"پیامبر"
"جبران خلیل جبران"
س.ن1- عکس از اینستاگرام آقا معلم بیان، از جمله معلمان عاشق.
س.ن 2- به تازگی متوجه شدم آدمها دو دسته هستند. یا معلم هستند. یا نمیدونند که معلم هستند. پس روز همگی مبارک باشه.
س.ن3 به طور خاص تبریک به چند تن از دوستان خوبم که کارشون و عشقشون همیشه معلمی است:
امیدوارم هرجایی هستید سرتون سبز و دلتون شاد و همواره موفق و موید و مظفر و منصور باشید و دانش آموزاتون عاشقتون باشند.
گر سپیدرود بخشکد...
ماهیها میمیرند
چقدر خوبه این شعار و چقدر خوبه این تیم و تماشاگرانش. و چقدر خوبه این اسم: سپیدرود رشت
انگاری یک نسیم خنک از دریای خزر میخوره توی صورتت.
تیمی که همه این سالها با عشقِ مردمش بوده که زنده است. تیمی که تا دسته چهارم هم رفت. ولی تسلیم نشد، موند و مبارزه کرد. و امروز پس از سالها تلاش به لیگ برتر رسید.
سپیدرود برای من نماد و الگوی تلاش و مبارزه است برای رسیدن به هدف.
اگر تیمی باشه به غیر از پرسپولیس که دوست داشته باشم طرفدارش بشم این تیم سپیدرود رشت هست قطعاً. "سپید رود عشق بی پایان"
به شخصه در طول روز ممکنه چندین و چندبار از ویکی پدیا و مطالبش استفاده کنم. امروز به ذهنم رسید حالا که سیستم ویکی پدیا به صورت یک دانشنامه آزاد هست و مطالبش اغلب توسط کاربرهاش تولید میشه و حالا که اینقدر استفاده از ویکی پدیا بین کاربران فضای مجازی مرسوم شده جا داره از این پس نه تنها بعنوان یک خواننده بلکه بعنوان یک کاربر از این سایت استفاده کنیم. در واقع جا داره خودمون هم به گسترش این سایت کمک کنیم. چطوری؟ مثلاً اگر یک فیلم تازه میبینید یا یک کتاب جدید میخونید. همینطور که مطالب و اطلاعاتش رو داخل وبلاگ یا کانالهاتون قرار میدید توی ویکی پدیا هم منتشرش کنید.(هدف از این نوشتنها مگه غیر از تولید محتوا و نشر اون مطلبه؟ هوم؟) کاری که نه تنها خرجی نداره بلکه مطمئن باشید شامل باقیات و صالحات هم میشه.
1
عجب حلوای قندی تو...
دیوان شمس
(احمدرضا)
2
گره یِ روسری اش را نَکُند شُل کرده
سعیدشیروانی
(واران)
11
چه خواهد کرد با ما عشق؟!پرسیدیم و خندیدی
پیری و طفل مزاجی به هم آمیخته ایم
تا شب مرگ به آخر نرسد بازی ما
صائب تبریزی
(خورشید)
35
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش..
حافظ
(خورشید)
36
عجب آمدم که: بعضی ز تو غافلند، مردم
مگر از ره بصارت خللیست در بصرها؟
اوحدی
(خورشید)
37
چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
ته که نوشم نهای نیشم چرایی
ته که یارم نهای پیشم چرایی
ته که مرهم نهای بر داغ ریشم
نمک پاش دل ریشم چرایی
باباطاهر
(خورشید)
44
بیزدن ده بیر موْمکوْن اوْلسا یاد ائله
آچیلمیان اوْرکلرى شاد ائله
شهریار
خوانیست درین خانه، گسترده به خون دل
لوزینهٔ او وحشت، پالودهٔ او سودا
ای آفتاب، ای آسمان، ای دریا، ای باران،
ای درخت، و ای پرندگان
شما را به که سوگند دهم، که من در افقِ
پنجرهی این کلبهی تاریک هیچ زورقی را
در ساحل دریای خروشان شعر و شاعری، برای خود نمیبینم
من این سیب تلخ حقیقت را با نرگسم، هزاران بار، در باغچهی تنهای دلم
به نظاره نشسته ام...
باران
(باران)
57
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
مایه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاست
میکنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم
حافظ
(خورشید)
60
من از برای مصلحت در حبس دنیا مانده ام
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده یوسف ندریده
ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند
افسانه مجنون به لیلی نرسیده
در خواب گزیده لب شیرین گل اندام
از خواب نباشد مگر انگشت گزیده
سعدی
(آرورا)
68
دانی که آه سوختگان را اثر بود
چشم بادامی و شیرین و خوش و بانمکی
چینی و تازی و ایرانی و هندوی منی
گوش تا گوش به صحرا بخرام و نهراس
من خسته چون ندارم، نفسی قرار بیتو
به کدام دل صبوری، کنم ای نگار بیتو
ره صبر چون گزینم، من دل به باد داده
که به هیچ وجه جانم، نکند قرار بیتو
سعدی
(خورشید)
79
حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش
زمستان رفت اما :
پس از او نیز نامش را نگهدار
شکوه صبح و شامش را نگهدار
زمستان پیرمردی سالخورده است
بهارا ! احترامش را نگهدار
میلاد عرفان پور
(خورشید)
83
فاضل نظری
(N.K)
84
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید
بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش
نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید
از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم
خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید
گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان
هر جا که نام حافظ در انجمن برآید
حافظ
(خورشید)
90
شبان تیره امیدم به صبح روی تو باشد
و قد تفتش عین الحیوه فی الظلمات
سعدی
(خورشید)
91
(N.K)
92
یک شب چراغ روی تو روشن ولی