۷۲ مطلب با موضوع «وبلاگ نگاری» ثبت شده است

نامه برای حسین‌قُلی

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۲۲ اسفند ۹۸
  • ۲۰ نظر

حسین‌قلی جان سلام. امیدوارم حالت خوب، دماغت چاق، کیفت کوک، نفست به راه و زندگی بر وفق مرادت باشد.

متأسفانه آخرین باری که برای کسی نامه نوشتم، هفت یا هشت سالم بود و از آن زمان بیست سالی می‌گذرد. این است که نمی‌دانم باید از چه بنویسم و از کجا بگویم. همین چند دقیقه پیش یاد قولی افتادم که به تو داده بودم. یادت هست؟ آخرین باری که هم‌دیگر را دیدیدم، گفته بودم خیلی زود نامه می‌نویسم و برایت چند لب یدکی بزرگ می‌فرستم تا یک دلِ سیر با آن بخندی. حالا یادت آمد؟ اما راستش از بخت بد تو یا از بخت بد خودم زندگی افتاد توی یک سراشیبی بزرگ و این شد که چند وقتی خزیدم توی غار تنهایی. منظورم از غار همان اتاق سه در چهار خانه است که فقط یک پنجره رو به دنیای بیرون دارد و خودم و وسایلم را تویش پخش و پلا کرده‌ام. رفته بودم توی غار و چند روزی از اتاق بیرون نیامدم. خدا می‌داند اگر روز آخر مأمور برق نیامده بود و زنگ خانه را نزده بود، چه اتفاق‌هایی می‌افتاد. احتمالاً در همان غار تجزیه می‌شدم و تمام. :)

خب همین دیگر. خبر خاصی نیست. در این چند وقت هرچه بوده، فقط جریان تکراری زندگی بوده. کار، کتاب، بدبختی و قرنطینه. گاهی هم سرم با کتاب و فوتبال و موسیقی گرم است. می‌دانم که وضع تو هم بهتر از این نیست. هرچه باشد یک عمر است در آرزوی یک لبخند ساده مانده‌ای و چه چیزی دردناک‌تر از اینکه آدم نتواند بلند بلند بخندد؟

حالا که حرف دیگری برای گفتن نمانده، اجازه بده کمی هم فلسفه ببافم و بار فنی نامه را ببرم بالا.

شروع فلسفه بافی:

چند روز پیش داشتم از سم بارترام می‌خواندم. احتمالاً نمی‌شناسی‌اش. روزی روزگاری دروازه‌بان تیم چارلتون انگلیس بوده. چیزی که از سم بارترام به یادگار مانده و مرا به یاد او انداخته یک خاطرۀ دردناک است. خاطرۀ یک روز ابری و مه‌آلود در زمین چمن شهر. آن‌قدر مه‌آلود که سم بارترام بیچاره دست‌هایش را روی زانوهایش گذاشته بوده، به جلو خم شده بوده و چشم‌هایش را تیز کرده بوده، بلکه بتواند چند متر جلوترش را ببیند. داستان وقتی غم‌انگیز می‌شود که داور مسابقه به خاطر مه‌آلود بودن هوا بازی را تعطیل می‌کند. داور و بازیکنان و هواداران ورزشگاه را ترک می‌کنند. اما کسی حواسش به سم بارترام بیچاره نبوده. سم تا پانزده دقیقه بعد از تعطیلی بازی همچنان توی چهارچوب سه‌برفلزی‌اش ایستاده بوده و فقط تمرکزش روی این بوده که اگر توپی به سمت دروازه‌اش آمد، حواسش جمع باشد و زودتر ببیندش و به سمتش شیرجه برود. فکر کن؟ پانزده دقیقه انتظار بیهوده برای اینکه نکند گل بخوری. خلاصه که وقتی مأمورین ورزشگاه برای جمع کردن تور دروازه می‌آیند، تازه سم بارترام می‌فهمد که بازی نیمه‌تمام مانده و همه رفته‌اند. بارترام بیچاره فردایش دیگر به باشگاه نرفت. پس‌فردایش هم. روزهای بعدش هم. گفته بود: «غم‌انگیز است. من از دروازۀ آن‌ها حراست می‌کردم و آن‌ نامردها مرا پاک از یاد برده بودند. همه‌اش فکر می‌کردم چقدر خوب بازی می‌کنیم! تیم ما همه‌اش در حمله است و بازیکنان چلسی دقیقه‌ای هم فرصت نزدیک شدن به دروازۀ مرا پیدا نمی‌کنند.»

راستش حالا که به سم بارترام فکر می‌کنم، می‌بینم حق داشته فردای روز مسابقه به باشگاهش نرود. فردایش هم نرود. پس‌فردایش هم. روزهای بعدش هم. فکر کن! پانزده دقیقه از زندگیت را صرف کاری کنی که برای کسی جز تو هیچ اهمیتی نداشته باشد. حالا برای بارترام دروازه بوده و برای من و تو هرچیز دیگری می‌تواند باشد.

پایان فلسفه بافی.

خیلی خب. برگردم به همان حالت دیفالت خودم. حالا که برایت این نامه را می‌نویسم، بچه‌ها توی حیاط خانه جمع شده‌اند و بازی می‌کنند. مادربزرگ درحال آماده کردن بساط ناهار است و من هم نشسته‌ام توی همان اتاق سه در چهار. بساط چایی هم مثل همیشه پهن است. خلاصه که جایت حسابی خالی است. باید کم کم بروم. راستی از اینکه بد خط هستم، شرمنده‌ام. اگر نتوانستی نامه را بخوانی، بعد از اینکه این ماجراها تمام شد، بیا تا برایت بخوانمش. همین. دیگر حرفی نیست. ته پاکت برایت چندتایی لب یدکی گذاشته‌ام. هروقت دوست داشتی برشان دار و یک دل سیر بخند. بلند بلند. به جای من هم بخند. خیلی بلند. آن‌قدر بخند که لپ‌هایت درد بگیرد و از حال بروی و روی زمین ولو شوی.

 بیشتر از این حرفی نیست. مراقب خودت باش و به خانواده هم سلام برسان.

ارادتمندت آقاگل :)

22 اسفند 1398

.

پ.ن:

یه مردی بود حسین‌قلی

چشماش سیاه، لپاش گلی

غصه و مرگ و تب نداشت

اما واسه خنده لب نداشت (+)


پ.ن2: دعوت می‌کنم از مسعود، زمزمه‌های تنهایی، آرزوهای نجیب، رستاک و سجل

بازی وبلاگی: نامه برای....

آخرین باری که برای یک دوست نامه نوشتم، حدود یک سال و نیم پیش بود. نامه‌ای که البته هرگز پست نشد و ماند روی دستم. اگر این آخرین بار را کنار بگذارم، آخرین خاطراتم از نوشتن نامه برمی‌گردد به سال‌ها پیش. به همان سال‌هایی که در فقط همسایۀ دیوار به دیوارمان تلفن داشت و اگر می‌خواستی با کسی در تماس باشی، چاره‌ای جز نوشتن نامه نبود. گمانم هفت یا هشت سالم بود و وقت‌هایی که مادر یا خاله‌ها دست به کاغذ و قلم می‌شدند، آخرین سطرهای کاغذشان مال من بود. البته که فقط بلد بودم با یکی دو جوک‌ بی‌مزه خط‌های آخر نامه را پر کنم و تازه نوشتن همین چند خط هم لااقل یک ساعت زمان می‌برد.

 فکر می‌کنم بیشترمان یکی دو خاطرۀ شیرین از نامه‌نویسی داشته باشیم و احساس دل‌چسب نوشتن چند خط نامه را چشیده باشیم. خلاصه این شد که دیروز به ذهنم رسید بد نیست یک بازی وبلاگی با همین موضوع راه بیاندازیم. مثلاً نوشتن نامه برای یک دوست دور. خیلی دور، آن‌قدر دور که حتی وجود خارجی هم نداشته باشد!

می‌دانم کمی گیج شدید. ساده‌تر بگویم، چشم‌هایتان را ببندید و وارد دنیای ذهنتان شوید و ببینید دوست دارید کدام یک از شخصیت‌های داستانی، کارتونی یا فیلم‌های سینمایی را به عنوان یک رفیق در کنار خود داشته باشید؟ دوست دارید کدام یکی از این شخصیت‌ها، یک موجود واقعی در همین دنیای واقعی باشد؟ رفیقی که بشود برایش نامه نوشت و از حال و هوای زندگی گفت و سر درد و دل را برایش باز کرد.

مثلاً خودم همیشه دوست داشتم ماهی‌سیاه کوچولو رفیق شفیق زندگی‌ام باشد. یا دوست داشتم یک‌بار هم که شده در زندگی با آقای ووپی، سر یک میز بنشینم. گاهی هم برایش نامه بنویسم و هرچه در ذهنم می‌گذرد را به او بگویم؛ به این امید که از توی کمد درهم‌ و‌ برهمش راه‌حلی برای مشکلات زندگی‌ام پیدا کند. همین. به همین سادگی.

قانون؟ 

فکر نمی‌کنم برای این بازی به قانون خاصی نیاز داشته باشیم. سراغ هر شخصیتی (از هر کتاب و فیلم و کارتونی) می‌توانید بروید و برایش نامه بنویسید. از هرچه دوست دارید بنویسید و هرچقدر که دوست داشتید بنویسید. همین و بس. 

فقط اینکه هدفمان از این بازی دورهم بودن است و دور شدن از فضای کسالت‌بار این روزها. امیدوارم کمی هم نگرانی‌های این روزهایمان را کم کند. پس برای اینکه دورهمی بزرگتری داشته باشیم، لطف کنید و دو، سه نفر از دوستانی که دارید را هم به این دورهمی وبلاگی دعوت کنید. (ارسال لینک مطلب‌ هم فراموش‌تان نشود.)

همین و ارادتمند. :)


شرکت کنندگان تا این لحظه:

نامه‌ای برای شازده‌کوچولو (سردرگمم)، نامه‌ای برای آلن لیون (بانوچه)، نامه‌ای برای آنشرلی (سکوت من صدای تو)، یک نامۀ کوتاه (زلال)، نامه‌ای برای فارست گامپ (سفر نویسنده)، نامه‌ای برای شرلوک هولمز (در انتظار اتفاقات خوب)، نامه‌ای برای カケロヨガ (دردانه)، نامه‌ای برای راب (لاجوردی)، نامه‌ای برای بهرام (بهارنارنج)، نامه‌ای برای والتر میتی (فاطمه.ح)، نامه‌ای برای پاندای کنگفوکار(چگویگ)، نامه‌ای برای جودی ابوت (قاب احساس)، نامه‌ای برای پینوکیوی راستگو (سکوت)، نامه‌ای برای جو (خورشید)، نامه‌ای برای دکتر ارنست (احسان)، نامه‌ای برای ژان والژان (پژوهشگر)، نامه‌ای برای جولز و جولی (محسن رحمانی)، نامه‌ای برای ویلی وانکا (محبوبه شب)، نامه‌ای برای سیمور گلس (هولدن کالفیلد)، نامه برای سندباد (آبلوموف-رحیم فلاحتی)، نامه برای آنه‌شرلی (دارالمجانین)، نامه‌ای به خود گذشتۀ عدم! (عدم)، نامه برای پسرشجاع (رهام‌نوشت)، نامه‌ای برای پسر تاریکی (مستور)، نامه‌ای برای آنه شرلی (یک جرعه لبخند)، نامه‌ای برای درویس مصطفی (امید ظریفی)، نامه‌ای برای مانیکا گلر (هوپ)، نامه‌ای برای اوه (آبلوموف-زهرا طلائی)، نامه‌ای برای شازده‌کوچولو (حریر)، نامه‌ای برای جودی ابوت (فوریه)، نامه‌ای برای آن‌فرانک (مانا)، نامه‌ای برای جمشیدخان (بلاگی از آنِ خود)، نامه‌ای برای رابرت لانگدون (زمزمه‌ی تنهایی)، نامه‌ای برای پینوکیو (قاطی پاتی)، نامه برای پهلوان پوریا (سطرهای روشن)، نامه برای آلنی آق‌اویلر و ساموئل (عارفه)، نامه به انجمن کتاب‌خوانی  شبانه (گربه بزرگ)، نامه‌ای برای کوتلاس (مهناز)، نامه‌ای برای استاد عشق (بی قفس)، نامه‌ای برای جوزفین-زنان کوچک (آرامش)، نامه برای سنجاب عصر یخبندان (در جستجوی عاشقی)، نامه‌ای برای پهلوان پوریا (نقل بلاگ)، نامه‌ای برای ممول (فاطمه دخت)، نامه‌ای برای پلنگ صورتی (شارمین امیریان)، نامه‌ای برای کتاب (آقای مهربان)، نامه‌ای برای پروفسور اسنیپ (آقای تشکیل)، نامه‌ای به جیمز سالیوان (آرامم)، نامه‌ای برای جودی دمدمی (پرنیان)، نامه‌ای به شقایقم (پرندۀ سپید)، نامه‌ای برای اوه (احسان)، نامه برای پیرمرد ناشناس (خانم دایناسور)، نامه‌ای برای شنی (علی آباد)، نامه‌ای برای جک (صخره‌نورد)، نامه‌ای برای سعید (آبان)، نامه‌ای برای مارگاریتا (نسبتاً سبز)، نامه‌ای برای ال ام مونتگمری (پاییز)، نامه‌ای برای جودی ابوت (ام شهراشوب)، نامه‌ای برای هری‌پاتر (خاطرات پرتو)، نامه‌ای برای آنه (فاطمه.ع)، نامه‌ای برای گولان تروایز (We are all dreamersنامه‌ای برای امیر-بابادک باز (فرشته)، نامه برای لوییزا (رستاک)، نامه برای زهرا (آرزوهای نجیب)، نامه برای مینو (دامن گلدار اسبی)، نامه‌ای برای حسنی (زلال)، نامه برای لاله و لادن (آشنای غریب)

زیست محیط

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۲۰ مهر ۹۸
  • ۱۴ نظر

«چه باید کرد؟»

این همان سؤالی است که این روزها ذهنم را درگیر کرده. «چه باید کرد برای این زیست محیطی که هرروز حالش خرابتر از دیروز است؟» چه باید کرد؟

چند وقتی است که به راه‌کارهای ریز و درشتی فکر می‌کنم که می‌تواند در بهبود سلامت محیط زیست مؤثر باشد. دنبال راه حل‌های اینستاگرامی و سانتی‌مانتال هم نیستم. بیشتر دنبال راه‌کارهایی می‌گردم که به راحتی در محل زندگی و کار عملی باشد و نیاز به هزینۀ اضافی هم نداشته باشد. دغدغۀ محیط زیست داشتن این روزها شده است مد روز و خب، ماهیگیرهای مجازی هم کم نیستند. همین حالا به اسم محیط زیست، تا دلتان بخواهد صفحه و پیج ساخته‌اند و تهش باز تبلیغ مصرف‌گرایی است و اینکه: «محصولات مرا بخرید تا فلان و بهمان!» صفحه‌هایی که بیشتر آدم را یاد پت و مت می‌اندازند و تخریب سرتاپای هدف، به جای رسیدن به آن.

باری. باور دارم که نوشتن و صحبت کردن از تجربیات فردی همیشه بهترین راه رسیدن به پاسخ مناسب برای این «چه باید کردها»ست. برای همین است که پای این سؤال و دغدغه را به وبلاگ باز کردم و دوست دارم در کنار هم با تجربه‌های بیشتری آشنا شویم. 

اسمش را چالش نمی‌گذارم. ولی اگر این متن را خوانده‌اید، خواهشم این است که کمی به آن فکر کنید و ترجیحاً در وبلاگ از تجربه‌های فردی و برخوردهای خودتان با مسئلۀ کمک به سلامت محیط زیست بنویسید.

می‌توانید به صورت موردی به راه‌کارهایتان اشاره کنید یا اینکه خاطره‌وار آن را شرح دهید. هرطور خودتان صلاح می‌دانید. لینک‌ها را هم برایم بفرستید تا همین‌جا منتشر کنم، تا همۀ نوشته‌ها کنار هم باشد.


پی‌نوشت:

گفتن و نوشتن این دست تجربه‌ها، بزرگترین کمک به کسی است که ابتدای این راه ایستاده‌ یا اینکه ذهنش کمی قلقلک شده و حالا فقط مانده کمی انرژی فعال‌سازی برای آغاز حرکت. پس اگر شما هم دغدغۀ سلامت محیط زندگیتان را دارید، با بازنشر پست یا دعوت از دوستانتان کمک کنید تا با تجربه‌های بیشتری آشنا شویم. 

نکند یک کلمۀ اشتباه بنویسیم...

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۹ شهریور ۹۸

بخوانید:

نکند یک کلمۀ اشتباه بنویسیم...

روز وبلاگ‌نویسی

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۶ شهریور ۹۸
  • ۲۸ نظر

اینکه چی شد و چطور وبلاگ نویس شدیم و نوستالژی سازی و نوستالژی بازی رو بگذاریم کنار. 

به نظرم بهترین سؤال برای امروز اینه که: چرا هنوز وبلاگ‌نویس موندیم؟

#دعوت_به_خوبی

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۲ مرداد ۹۸

برای کمک به پویش #کوله‌پشتی_مهر اینجا رو ببینید.


ربات وبلاگ‌خوان در تلگرام

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۹ تیر ۹۸

 دو سال پیش بود یک‌آشنا برای راحت‌تر خواندن و دنبال کردن وبلاگ‌ها در تلگرام رباتی ساخته بود. رباتی که می‌شد با وارد کردن آدرس وبلاگ‌ها مطالب آن‌ها را بدون دردسر خواند. اگرچه این کار مزیت‌های فراوانی داشت، اما با اعتراض برخی دوستان وبلاگ‌نویس روبرو شد. نتیجه اینکه پروندۀ این ربات بسته شد تا امروز.


آنچه باعث شد دوباره یادی از این ربات تلگرامی کنم، قصد یک‌آشنا برای به‌روزرسانی ربات و افزودن چند ویژگی جدید به آن است.

قرار است ربات جدید:


1- قابلیت اضافه کردن وبلاگ‌ها از هر سرویس‌دهنده(بیان-بلاگفا و ...) را داشته باشد.

2- قابلیت آرشیو کردن پست‌های وبلاگ را داشته باشد و به وبلاگ‌نویس‌ها کمک کند تا مطالب خود را آرشیو کنند.

3- به فضای وبلاگ‌نویسی کمک کند و این ویژگی را داشته باشد که بتوان در فضای تلگرام و با استفاده از ربات برای وبلاگ‌ها کامنت گذاشت. (و احتمالاً پاسخ کامنت‌ها را دریافت کرد.)

4- و مهم‌تر از همه اینکه حق کپی‌-رایت را رعایت کند. در واقع هر نویسنده می‌تواند تصمیم بگیرد که وبلاگش را برای دنبال شدن در ربات ثبت کند یا خیر.


پی‌نوشت: این متن در راستای حمایت از این فعالیت یک‌آشنا نوشته شده. پس اگر متن را تا انتها خوانده‌اید، لطف کرده به اصل مطلب مراجعه کنید: اول اینکه نظرتان را دربارۀ این ربات بگویید و دو اینکه اگر پیشنهادی داشتید با خود یک‌آشنا در میان بگذارید.

لینک مطلب


پویش درخواست از «بیان» برای توسعه خدمات «بلاگ»

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۱ خرداد ۹۸
  • ۲۰ نظر

من فقط مدت کوتاهی(حدوداً یک هفته) در ویرگول فعالیت داشتم. فکر می‌کنم کلاً سه یا چهار مطلب در ویرگول نوشته باشم. این ویدئویی که می‌بینید، مروری است بر فعالیت من در ویرگول و میزان بازدید دیگر کاربران فضای مجازی از صفحۀ من. البته می‌دانم کل فرایند تولید چنین محتوایی تنها چند خط کدنویسی و جایگزین کردن عکس داده است؛ اما برای من مخاطب کاری است دلگرم کننده.خصوصاً وقتی این ویدئو را با معرفی وبلاگ‌های برتر بیان مقایسه می‌کنم. وبلاگ‌های برتری که فقط بر پایۀ لایک و میزان ارتباطات یک وبلاگ مشخص می‌شود و نه ملاک‌های ارزشمند و واقعی. (اینکه دامنه‌های اختصاصی را کلاً به حساب نمی‌آورد هم بماند!)   


 

 

می‌خواهم از ارزش قائل شدن برای مخاطب بگویم. در این چند سال وبلاگ‌نویس‌های زیادی را دیده‌ام که فضای کانال‌های تلگرام یا توییتر را برای نوشتن به وبلاگ ترجیح داده‌اند. واقعیت این است که اگر امکانات این فضاها را با وبلاگ مقایسه کنیم، می‌بینیم این حجم از مهاجرت همچین بی علت هم نیست. به همین خاطر وقتی که با دعوت محمد حسین روبرو شدم، به این فکر کردم که چطور می‌شود مخاطب را به جای توییتر و تلگرام و ... به فضای وبلاگ‌نویسی برگرداند.(با این فرض که دیر نشده باشد.)

با همین مقدمه می‌خواهم بروم سراغ سه ایرادی که به بیان وارد می‌دانم و فکر می‌کنم با رفع آن‌ها می‌توانم کمی امیدوارانه‌تر به ادامۀ حیات این فضا نگاه کنم: 

 

1- سیستم ورود به بیان

برای اینکه بهتر منظورم را برسانم دست به یک مقایسه می‌زنم. توییتر، ویرگول و تلگرام را به نظر باید رقیبان اصلی وبلاگ‌نویسی به حساب بیاوریم. برای عضویت در ویرگول می‌توانید از حساب جیمیل خود استفاده کنید. برای داشتن یک کانال در تلگرام فقط داشتن یک حساب کاربری کافی است. توییتر هم به همین شکل است و برای ثبت‌نام در آن فقط وارد کردن یک ایمیل کفایت می‌کند. کاربری که بخواهد وارد بیان شود اما باید هفت خوان رستم را بگذراند. فقط کپی شناسنامه و کارت پایان خدمت از آدم نمی‌خواهند. شاید کم اهمیت به نظر بیاید، ولی فکر می‌کنم ثبت کردن همۀ مشخصات و گرفتن شمارۀ تلفن و ایمیل و ... باعث هراس کاربران و بی‌اعتمادی آن‌ها می‌شود. ضمن اینکه طی کردن این هفت‌خوان برای مخاطب‌های نو ورود هم سخت و گیج‌ کننده است. 

 

2- امکانات اختیاری و محدودیت‌ها

به شخصه علاقه دارم در هر پست از ویدئو یا صوت استفاده کنم. گاهی هم برای تکمیل یک پست نیاز به عکس است. به علاوه همیشه سعی دارم پست‌های وبلاگ را بر پایۀ موضوعات و کلمات کلیدی مرتب کنم. به خاطر همین دلایل دو سالی می‌شود که از امکانات اختیاری بیان استفاده می‌کنم. 

اگرچه فروش امکانات اختیاری برای بیان یکی از راه‌های درآمدزایی است، ولی فکر می‌کنم برخی از این محدودیت‌ها بیش از اندازه باشد. برای مثال، کاربری که چهار-پنج سال از عضویتش می‌گذرد، طبیعی است که تعداد فایل‌های آپلود شده‌اش بیشتر از 500 تا باشد. اگر سری به سایر امکانات اختیاری هم بزنید، با یک نگاه گذرا متوجه منظورم می‌شوید. در حقیقت برای شرکتی که خودش را رسانۀ متخصصان و اهل قلم می‌داند و با مخاطبانش معنا پیدا می‌کند، این‌ موارد امکانات خاصی به حساب نمی‌آید.

 

3- بهبود بخش نظرات

فکر می‌کنم ویژه‌ترین امکانی که بیان برای مخاطبانش به وجود آورده، بخش نظرات ارسالی است. با این حال بخش نظرات وبلاگ همچنان نیاز به بهبود دارد. ارتباط مخاطب با نویسنده و گفت‌وگو در بخش نظرات برگ برندۀ وبلاگ است. برگ برنده‌ای که اگر قرار باشد فضای بیان به همین شکل باقی بماند، خیلی زود خواهد سوخت و بیان همین چند مخاطب باقیمانده‌اش را هم از دست می‌دهد. (فقط نگاهی به نسخۀ جدید تلگرام بیاندازید.) 

برای بهبود بخش نظرات راه‌کارهای پرشماری وجود دارد. از امکان نظردهی تودرتو گرفته، تا اهمیت قائل شدن برای مخاطبین غیربیانی که سال‌هاست مورد بی‌مهری قرار گرفته‌اند. نظردهی در وبلاگ‌هایی که از دامنۀ اختصاصی استفاده می‌کنند هم همیشه یک معضل بوده.

 

ضمن تشکر از محمد حسین و آقای صفایی‌نژاد، از آرزوهای نجیب، خورشید، یک آشنا، تویی پایان ویرانی و حاج مهدی (سفر نویسنده) دعوت می‌کنم که به این پویش بپیوندند.

 

سخن پایانی:

راستش می‌گویند «هرچه بگندد نمکش می‌زنند وای به روزی که بگندد نمک.» شرح حال من است و این پست. صبح نشستم و از سر تا پایش را خواندم و اصلاح کردم. همینکه خواستم فیلم را ضمیمه کنم و دکمۀ ارسال را بزنم، نمکش گندید. این‌طوری:

تصویر یک -تصویر دو

همه چیز پرید. دوباره نشسته‌ام و از نو پست را ویرایش کرده‌ام. با راه‌اندازی این پویش به بهبود این وضع امید داشته باشیم؟ نمی‌دانم. فعلاً نذر کرده‌ام اگر به نتیجه‌ای رسیدیم، تا در میکده شادان و غزل‌خوان بروم.